#امت_اسلام
#اینجا_کسی_غریبه_نیست
روی سکویی مقابل مضجع شریف نشسته و تندتند قرآن میخواند. وقتی میخواهد جابجا شود و کمی با هم تماس پیدا میکنیم، با لهجه غلیظ عراقی میگوید ببخشید حبیبتی... دلم برای خودش و صورت دوستداشتنیاش و مهربانیاش غنج میرود. میگویم فارسی بلد هستید؟ میگوید یک کم... میگویم کربلا زندگی میکنید؟ و حسرتم را میفهمد. میگوید لا، کاظمینِ موسیبنجعفر علیه و علیهمالسلام... - و من عاشق احترامگذاشتنهای مخصوصشان هستم - میگویم من مشهدم مشهد علیبنموسیالرضا، بلافاصله میگوید علیه و علیهمالسلام... نامم را میپرسد، میگویم، با هیجان میپرسد علویّه؟... و بعد تلاش میکند دستم را ببوسد، سرش را میبوسم و مادرانه بغلم میکند و چه حلاوتی دارد این همدلی که فاصلهها برداشته میشوند و گویی سالهاست که همدیگر را میشناسید و جدایتان کرده بودند و حالا به هم رسیدهاید. احساس میکنم چقدر دوستش دارم و چقدر میشناسمش و چقدر غریبه نیست!
میگوید من وقتی کربلا میآیم، جایم همینجاست، همیشه همینجا مینشینم بیا که باز ببینمت... اصلا بیا کاظمین... علی عینی... و دستانش را روی چشمانش میگذارد. دلم نمیخواهد برود، برایش بلند میشوم، نمیگذارد، اما بلند میشوم، طوری خداحافظی میکند که گویی از عزیزش جدا میشود، بغضم را میبیند، پیشانیام را میبوسد و میرود، نامش را نپرسیدم، دنبالش میدوم، حبیبتی اسمک؟
میگوید #امعقیل ، به من میگویند امعقیل و میرود و دلم برایش تنگ میشود... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#امت_اسلام
#بیلیکیس
روبروی پنجره فولاد حرم امام علی عليهالسلام نشستهام و #امینالله میخوانم که در دستم یک تسبیح خوشرنگ میگذارد که یک آویز به آن متصل است. نگاهش میکنم پوشش پاکستانی دارد، "تنکیو وری ماچ"ی میگویم و اسمش را میپرسم، میگوید "بیلیکیس" یا چیزی شبیه این، تسبیح را میبوسم و باز تشکر میکنم و میدانم که اگر از عربی چند کلمه ابتدایی بلد باشم، از پاکستانی حتی الفبایش را نمیدانم. زن با حرکت مخصوص دست ادای احترام و تشکر میکند و میرود و من به جمعیتی خیره میشوم که امت اسلام هستند از هر رنگ و نژاد و ملیتی و بدون اینکه یکدیگر را بشناسند به هم مهر میورزند.
اتمسفر اینجا را اگر میشد در فضای مجازی بارگذاری کرد شبیه آسمانی میشد که در آن میلیونها ایموجی قلب پرواز میکردند.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#امت_اسلام #زبان_مشترک
سه زن در موکب هستند که نه فارسی صحبت میکنند نه انگلیسی و نه عربی، هر چه میگوییم متوجه نمیشوند و هر چه میگویند متوجه نمیشویم، حتی در بیان اینکه بپرسیم اهل کجا هستند هم عاجزیم،
القصه به صد تلاش و اشاره و توضیح و تفصیل متوجه میشوند و میگویند پاکیستان... و برای چندمین بار احساس میکنم که پشتو سختترین زبان عالم است.
کمکم یاد میگیریم با زبان اشاره حرفهایی بزنیم و کمکم میفهمیم مفاهیمی در عالم هستند که به اشتراک گذاشتن آنها نیازمند زبان مشترک نیست که نیازمند دوستداشتنهای شبیه به هم است.
مثل "ایمام حسین"، مثل "ابلفضل"، مثل "مشهدالرضا"، مثل "آمِن" بعد از دعا،
بعد زن با انگشتان دستش میشمارد:
"اِران، پاکیستان، عراق، یامِن، پالسطین" و بعد انگشتان دو دستش را در هم فرو میکند که یعنی برادرند، یا دوستند، یا متحد و یا هر چیز دیگری که بتواند معنای اشاره او را داشته باشد.
بعد میگوید #قاسیم_سلیمانی_شهید و میزند روی قلبش، آن دو زن دیگر هم این کار را عاشقانه تکرار میکنند.
یک عکس از حاج قاسم همراهمان است، به زن که میدهم، میبوسد چندبار و روی قلبش میگذارد، آن دوتای دیگر هم میخواهند، دو پیکسل از عکس حاجی با کمک بقیه جور میشود و به آنها میدهیم، همانجا میبوسند و زیارت میکنند و روی لباسشان میچسبانند.
حالا دیگر ما زبان هم را میفهمیم،
ما مشترکاتی داریم که در قلب ماست و همین برای احساس هموطن بودن و امت بودن کفایت میکند.
✍ ف. حاجی وثوق
(مشایه - عمود ۴٨٣)
@ghalamzann