#پدرنوشت
#به_بهانه_اسفند
پدر به شکل عجیبی اهل قاعده بود، از همان کودکی، بایدها و نبایدهایش یادم هست. اینکه لقمه را با یک دست باید در دهان گذاشت و از دو دست استفاده نکنید، دست را وسط سفره دراز نکنید و چیزی خواستید بگویید به شما بدهند، خوردن باید بدون صدا باشد و دهانتان صدا ندهد، در مهمانی وقتی چیزی میخواهید با دست نشان ندهید بلکه دربارهاش حرف بزنید، صدای خوردن قاشق به بشقاب نباید شنیده شود، جلوی بزرگتر پاهایتان را دراز نکنید، "تو" نگویید و "شما" بگویید، ساعت 2 به بعد در حیاط بازی نکنید همسایهها استراحت میکنند، هر چه تعارف میکنند نباید بردارید... و خودش اهل رعایت و ملاحظه بود.
در کنار قواعدش اما عجیب منعطف و مهربان بود. اگر کسی سر کودکی داد میکشید، حتی اگر آن فرد پدر یا مادر آن کودک بود، بغض میکرد، خیلی واضح بغض میکرد، چهرهاش در هم میشد و حتی تذکر هم میداد.
عواطف و احساساتش خیلی شدید بودند و رقت قلب عجیبی داشت و اینها با مرد بودنش سنخیت کمتری داشت.
پدر اهل پیچیدگی و تدبیر و سیاست نبود. یک لایه روان و شفاف که هرکسی در معاشرت با او، این را به راحتی دریافت میکرد.
اهل ادب بود و اصولا در مقابل دیگران احساس معذوریت داشت تا آنجا که آن سه روز آخر، وقتی بستری شد، از کسانی که کنارش بودند مداوم معذرت خواهی میکرد که مجبور شده مقابل آنها در این وضعیت باشد!
پدر مثل همین روزها تنهایمان گذاشت، درست وقتی که فکرش را نمیکردیم و در حال تدارک سال جدید بودیم.
هیچ چیزی در دنیا نمیتواند جایگزین جای خالی پدر یا مادر باشد. این را فقط وقتی خواهیم دانست که این جای خالی را دیده باشیم.
از بودنشان حظ ببریم، کنارشان نفس بکشیم، دست و پایشان را غرق بوسه کنیم و اجازه ندهیم آب در دلشان تکان بخورد... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann