eitaa logo
قلم های بیدار
128 دنبال‌کننده
119 عکس
42 ویدیو
2 فایل
کانال شعر قلم های بیدار
مشاهده در ایتا
دانلود
ببینم؛ کسی یادش هست امشب سال‌گرد «والفجر ۸» است؟! وای بر ما که فراموش کردیم «روضه‌ی اروند» را! و غواص تشنه‌لبی به نام «عباس» را! و قاسم و مجتبی و محمد را! شهدای شط را! شط رنج را! شیران بهمن‌شیر را! نخل‌های نجیب سرجدا را! بلم نینوا را! بادگیر آبی اصحاب علقمه را! لب‌های خشک لحظاتی قبل از شهادت را! رزمندگان بی‌ادعایی که «عمار» بودند آن‌هم وقتی که هنوز عماربودن مد نبود! و خبری از عمارنمایی نبود! و موبایل نبود! و تلگرام نبود! و اینستا نبود! و تبلیغ سامسونگ نبود! الان ستاره‌ها مبلغ ماست شده‌اند! در بیلبوردهای شهری به نام «تهران»! و صدا و سیما حتی امشب هم برند کره‌ای را نشان داد؛ «فراتر برو»! چشم اما کجا؟! قربان رسانه‌ی ملی؟! که نام هیچ کانالش «کمیل» نیست؟! که «جشن‌واره‌ی فیلم فجر» را می‌بیند اما «جشن‌واره‌ی واقعیت والفجر» را نه؟! که «هفت» دارد اما «هشت» نه؟! «والفجر ۸» نه؟! آه! دلم «ساحل اروند» می‌خواهد... و صدای بیسیم بسیجیانی که سیم‌شان وصل بود؛ میثم، میثم، عمار! دلم «شب حنابندان» می‌خواهد... و سیمای سپاهیانی که منبع نور بود؛ «اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک»! بس است این همه رفتن به سَبیل کدخدا! این همه دروغ! لغو بالمره‌ی همه‌ی تحریم‌ها در همان روز اجرای توافق! من که ۲۲ بهمن گوشم را می‌گیرم هنگام سخنان شیخ‌حسن! و چشمم را هنگام دیدن چندشغله‌ها! اما بال خواهم درآورد وقتی در سیل مواج جمعیت عباس و قاسم و مجتبی و محمد را ببینم! آری! چشم ما به جمال شهدا روشن است... به جمال همین شهدای معمولی... که در هیچ همایشی حتی همایش‌های شهدایی یادشان گرامی داشته نمی‌شود! و راه‌شان پر ره‌رو خوانده نمی‌شود! سلام! سلام بر تو ای مادر شهید بی‌کوچه! سلام بر تو ای دختر شهید گمنام! سلام بر تو ای شهیدی که پیکرت را «اروند نامرد» پس نداد! حق داشت رود بی‌چاره... چرا که خود را «صدف» می‌دید و تو را «دُر»! ۲۲ بهمن اما تو را به ما قرض می‌دهد تا در تقاطع انقلاب و وصال باز هم بوی پیراهن تو پر کند تمام مساحت چادر هم‌سرت را... سلام بر هم‌سران شهدای اروند والله «فجر» نمی‌ماند اگر «والفجر» نبود! و ما به دعوت شهدا می‌آییم راه‌پیمایی! نه زیرنویس تلویزیون! بگذار فاش بگویم؛ ما خمینی و خامنه‌ای را هنوز و هر روز در وصیت‌نامه‌ی شهدا می‌بینیم؛ نه در قاب مخدوش کالای چشم‌بادامی‌ها! نه به دعوت‌نامه‌ی سازمان‌ها! القصه! امشب، شب «والفجر ۸» است! شب امضای شهادت‌نامه‌‌ی عشاق... بلند بگو؛ سلام بر حسین! @ghalamhaye_bidar
به آدم مستند به عرفه چگونه سخن گفتن با خدا را و مستند به کربلا چگونه قربانی شدن در راه خدا را آموختی تو ای آموزگار همه‌ی روزگاران تو ای سرور و سالار شهیدان تو ای وارث آدم تو ای ثارالله تو ای تمام امید بقیة‌الله تو ای عزیز فاطمه تو ای دردانه‌ی علی تو ای برادر حسن تو ای همه‌ی هستی زینب تو ای امامِ ماه تو ای علت گرمای خورشید تو ای سبب‌ساز نور آفتاب تو ای نور علی نور تو ای تمام نوحه‌های پدرم تو ای تمام همت سردار خیبر تو ای تمام خنده‌های خرازی تو ای تمام تشنگی قمقمه‌ها تو ای تمام تمنای حاج‌قاسم تو ای تمام انتهای افق تو ای تمام نسیم صبح‌گاه دوکوهه تو ای تمام نگاه شهید سرجدا تو ای تمام یحیی کدام پیامبر برای تو اشک نریخته؟! کدام امام برای تو روضه نگرفته؟! نبض جهانی و قلب زمانی و جان جانانی اصلا خود عشقی کربلایت همه‌ی زمین‌هاست و عاشورایت همه‌ی زمان‌ها و عرفه‌ات همه‌ی دعاها و شهادتت همه‌ی تشهدها یک عباس تو سر از همه‌ی عالم است و یک زینب تو سر از همه‌ی مردها و یک علی‌اکبرت سر از تمام جوانان و یک علی‌اصغرت... شرمنده آقاجان! قلمم تیر کشید و قلبم نیز خدا لعنت کند حرمله را و صبر بدهد به رباب مانده‌ام با چه رویی دوسوم مساحت زمین را آب تشکیل می‌دهد؟! هان ای نوح! تماشا کن «حسین» را هان ای ابراهیم! موسی! عیسی! هان ای محمد! این همان «حسین» است که از تو بود و تو از او و اینک طفلی در بغل به تمام تاریخ دارد فراخوان می‌دهد خوب ببینید! و خوب تماشا کنید! که زمین تاب تحمل خون علی‌اصغر را ندارد! السلام علیک یا اباعبدالله باز هم عرفه شد مگر تو به داد ما برسی یا حسین! مگر تو به ما بیاموزی راه و رسم بندگی را «عرفه» فقط آن‌جایی که از رگ گردن سخن می‌گویی با خدا با آن‌که اسماعیل را آفرید اما قربانش نکرد قربانی تویی! و فدیناه بذبح عظیم آری! خدا تو را قربان خودش می‌خواهد و فقط خون تو «ثارالله» است خون خدا السلام علیک یا اباعبدالله آقاجان! خوب وقتی عرفه رسید دل ما تو را می‌خواست دل‌تنگت شده بودیم تنها شده بودیم غریب شده بودیم از وقتی باد پرده‌ی کعبه را کنار زد مرتب گفتیم؛ یا حسین! و از وقتی طوفان غواصان کربلای ۴ را برد مرتب گفتیم؛ یا حسین! و از هر وقت شهیدی دادیم مرتب گفتیم؛ یا حسین! پس می‌خواستی که را صدا کنیم جز حسین؟! و عاشق که باشیم جز حسین؟! و با که سخن بگوییم جز حسین؟! و برای که اشک بریزیم جز حسین؟! و برای که زنده باشیم جز حسین؟! و برای که بمیریم جز حسین؟! مانده‌ام مانده‌ام نام تو چرا این‌قدر زیباست؛ ح‌س‌ی‌ن سلام بر حسین! آقاجان! با تو می‌مانیم... @ghalamhaye_bidar
🌹توصیفی از حماسه ی امروز مردم اصفهان همه چیز روح داشت ؛ طراوت داشت ؛ رنگ داشت. همه چیز در حرکت بود. و ما راه افتادیم. تصورمان این بود که مراسم، شبیه تشییع های دیگر شهداست ؛ تجمعی به اندازه ی میدان امام که فقط ایندفعه از میدان بزرگمهر آغاز می‌شود. با همین تصور، آرام آرام به سمت ایستگاه اتوبوس های تندرو حرکت کردیم تا این چند ایستگاه را در عرض چند دقیقه طی کنیم و به میدان برسیم. اما واقعیت چیز دیگری بود: مردم از همان ایستگاه های بی.آر.تی استقبال از شهیدان را آغاز کرده بودند! از شدت جمعیت نتوانستیم سوار اتوبوس اول بشویم و با اتوبوس بعدی هم نتوانستیم مسیر را تا محل تجمع ادامه بدهیم. به ناچار جایی در میانه ی راه پیاده شدیم تا آن ترافیک سنگین، بیش از این میان ما و بهشتِ پیشِ رویمان حائل نشود. و هنوز همه چیز رنگ داشت…و در حرکت بود. در میدان بزرگمهر عطر گل های محمدی نمی‌آمد اما مردم همه انگار، عطر گل‌هایی را استشمام می‌کردند! مردم گاهی اشک می‌ریختند، گاهی شعار می‌دادند، گاهی سر می‌کشیدند تا ماشین حمل پیکر شهدا را ببینند. همه چیز روح داشت، طروات داشت و خبری از نگاه های خسته نبود، و اخم‌ها فقط موقع شعار مرگ بر آمریکا، گره می‌خوردند. با معطلی بسیار و بعد از اتمام سخنرانی هایی که به گوش ما عقبی‌ها نامفهوم می‌نمود، بالاخره مراسم تشییع آغاز شد ؛ نمی‌شود دلِ یک جماعت -که به قدر یک دریاست- بخواهد جاری بشود و طوفان به پا کند و تو بتوانی نگهش داری. پس حرکت کردیم. حرکت کردیم و این پیاده روی، هر چه به گلستان شهدا می‌رسید، اربعینی‌تر می‌شد. مردم با محبت به هم نگاه می‌کردند. بزرگترها به کوچکترها آبنبات می‌دادند و رهگذرها حتی اگر گوشه ی لباس هایشان به هم می‌خورد، از هم حلالیت می‌طلبیدند ؛ و کسی چیزی نمی‌خورد که مبادا دیگری ببینید و هوس کند و نتواند تهیه کند. سعی میان صفا بود و مروه ؛ این بار با 27 اسماعیل که بارها در این مسیر به دور تابوتشان طواف کردیم. به گلستان که رسیدیم، خورشید از یک طرف سر کشیده بود تا مراسم را ببیند، هلال کمرنگ ماه از یک طرف ؛ روضه خان می‌خواند و ما، با هر لباس و فکر و سلیقه‌ای، اشک می‌ریختیم. و گلستان، به سادگی راهی برای ورود نداشت. با خودم فکر کردم: رویش های این انقلاب، همین جمعیت‌اند. همین ما که وقتی زمانش برسد، همه ی تفاوت ها را ندیده می‌گیریم و در یگانه ترین وجه مشترکمان به وحدت می‌رسیم. و یگانه ترین وجه مشترک ما سرخی پرچم است، که همرنگ خون شهداست…🌹 ۲۷ بهمن ۱۳۹۷ @ghalamhaye_bidar