eitaa logo
قلم های بیدار
130 دنبال‌کننده
119 عکس
42 ویدیو
2 فایل
کانال شعر قلم های بیدار
مشاهده در ایتا
دانلود
آن هایی که حرکت نمی کنند متوجه زنجیرهایشان نمی شوند @ghalamhaye_bidar
درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم لبی ترکرده زان صهبای جام پرفسون من هم هزاران گام در راه است و دل مشتاق و من حیران که ره چون می‌توانم یافتن سوی درون من هم @ghalamhaye_bidar
«درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران که ره چون می‌توانم یافتن سوی درون من هم» در این دنیای ایمان خوار سرتاسر پر از خسران رهی ای کاش می جستم به خیل سابقون من هم به استدلال کی از شوقِ رفتن می توان دم زد رها باید شوم از بند دام ارغنون من هم تب عشق است و هرکس را نخواهد کرد حلاجش مگر کوس اناالحق را بگردانم فزون من هم شهادت صبح بیداری است در شب های خواب آور بپوشاند شبم را کاش صبحی رنگ خون من هم الا ای عشق ای فانوس روشن فام دریایی در این طوفان بگردان سوی ساحل رهنمون من هم @ghalamhaye_bidar
به سجده رفته ام با لاله های واژگون من هم نماز غرق می خوانم در این دریای خون من هم "الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها" که دل را خون کنم زان جام سرخ پرفسون من هم زمین آواره ی هجر است و هاجر وار می گردد به دنبال فرج از این ستون تا آن ستون؛ من هم. مگیر ای آسمان! بر من مگیر این کال بودن را اگر ابری نبودی می رسیدم تا کنون من هم برآی ای آفتاب از ابر، تا کی امتحان صبر؟ برآ، تا بر بیایم از پس این آزمون من هم @ghalamhaye_bidar
مرزه و پُر از مَرده کوه و جنگل و دریاش مَرده و همین غیرت مرزه و همین مرداش آرشیم و تیر ما مرز سرزمین ماست بی نشون ترینِ ما پهلوون ترینِ ماست مرز، مثل ناموسه قیمتی تر از جونه مرد سر می‌ده، اما پای خاک می‌مونه @ghalamhaye_bidar
"یار علی" دیدیم در آیینه ی سرخ محرم ها پرمی شوند ازبی بصیرت ها,جهنم ها ما کمتریم و بارها خواندیم در تاریخ "بسیار ها"خورده شکست سختی از "کم ها" راه نجات این است که یار علی باشی حالا که دنیا پر شده از ابن ملجم ها باید لباس شیر پوشید و به میدان زد رفتند وقتی گرگها در جلد آدم ها درسینه ی ماهیچ ترسی ازشهادت نیست وقتی که روی دار شد معراج میثم ها یک روز اسراییل را نابود خواهد کرد فرمانده ای از نسل طهرانی مقدم ها @ghalamhaye_bidar
شد به آهنگ عجیبی خاك ما زیر و زبر خانه ها لرزید و لرزیدند دل ها بیشتر آن تكان ناگهانی تا همیشه خواب كرد كودكان خفته در گهواره را بار دگر دست های كوچكی از خاك بیرون مانده است دست هایی بر سراست و دست هایی بركمر كودكان خانه را جز مرگ، همبازی نماند باز، بازی می كند داغ عزیزان با جگر لحظه لحظه شوق پرواز از زمین تكثیر شد بسكه هرسو ریخت، باقی مانده های بال و پر داغ های باغ سنگین است اما نو به نو از دل این خاك می روید درختی تازه تر یك به یك دیوار ها افتاد تا هجرت كنیم از شبِ این چار دیواری به آغوش سحر @ghalamhaye_bidar
یا دختری چادر نماز از مادرش مانده یا مادری یک روسری از دخترش مانده هم که برادر از غم خواهر پریشان است هم اینکه در سوگ برادر خواهرش مانده خیلی خبر داغ است و خیلی داغ سنگین است اما هنوز اخبار ازاین بدترش مانده در گوش بابایی که شب برگشته است از کار از بچه اش تنها صدای آخرش مانده مادر بزرگ از خواب دیشب پا نشد انگار؛ مرده ولیکن شربت خواب آورش مانده از کودکی که زیر آواراست درخانه نقاشی یک خانه بین دفترش مانده اوج غمم این است بابا زیر خاک است و دفترچه ی اقساط،بالای سرش مانده... @ghalamhaye_bidar
من به سرچشمهی خورشید نه خود بردم راه ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم او که می رفت مرا هم به دل دریا برد @ghalamhaye_bidar
🔸شعرخوانی و گفتگوی ادبی در برنامه‌ی رادیو اصفهان 🔹امروز جمعه ساعت 10 صبح با حضور: @ghalamhaye_bidar
این روزها یار دل دیوانه ام زخم است مهمان با آسودگی بیگانه ام زخم است هرشب خورشت فرش های پاره ام خون است طعم لبانی خونی ام صبحانه ام زخم است هم ناله با خانزاده ای از اسب افتاده تنها دلیل گریه ی مردانه ام زخم است لالایی نوباوه ای گهواره در گورم شمعی خموشم پیله ی پروانه ام زخم است ازبس که نعش روستا را جابه جا کردم نای کمک کردن ندارم شانه ام زخم است ازسجده ی دیوارها آوار بردارید هم قبله ها، پیشانی هم خانه ام زخم است! @shokrollahi63 @ghalamhaye_bidar
چادر به چادر آسمان تاریک تر از شب می رفت تا آتش بگیرد کهکشان از تب خورشید از تابیدن معکوس خود می سوخت منظومه های غیر شمسی را به شب می دوخت ابر آمده خود را به مرگ و خون می آمیزد در آسیاب خشکسالی آب می ریزد زهری نفاق آلوده در کام عسل می ریخت وقتی که دست مثنوی طرح غزل می ریخت شب می شد و خفاشهایی پر در آوردند بازی سر مهتاب و نیلوفر در آوردند سرگرم شمع و گل شدیم اما نفهمیدیم از پیله پروانه هامان سر در آوردند از کربلا ماندیم اما نسل آنهایی ک از دستهای عشق انگشتر در آوردند، ماندند و از گور ابوسفیان، یزیدی را در پوشش اسلام پیغمبر در آوردند ققنوس می فهمد که سیمرغان ایرانی آتشفشان از زیر خاکستر درآوردند آتش گلستان شد غزل در مثنوی افتاد خورشید از شمسی که آمد مولوی افتاد @targoneh @ghalamhaye_bidar