#روزنوشت_تلخ
شده تا بحال که یک جوان نخبه و رعنا مقابل چشمت روح و روانش در هم بپیچد و همه چیز را به هم بریزد و حالش دست خودش نباشد؟!
میتوانی تحمل کنی روانپریشی مردی را که مقابل چشم مادر صبورش، داد و فریاد کند و از کنترل خارج شود و مادر هی اشک چشمش را نگه دارد و هی بیصدا بماند؟!
حالا فکر کن که این مرد فرزند یک شهید باشد که 40 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمده و سختیها و رنجهایی که چشیده اورا به این روز انداخته باشد!
آیا ما هم در شمار کسانی بودهایم که سوال مضحک "چرا سهمیه برای فرزند شهید" را
تابحال پرسیده باشیم؟!...
@ghalamzann
#قصه_برای_مخاطبان_خاص
روزی روزگاری یه خانوم معلم بود با یه عالمه دختر که خیلی دوستشون داشت،
از همه دنیا بیشتر...
یه روز که باهاشون کلاس داشت، گرفتار کاری شد، گرفتار کار یه خانواده،
ازون گرفتاریها که نتونست جمعشون کنه، یعنی کاری از دستش برنمیومد.
باید میموند پای کار تا اتفاق بدتری نیفته، اما از اون طرف دلش میتپید برای اینکه بره سر کلاس و با دخترهاش حرف بزنه و اونارو ببینه،
اما در نهایت چارهای پیدا نکرد، کلاسشو نرفت تا اون کار دیگه رو زمین نمونه،
خانوم معلم نمیتونست به بچهها توضیح بده که چرا نتونسته بیاد چون همه چیزو نمیشه توضیح داد. اما بچهها خیلی ازش ناراحت شدند. فکر کردند دیگه برای خانوم معلم مهم نیستند یا دوستشون نداره، قهر کردند و حرفهای قهرآلود برای خانوم فرستادند و خانوم معلم نتونست دلشونو به دست بیاره...
خدا کنه هیچوقت هیچکسی مثل خانوم معلم گیر نکنه و اگه گیر کرد، دخترهاش بتونند شرایطشو درک کنند و ازش ناراحت نباشند... 🌱
@ghalamzann
#دعا_برای_زیارت_نرفتهها
اولین بار که کربلا نصیبم شد مثل همه زیارتاولیها شوکزده بودم. یک حس عجیب و تکرارنشدنی که به قدر دوستداشتنی بودنش، حسرت داشت.
به همراهانم میگفتم حیف است مردم دنیا بیبهره بمانند، کاش بشود همه آدمها(فارغ از دین و آیین و مرام و مسلک) یکبار بیایند و یکبار بچشند و یکبار... و این یکبار قسمت خیلیها نشده است.
امروز عجیب یاد رفتگان افتادهام و زیارتهای نرفتهشان،
پدربزرگ(آقا مرتضی) در بیست و چندسالگی ناگهان از دنیا میرود وقتی مادر سه ماهه بوده است، آن پدربزرگ دیگر هم(آقایحیی) قبل از چشیدن طعم کربلا مرحوم شده بود و آن مادربزرگ دیگر هم(فاطمه خانوم) در 20 سالگی یعنی هنگام متولدشدن پدر از دنیا رفته بود. برای ما مانده بود یک مادربزرگ که دیدیمش و درکش کردیم و عمر طولانی کرد و هنوز یکسال از رفتنش نمیگذرد.
این مادربزرگ اما چندسال قبل از رفتنش خواست که همراهش بروم زیارت و به درخواست خودش در دهه هشتاد زندگی، با او مکه و کربلا رفتم و چه سفرهای عجیبی بودند. مادربزرگ در سن 92 سالگی و آخرین روزهای زندگی پرفراز و نشیبش، همچنان این دو سفر را بهترین خاطرات زندگیاش میدانست و با جرأت میگویم که تنها اتفاقاتی بودند که وقتی از آنها حرف میزد صورتش میشکفت و با هیجان تعریف میکرد.
پدر اما...
پدر نازنین هرگز زیارت نرفت و نشد که برود!
القصه زیارت کربلا یک پدیده عجیب و غریب است یک فرایند منحصر بفرد که همه آدمها باید در مجاورتش قرار بگیرند، به هر شکل و بهایی که باشد.
ما برای لمس گنجهایی که درباره آنها خبرمان کردهاند، وقت زیادی نداریم، حتی با اینکه معرفت زیارت و درک حقیقی نداریم،
باز کربلا رفتن، لمس یک گنجینه بینظیر است.
بیایید به دعاهایمان اضافه کنیم:
کربلا رفتنِ کربلانرفتهها را... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#مهرش_سالها_پیش_به_دلم_نشست
نوجوان بودم و دنیای دیگری را تجربه میکردم، اهل روضه و منبر هم نبودم، بهویژه روضههای خانگی که تکلیفشان از نگاه یک نوجوان معلوم بود.
علیایحال شرایطی پیش آمد که آن روز، یعنی روز تاسوعا، با مادر در یک روضه خانگی شرکت کردم. بیحوصله و بیتفاوت گوشهای نشسته بودم تا زودتر این همراهی تکلیفی تمام شود و برگردیم.
آقای روحانی سید بود و رنگ سیاه عمامهاش در ذهنم مانده است. یادم نمیآید که به حرفهایش گوش کرده باشم اما روضه را که شروع کرد، ناگهان توجهم به او جلب شد. آقای روحانی که تا آن لحظه نشسته بود، بلند شد و ایستاد و ضمن عذرخواهی گفت روضه #حضرت_عمو را ایستاده میخوانم. من مطلب چندانی درباره عمویی که میگفت نمیدانستم، تعزیهخوانی را در کودکی دوست داشتم اما بزرگتر که شده بودم به آن هم علاقهای نداشتم، گویی که تعلق کودکی بخاطر نمایشی بودن تعزیه بود و اسبها و تنپوشهایی که بازی میکردند.
به روضهاش گوش کردم و گریهام گرفته بود عجیب، من داشتم گریه میکردم برای کسی که نمیشناختم!
روضه تمام شد. از آنجا که خجالتی نبودم مقابل چشمان گردشدهی مادر، رفتم سراغ آقای روحانی و پرسیدم چرا روضه را ایستاده خواندید؟
گفت یک عهد قدیمی است و ماجرا دارد. پرسیدم چه ماجرایی.... نگفت و در مقابل اصرارم به همین بسنده کرد که نمیشود وقت گفتن از او به احترامش بلند نشد!
او شرح ماجرا را نگفت اما برای منِ نوجوان همین کفایت بود که مِهر حضرت عمو معجزهوار در دلم بنشیند و شروع آشناییام شود... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#داستانک
چادرش را که آن سه روز روی سرش بوده
میآورد که داخل تشت آب بیندازد،
عطری به مشامش میخورد،
چادر را به صورتش میچسباند،
بوی آن پنجره نازنین، عطر زیر قبة
و هوای بینظیر آن شارع مقدس
هنوز روی چادر مانده است.
بو میکشد و نفس تازه میکند،
کاش میشد چادر را هرگز نشست و قابش کرد
و نگهش داشت و هرروز بو کشید...
چادر را میان آب میاندازد
و اشک هم روی آب چکه میکند... 🌱
@ghalamzann
امام باقر علیهالسلام فرمودند:
"شب نیمه شعبان برترین شبها بعد از لیلةالقدر است و در آن شب است که خداوند فضل خود را به بندگان عطا میفرماید و آنها را به کرم خود میآمرزد. پس در تقرّب جستن به سوی خدا در این شب تلاش کنید..."
🍀برنامه معنوی احیای نیمه شعبان🍀
زمان: از ساعت 24 سهشنبه 16 اسفند
تا نماز صبح چهارشنبه 17 اسفند
مکان: نوفل لوشاتو، کوچه 12
مسجد حضرت قائم (عج)
سخنران: حجت الاسلام والمسلمین
محمد الهی خراسانی
موضوع سخنرانی: موانع همدلی منتظران
مناجات و ادعیه: حاج آقا پویا
لطفا متقاضیان مشخصات خود را (نام و نام خانوادگی، سال تولد، شماره تماس) به شماره زیر ارسال نمایند:
+989155183315
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
🌱 🍃 🌱 🍃 🌱 🍃 🌱
فرمود شریف یعنی کسی که
دیگران در کنار او احساس آرامش کنند.
#شریف باشیم... 🌱
@ghalamzann
#روزنوشت #نوجوانی
خودشان فکر کردهاند
خودشان تصمیم گرفتهاند
خودشان خریدهاند
خودشان نوشتهاند
و بستهها را آماده کردهاند
تا روز عید در خیابانها و بوستانها
به آدمها هدیه کنند.
دختران نوجوان و توانمند بارانی... 🌱
@ghalamzann