eitaa logo
قلمزن
522 دنبال‌کننده
730 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
Alireza Ghorbani ِ-sedaye-taze-biavar.mp3
9.44M
لب قنوت تو بسته شکسته پای رکوعم برای پر زدن از خود دعای تازه بیاور رسول کوچک خوبم تبر به دوش به پا خیز برای حنجره هامان صدای تازه بیاور... @ghalamzann
بازی که تمام می‌شود مربی روسری رنگ روشن را تا می‌کند و داخل کیف می‌گذارد و روسری رنگ تیره را می‌پوشد، یکی که زبل‌تر است می‌آید و می‌پرسد چرا عوض کردید؟ مربی می‌گوید روسری خوشگل برای شماست نه برای نامحرم... دخترک سرش را با تردید تکان می‌دهد، یعنی فهمیدم، بقیه هم در سکوت نگاه می‌کنند، و در این مرحله همین کفایت است اگر متوجه اهمیت الگوگیری باشیم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
قربانی کردن یکی از سنت‌های حسنه است که در فرهنگ دینی و عرفی ما وجود دارد و برکات زیادی برایش شمرده‌اند، قربانی دفع بلا می‌کند و ماحصل آن سفره‌هایی را رنگین کرده و دل کسانی که دستشان به گوشت و مرغ نمی‌رسد، شاد می‌کند، اگر چه قربانی کردن گوسفند حرکت جمعی می‌خواهد اما شما می‌توانید هر وقت که بخواهید سفارش دهید تا با هزینه‌ای اندک به نیت سلامتی خود و خانواده‌تان یک مرغ ذبح شود و گوشت آن به خانواده نیازمندی اهدا شود، خادمین خیریه برای این کار ارزشمند همواره در خدمت شما هستند. @ghalamzann
1- الو سلام علیکم 2- سلام...بفرمایید 1- من "....." هستم بابت یه برنامه تماس گرفتم، برای موسسه "....." ! 2- خواهش می کنم کارتونو بفرمایید 1- ما می خوایم این موسسه رو بهتر و بیش تر به مردم معرفی کنیم 2- اما این موسسه کاملا شهرت داخلی و حتی خارجی داره...چه نیازی به معرفی بیش تر؟! 1- نه نه...این بار فرق می کنه...تیزرمون کمی متفاوته! 2- خب از بنده چه کاری ساخته است؟ 1- شما قبول زحمت بفرمایید بابت طراحی و نوشتن متن تیزر... 2- باشه بهش فکر می کنم خبرشو بگیرید 1- ببینید ما عجله داریم ضمن این که مبلغ قرارداد مبلغ خوبیه،........... تومن برای حدود یک صفحه! 2- ببخشید تومن بود یا ریال؟ 1- نخیر عرض کردم که تومن! 2- فکر نمی کنید خیلی زیاده و یا غیرعادیه؟! 1- نخیر...به هر حال شما قراره زحمت بکشید . 2- یک صفحه که زحمتی نداره...اونم بابت معرفی این موسسه! 1- من اطلاعاتو براتون ارسال می کنم شما تلاش کنید تاثیرگذار باشه...کمیتش مهم نیست! 2- عرض کردم باید بهش فکر کنم...شما اطلاعاتو بفرستید (دوروز بعد...) 1- الو سلام علیکم 2- سلام 1- اطلاعاتو ملاحظه فرمودید؟کی متن آماده میشه؟! 2- عذرخواهم مدیر مجموعه به چه دلیل این قدر باید پررنگ باشند؟ 1- ایشون دستشون تو کار خیر خیلی بازه...می خوایم مردم تشویق بشن! 2- اما این اطلاعات صرفا بزرگ نمایی نذر روز عاشورای این آقا به نام موسسه است! 1- خب چه اشکالی داره؟این که خیلی خدا پسندانه است بهتره که! 2- یعنی بنده باید تیزری بنویسم که مراسم نذری عاشورای ایشونو معرفی کنم؟ 1- بله بله ما می خوایم مردم بدونند این موسسه فقط دربند کسب درآمد نیست! 2- و دقیقا قراره از مراسم و تیزر بهره برداری بشه بابت کسب درآمد بالاتر... 1- نه نه ...این حرفا چیه؟ اینا ترویج مسایل اعتقادیه...شما دیگه چرا؟! 2- موفق باشید بنده معذروم 1- الو الو ببینید توضیح میدم خدمتتون 2-خدانگهدارتون ف. حاجی وثوق @ghalamzann
پنج شنبه بود سه روز مانده به شهادت حضرت مادر، اداره را به مقصد منزل پدری ترک کردم قصد داشتم عصر پنج‌شنبه را کنار پدری بمانم که یک هفته قبل در هنگام کشیکش در حرم مطهر از هوش رفته بود و هیچکس هرگز نفهمید که چرا و چگونه... در هفته‌ای که گذشته بود پدر به حالت عادی برنگشته بود دکترها هم نظر مشخصی نداشتند، پدر آن یک هفته روی تخت بود و توان راه رفتن نداشت آن پنج‌شنبه با پدر تنها بودم صدایم کرد کنارش که رفتم فرمود "منو ببر مسجد بابا میخوام نماز بخونم!" این اولین بار بود که پدر چنین درخواستی داشت گفتم باشه حالتون خوب که شد با هم میریم... چیزی نگفت، مثل همیشه مظلومانه... احساس کردم تنگی نفس دارد بلندش کردم تا بنشیند و به من تکیه کند این اولین بار بود به جبران همه‌ی سالهایی که من به او بابت همه‌چیز تکیه کرده بودم! بهتر نشد، زنگ زدم و بقیه را خبر کردم قرار شد ببریمش بیمارستان وقت خروج از خانه مادر قرآن را روی سر پدر چرخاند و سخت گریه کرد به مادر اطمینان دادیم که اصلا چیزی نیست، کمی تنگی نفس دارند که حل می‌شود و شاید همین امروز و فردا برگردند پدر بستری شد سه روز بعد، روز شهادت حضرت مادر بود و پدر تمام این سه روز بستری بود روز شهادت نوبت من بود که پرستارش باشم تا غروب ماندم برایش زیارت حضرت مادر را خواندم و خوب تماشایش کردم غروب که شد شیفتم را تحویل دادم و رفتم روضه منزل مادر شهید، از بیمارستان زنگ زدند که بهتراست بیایی و باشی تا آن لحظه همچنان یقین داشتم پدر همین روزها برمی‌گردد و اصلا اتفاق مهمی نیست! اما از آن لحظه به بعد سخت گذشتند و دلهره‌ای عجیب که قرار نبود باور کنم. به بیمارستان که رسیدم نگهبان جلویم را گرفت از مقابلش دویدم و خودم را به تخت پدر رساندم دورش را گرفته بودند و عملیات سی‌پی‌آر در حال انجام بود صحنه‌ای که بارها در فیلم‌ها دیده‌ بودم و این بار مقابل چشمانم روی عزیزترینم داشت اتفاق می‌افتاد هر شوکی که وارد می‌شد بدن پدر تکانی می‌خورد و دیگر هیچ... خواستند بیرون بروم قول دادم بی‌صدا بمانم و بی‌صدا در خود بپیچم و شاهد باشم و آن لحظات بی‌صداترین سوگواری دنیارا تجربه کردم! برای منی که هرگز مرگ را ندیده بودم یک بهت عجیب بود پدر داشت اذیت می‌شد گویی که می‌خواهد برود و آنها نمی‌گذارند تاب نیاوردم و گفتم رهایش کنید دارد اذیت می‌شود و درست نمی‌فهمیدم که رهاکردن یعنی از دست دادن پدر... و پدر خیلی آرام رفت در شامگاه شهادت مادرش و آنقدر صورتش می‌درخشید که باور کردم مرگ می‌تواند همینقدر زیبا و باشکوه اتفاق بیفتد پدر در همان بیمارستانی از دنیا رفت که 68 سال قبل به دنیا آمده بود و اگرچه مادرش را موقع تولد از دست داده بود اما احساس می‌کردم که در آغوش حضرت مادر از دنیا رفته است... هنوز مادر و خواهر وبرادر ها نرسیده بودند که تمام وجود پدر را بوسیدم دستها و پاهایی که در طول حیاتش به غلط شرم داشتم از بوسیدنشان... پدر آن روز رفت و یقین دارم که رفتنش در آن روز جبران یتیم بودنش از ابتدای تولد تا لحظه‌ ی رفتن بود خدایش بیامرزد که ویژگی بارزش رأفت بود و بغض‌های مهربانانه که حتی با دیدن گنجشکی که روی زمین افتاده، گلویش را می‌گرفت... لطفا در سالگرد رفتنش برای شادی‌اش یک صلوات هدیه بفرمایید. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار نه انگار دیروز همینجا یکی خورد به دیوار انگار نه انگار دیروز یه زن رو زدن بین انظار انگار نه انگار دیروز یه بچه شهید شد با مسمار... 🖤 @ghalamzann
دخترک "خندان" شال و کلاه می‌پوشد و به مسجد میاید و البته مراقبت می‌کند که موهایش دیده نشوند، حتی گاهی در کوچه که راه می‌رویم می‌پرسد "خانوم موهایم بیرون نیستند؟!" و برایش دغدغه است، اما چادر نمی‌پوشد و خیلی جدی و رسمی اعلام می‌کند من چادری نیستم دخترک "بلا" اما از همان اول تکلیفش معلوم بود تا آنجا که مادرش پنهانی پیگیر بود که ازش بخواهید روسری بپوشد دوست نداشت و به یک اسکارف کوچک اکتفا می‌کرد موهای بلندش را می‌بافت و طبیعتا اسکارف 20 سانتی فقط روی سرش را می‌پوشاند چندباری در کوچه که راه می‌رفتیم گیس‌های بافته‌اش را داخل کاپشنش کردم مقاومت نمی‌کرد من هم چیزی نمی‌گفتم و خودش هم می‌گفت من اصلا چادر ندارم! تا اینکه دخترک "پرانر‌ژی" چادر خرید و برای بازی با چادر به مسجد آمد عکسش را گرفتم و استوری کردم و زیرش نوشتم که چه زیبا و باشکوه شدی و ... میدانستم که خودش و دوستانش می‌بینند، چندروز بعدترش دخترک "خندان" با چادر به مسجد آمد خیلی مرتب و قشنگ و قاطع چادرش را گرفته بود این بار عکس او را استوری کردم و بقول خودش برایش عشقولانه نوشتم و دوستانش قلب و بوسه برای استوری فرستادند چندروزی گذشت شب هیئت بچه‌ها بود برای کاری به کتابخانه رفتم و سرم مشغول کار بود که کسی سلام کرد سرم را که بلند کردم اول نشناختم دختر خانومی با یک روسری مشکی که خیلی مرتب بسته شده بود و چادری که خیلی خوب گرفته بود ایستاده بود و چون ماسک داشت و پوشش متفاوت، چندثانیه طول کشید تا متوجه شدم که ایشان همان دخترک "بلا" ست دخترکی که همیشه در هیئت اسکارف و بلوز و شلوار دیده بودمش و حالا باوقار و خانوم مقابلم ایستاده بود! به این چادر پوشیدن‌ها امتیاز قطعی نمی‌دهم دوامی دارند یا خیر هم بستگی به نقش‌آفرینی خانواده دارد اما تکرار می‌کنم که فطرت بچه‌ها همینقدر زلال و حقیقت‌جو است و حیاپذیری آنها نیاز به اجبار و تهدید و ارعاب هم ندارد کافیست محیط برایشان مهیا باشد ونسبت به پوشش وحیا احساس خوبی پیدا کنند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
برای بازدید از روستاهای محروم که فاقد خانه بهداشت هستند، نیاز به پزشک خانم هست که به طور جهادی همراه شوند، این بازدیدها ماهی یکبار انجام می‌شوند، اگر می‌شناسید لطفا معرفی بفرمایید. @ghalamzann
با جمعی از دوستان قرار است به نیت سلامتی و آرامش جسم و جان یک قربانی انجام دهیم و گوشت طبق روال بین نیازمندان توزیع شود، اگر تمایل به همراهی دارید اعلام بفرمایید. @ghalamzann
برادر شهید: کسانی که اینجا فعالیت می‌کنند مگه رایگانه کارشون؟ _بعله قطعا! برادرشهید: یعنی چیزی دریافت نمیکنند؟ _خیر، برای رضای خدا کار میکنند برادرشهید: خب چه بدتر! مگه رضای خدا بها نداره؟ رضای خدا که قیمتی‌تره پس مجانی کار نمی‌کنند و اصلا نباید منت بذارن و برخوردشون بد باشه! _[شرم] @ghalamzann
به لطف یکی از گروه های کوهنوردی همراه شده ایم تا طلوع آفتاب را بر تیغه کوه‌های اطراف شهر باشیم دخترها دلشان خواست جدا از مادرها باشند همان ابتدا شدند مسافر ماشین من و مسیر پیاده روی هم فرصتی شد برای گپ‌زدن‌های خودمانی یکی از دخترها زبان تندی دارد اهل هیچ ملاحظه‌‍ای نیست و حرف بد و خوب برایش تفاوتی ندارد با صدای بلند همه چیز می‌گوید و خیلی هم مفتخر است که از چیزی نمی‌ترسد برای همه شاخ و شانه می‌کشد و کلامش فارغ از هر گونه حیا است! اینکه چرا اینطور شده حکما علت دارد اما اینکه هرچه می‌گوید خجالت می‌کشی را نمیشود کتمان کرد! در مسیر با صدای بلند هر حرفی می‌زند وقتی می‌خواهی که آرام باشد می‌گوید من از کسی ابایی ندارم اینها را قبل ازین هم دیده بودم و می‌دانستم‌اش اما آنچه امروز تکان دهنده بود یک دیالوگ بود که بین او و دوستش تبادل شد، دوستش که اندکی مودب‌تر است به آرامی گفت جان ما یواش‌تر! آبروی مارا می‌بری و دخترک در جوابش با سروگردن برافراشته گفت آبرو یعنی چه؟!هان؟ آبرو اصلا چه معنایی دارد؟! من اصلا به آبرو اعتقادی ندارم!... پ.ن: وقتی در اصول تربیتی مدرن و خودساخته و روشنفکرانه، معتقد می‌شویم که باید بچه‌ها آزاد بزرگ شوند و می‌ترسیم که آموزاندنِ هر نوع تقیدی برای آنها بند است یا تحجر است یا هر چیز دیگر، آن وقت این نسل از مَرکب‌های حیاتیِ مسیرِ رشد همچون "آبرو" ، "حیا" ، "غیرت" ، "عزت" و و و... برای همیشه محروم خواهند شد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
به باز آمدنت چنان دلخوشم که طفلی به صبح عید و پرستویی به ظهر بهار و من به دیدن تو چنان مشغولم که جهان از کنارم می‌گذرد بی‌ آن‌که سر برگردانم... @ghalamzann