#بارش_رحمت_الهی
#دهه_هشتادیها
#دهه_نودیها
هم شبهای اعتکافِ بچهها
آسمان تا صبح، سفید بارید
هم شب احیای نیمه شعبان بچهها
بچهها یعنی همهی نوجوانهایی که در مساجد شهر بودند
و بچههای آن مسجد
در دل آن منطقه محروم
یا بقول بعضیها محله #خلاف
من به این بارش رحمت الهی اعتقاد دارم
و به نوجوانها
هر شکل و طیفی که باشند
خواه دنیا خرافه بپندارد خواه توهم
من این اعتقاد قلبی را دوست دارم
و شک ندارم
نوجوانی که
در این عصر و زمانهی سخت
و پر از فرصتِ خطا
به مسجد پناه میآورد
حتما آن بالا آبرویش متفاوت است!
الحمدلله علی کل نعمه... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#دهه_هشتادیها
#دهه_نودیها
#آدمبزرگهای_نوجوان
یک بار در جمع دختران باران
و یک بار در جمع دختران شب احیای نیمه شعبان در منطقه محروم،
شدم کسی که #نمیخواهد_رأی_بدهد
و اصرار دارد رأی ندهد!
از شیطنتهای بعضیهایشان که بگذریم، که همان ابتدا گفتند خب رأی ندهید😅
اما بعد آن چنان مستدل و قوی شروع به قانع کردن من نمودند که حقیقتا خجالت کشیدم،
خجالت کشیدم از اینکه بخشی از جامعه همچنان این نسل را کودکانی میپندارد که قوه تشخیص ندارند، دور از عقلانیت عمل میکنند و یا هر چیز دیگر،
در آن دورهمیها، دهه هشتادیها و بویژه دههنودیها طوری با من حرف میزدند که با همه لجاجتی که داشتم،
دهانم بسته مانده بود، در این حد که برای دلایلشان مخالفت دیگری را وسط میآوردم و باز پاسخ میدادند،
این بچهها فکر میکردند و استدلال میآوردند، اسیر سیاسیبازی و مصلحتاندیشی هم قاعدتا نبوده و نیستند، اما فطرت و عقلانیت خالی از شائبه آنها تشخیصش این بود که باید انتخاب کرد!
نه اینکه فارغ از مشکلات باشند، نه!
حتی منِ ناخلف یادآوری میکردم که این مشکلات هست و آنها باز دلایل دیگر میآوردند.
این اولین بار نیست که باورشان میکنم
و پشت شعور و درک این بچهها
نماز میبندم...🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#دهه_هشتادیها
#دهه_نودیها
#آدمبزرگهای_نوجوان
تمام دیشبم با شما گذشت
با حرفهای #نوجوانانه و دلانگیز شما
با دغدغههای #دوستداشتنی شما
با غصهها و #دلنگرانیهای شما
با تو که دنبال راه به #عمل رساندن دغدغههایت هستی
با تو که دلت میخواهد
#دست دوستانت را بگیری
با تو که از خودت و دیگران
انتظار انسان #کامل بودن را داری
با تو که در معرض ازدواج قرار گرفتهای و #ترسهایی به سراغت آمدهاند...
شما دخترها چشمههای #روشنی هستید که هر وقت میجوشید و #جاری میشوید، اطراف و اطرافیانتان پر از نشاط و روشنی و حال #خوب میشوند،
گفتگو با شما بدون اغراق،
#حیاتبخش و #قوتدهنده است.
آنقدر پر از تصمیم و #عزم و خواستنهای خوب هستید که دلم برای نوجوانی تنگ میشود، برای آن روزهایی که به شکل مداوم برای #استاد نامه مینوشتم و هر روز به انتظار پستچی بودم که برسد و بستههای کاغذ پر و پیمان ایشان را بیاورد و چقدر این انتظار دلانگیز بود و چقدر خواندنشان بارها و بارها تکرار میشد و چقدر با دقت آرشيوشان میکردم و سالهای #بعد حتی به سراغشان میرفتم...
قدر این روزهای پر از #خواستن را بدانید، روزهایی که خیلیها حواسشان #پرت است و چشمکزنها عزم و همتشان را کور کردهاند،
این سالها، #زمان_طلایی زندگی شما هستند، گلدن تایمی که خیلیها قدرش را نمیدانند، آنقدر طلایی است که هر حرکتی در آن امتیاز چندین برابری دارد و دهها مرحله شمارا جلوتر میبرد و برکاتش تا همیشه میماند... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#اجرنا_من_النار_یا_مجیر
#دهه_هشتادیها
#دهه_نودیها
شبهای اعتکاف رجب بود،
مثل همین شبها،
سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه،
یعنی درست شبهایی که باید دعای مجیر خواند و باید به آغوش امنش پناه برد،
از آن پناهبردنهایی که دورت حصار بکشد و خود خودش مراقبات شود...
ساعت آزاد بچهها بود،
دخترها گروه گروه شده بودند و داشتند بازی میکردند،
از مافیا و اسم فامیل و گرگم به هوا و بازیهای دیگر، وسط شبستان مسجدی که سه شبانهروز مقر دوستداشتنی آنها شده بود،
وسط بازیها و سروصداها یکی گفت خانوم میشود #دعای_مجیر بخوانیم؟
گفتم اگر دوست دارید بخوانید،
گفت میشود دور هم جمع بشویم و بخوانیم؟
پیشنهاد خوبی بود
در اصل باید همین میشد اما دلم میخواست خودشان بخواهند، آن هم وسط بازی و جیغ و فریادشان،
گفتم اگر میخواهید چرا که نه،
جمع شدند چندنفری،
توضیح مختصری داده شد و معنای دلنشین جملهای که تکرار میشود،
بچه ها شروع کردند
اول فقط کوثر میخواند، بقیه گوش میکردند، اما ملودی زیبای دعا باعث شد همه با هم ادامه بدهند،
همخوانی زیبا و آهنگین دعا،
با حس استغاثه و التماسی که در خوانش بچهها بود، مغناطیس عجیبی ایجاد کرد، بقیه دخترها هم یکی یکی اضافه شدند، حالا صدای دستهجمعی آنها بود که از شبستان مسجد بالا میرفت : اَجِرنا مِنّ النارِ یا مُجیر!
و بچهها آن شب با این دعا انس گرفتند،
این شبها محروم نمانیم از دعایی که معنای حقیقی پناه بردن و سر بر درگاه خداوند گذاشتن است، ملتمس دعا 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#دهه_هشتادیها
#دوستداشتنیهای_دنیا
*انتشار عمومیِ یک پاسخ خصوصی
دخترکم!
از تاریک بودن اطرافت نوشتهای
از اینکه چیزی دیده نمیشود
از اینکه واضح نیست
از اینکه نمیدانی چطور قدم برداری
و آیا راهی که میروی درست است یا نه،
نوشتهای احساس میکنی که بوی خدا نمیدهی و با همهی اینها،
نوشتهای حالت خوب است و همه چیز هم!
از شوخی شیرینت میگذرم که مثلا میخواهی بگویی "همه چی آرومه من چقدر خوشحالم"،
اما راستش را بخواهی، بقیه حرفهایت را دوست دارم، نه اینکه به تشویش وجودت راضی باشم، نه، اما این نگرانیها، این جوش و خروش مداومی که داری، این خوف و رجایی که از وقتی شناختمت، همراه توست، نعمات بزرگی هستند، تو معمولی زندگی کردن را انتخاب نکردهای، تو خواستهای هر روزت قدمی به جلو باشد، تو برنامه مراقبه داری و مداوم خودت را رصد میکنی، تو حواست به خودت هست، به جلو رفتنهایت، به رشد کردنها یا درجا زدنهایت، تو ارزش زندگی را فهمیدهای و میدانی که اصلا چرا آفریده شدی و باید به کجا برسی... و اینها همه،
مزیتهای تو دخترک ١٧ ساله من است.
کاش همهی دخترانی که در چشم و ابرو و حالت مو و شکل ناخنشان، دنبال مزیت میگردند، میدانستند که حلاوت این رسیدنها، این درک و دریافتها،
این جوشیدنها و خروشیدنها،
در سن و سال شما چقدر متفاوت است،
چقدر نگاهتان را عمیق میکند،
چقدر پرِ پرواز میدهد
و چقدر انتظارتان را از زندگی متفاوت میکند.
رحمت خدا بر پدر و مادرت... 🌱
یادت باشد تا زمانی که بالا و پایین شدنت را احساس میکنی، یعنی دلت بیدار است و زندهای... و آرزو میکنم هرگز روزی را تجربه نکنی که روزمرگیها خوابت کنند و متوجه مسیر سینوسی حرکتت نباشی!
خداوند تو را و همهی همسالانت را
برای خودش بردارد و برای خودش برساند.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#دهه_هشتادیها
#دوستداشتنیهای_دنیا
دخترک اهل کتاب و اهل قلم من!
راستش را بخواهی دیگر حتی به گرد خواندنِ نوشتنهایت هم نمیرسم،
چه کسی تصور میکرد آن دخترک ٩ سالهی تازه به تکلیف رسیده که با چادر سفید و تورتوری جشن تکلیفش به مسجد میآمد،
یک روز بشود تو،
تویی که این همه بزرگ و متفکر شدهای،
این همه میخوانی و این همه مینویسی،
انرژیات آن روزها تمام نمیشدند،
این روزها چه میکنی با انرژیهایت؟!
از کتابهایی که خواندی، گفتی،
و از دومین شعری که سرودی،
راستش دلم برای آن سالهای خودم تنگ شد، برای همان تشنگیها، سیرابنشدنها، کتاب خواندنها، نوشتنها و شعرسرودنها...
شعرت قشنگ بود، هنوز وزن مقبولی ندارد، اما از نگاه من، وزن، شرط دوم شعر است، شرط اول، دلیست که به آگاهی رسیده باشد
و حتی لرزیده باشد،
کلماتی که حرف را برسانند و احساسی که از جان تراویده باشد، اینها که باشند، وزن هم روزی درست میشود و جای نگرانی نیست!
از خداوند برای وجود پر از محبتت،
خیر میخواهم، برای دغدغههایت، مسیری هموار، برای دلتنگیهایت، آرامش و برای سرگشتگیهایت، پاسخی که تو را به مقصد برساند و عاقبتت را روشن کند... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#یک_روز_دوستداشتنی
#دهه_هشتادیها
خودشان فراخوان زدهاند، خودشان
کمک جمع کردهاند برای تهیه هدایای اربعینی، آمدند و نشستند و همه چیز را آماده کردند تا آنها که میروند کربلا،
در مشایه و مواکب
به کودکان و نوجوانان هدیه بدهند.
نصف یک روزم با آنها گذشت
با خودشان نور و رحمت برایم آوردند
و چراغ خانه را روشن کردند.
قبلتر هم نوشته بودم زمانی که با این بندگان دوستداشتنی خدا میگذرد، نوعی #شب_قدر است برای خودش، از هزار جلسه و گروه و گفتگو و وقتگذرانی دیگر، قیمتیتر و نورانیتر،
خدا خودش مراقبتشان کند
و مسافران کشتی نجات باشند
به حق روزهای سرخ و سبز کربلا...🌱
✍ ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#رسانهها_بشتابند
#این_میزبانی_نورانی_را_دریابید
#دهه_هشتادیها
دوستان محترم رسانهای!
هر کجا هستید، آب دستتان هست زمین بگذارید و شتاب کنید برای تولید محصول و انعکاس آنچه این روزها در مواکب #مشهد و مسیرهای #خراسان میگذرد،
دنیای عجیب و حیرتانگیزی دارند مواکب، آنچه برای #اربعین انجام دادهاید، مقبول حق،
اما از روزهای پایانی #ماه_صفر و اتفاقاتی که در همسایگی #امام_رضا علیهالسلام رقم میخورد غافل نشوید که رونوشتی از اعجاز #مشایه و اربعین است و بر ماست ثبت و انعکاسش،
حیف است نباشید، حیف است کم باشید، حیف است کم بگذارید، در مواکب اتفاقات شیرینی دارد رقم میخورد، خادمین #نوجوان و #جوان دارند غوغا میکنند، همین نسلی که خیلی وقتها معایبش را گفتهاند، بیایید محاسنش را نشان دهید، بیایید خادمین بینام و نشان دهه هشتادی را در مواکب
پیدا کنید، بیایید قشنگیهای این نسل را
فریاد بزنید.
قصههای یک به یک زائرین را دریابید،
مواکب پر از روایتهای ناب هستند،
مبادا غافل بمانیم که فرصت در همین
چندروز پایانی است.
✍ ف. حاجی وثوق
(مشهدالرضا علیهالسلام)
@ghalamzann
#روزنوشت
#دهه_هشتادیها
#حاشیه_بوستان_خطی_محله
مدتها بود که ندیده بودمش،
پیام داد که دلم تنگ شده و میخواهم شما را ببینم و من دیگر بزرگ شدم و تغییر کردم و دوست دارم حرف بزنیم و...
قبول کردم و خوشحال شدم که قرار است بعد از مدت طولانی از احوالش باخبر شوم، گفت قرارمان حاشیه بوستان خطی*
رفتم و منتظر نشستم،
نمیدانستم این بار با چه شکل و شمایلی خواهد آمد، چنددقیقهای از زمان قرارمان گذشته بود که آمد و سلام کرد،
اگر قرار نداشتیم احتمالا دیر متوجه میشدم که این موجود چهارشانه بلندقد پسرطور! با آن هودی پسرانه که کلاهش را محض حجاب روی موهای کاملا کوتاهش گذاشته، خود اوست.
آنقدر ظاهرش پسرانه و یله بود که معذب شده بودم، تلاشش برای فرار از هویت دخترانه بیشتر از قبل شده بود و حتی زبان بدنش را تغییر داده بود.
اینکه چرا به اینجا رسیده است، شرح مفصلی دارد، اینکه چرا در آستانه ورود به دانشگاه،
هنوز خودش را پیدا نکرده و هنوز درگیریهای ذهنی و قلبیاش ، همان کلاف سردرگم همیشگی هستند هم مفصل است.
اما به طور خلاصه میتوان گفت که او فرزند یک خانواده آسیبدیده است، پدر عیاش و بیتعهد، مادر شکست خورده و افسرده، پدربزرگ دائمالخمر و خانهای که حریم ندارد
و قید و بندی برایش تعریف نشده،
و دخترک ۱۷ ساله خانواده با همهی اختلالاتی که دارد، معلول خانوادهایست که
مدعیِ داشتنِ آزادی در زندگی بودهاند!
برای تغییر احوال خانوادهاش نتوانستم کاری انجام دهم و بابتش متأسفم، اما دخترک یکی از موجودات دوستداشتنی دنیاست که دلم برایش بابت این همه فشاری که تحمل میکند،میسوزد!
(*بوستانی خطی که در طول محله #نوفللوشاتو
از ابتدا تا انتها کشیده شده است.)
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#دهه_هشتادیها
#این_نسل_باشکوه
برنامه تلویزیونی کافه گفتگو دارد ضبط میشود،
حدود ۱۵ نوجوان دختر و پسر نشستهاند و چالش روی میز، موضوع حجاب و عفاف است.
صندلی را کمی با فاصله گذاشتهام که داخل قاب تصویر نباشم و غرق در گفتگوی کسانی هستم که بزرگانهتر از بزرگترها دارند حرفهای جدی میزنند.
آرش کلاس دوازدهم است و با آن عینک ظریف و ظاهر مرتبی که دارد، شبیه بچه درسخوانهای تیتیش مامانی به نظر میآید.
قبل از شروع ضبط از بچهها میپرسم که موافق حجاب هستند یا مخالف ، برخی موافق و برخی مخالفند، آرش میگوید «من با #قانون_حجاب مخالفم»
گفتگو دو سه ساعتی زمان میبرد، آرش اما وسط جدالها و سروصدای بچههای دیگر هیچ حرفی نمیزند، ضبط که تمام میشود، میپرسم شما چرا به عنوان مخالف اصلا حرف نزدی؟ میگوید من اصلا منطق این گفتگو را قبول نداشتم، میگویم کجایش خوب نبود، میگوید «من مٓرد هستم( و این را طوری با قوت میگوید که باور میکنم) من رگ گردنم بالا میزند وقتی آن دختر خانم میگوید پوشش من تاثیری در مردها ندارد، بیا از من بپرس تا بگویم که وقتی دختری چادر روی سرش میاندازد چقدر محافظ برای خودش ایجاد کرده ...»
و آنقدر مردانه اینها را میگوید که دلم برای غیرتش غنج میرود، برای غیرت نوجوان ۱۸ سالهای که آمده بود در اعتراض به قانون حجاب حرف بزند اما بقول خودش حرف غیرمنطقی یک دختر نوجوان، از ورود به گفتگو به عنوان مخالف منصرفش کرده بود!
اینجا در جمع دهه هشتادیهای موافق و مخالف، آنچه از حال خوب سرشارت میکند، قوت و دانش و آگاهی این بچههاست و من باز یقین میکنم سرزمینی که اینها را دارد، با همهی اختلاف نظرهایشان، هرگز شکست نخواهد خورد.
✍ ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#دهه_هشتادیها
#روزنوشت #کافهگفتگو
نوجوونی یعنی این که ضبط سه ساعتهی برنامه تموم شده باشه و در تمام اون سه ساعت درباره فضای مجازی حرف زده باشی اما بعد از بیرون رفتن از کافه به مدت دوساعت هنوز صدای جنجال و بحثا بیاد داخل کافه!
ضبط برنامه اساتید شروع شد و تموم شد و اون چندتا نوجوون همچنان بیرون کافه مشغول بحث بر سر موضوع بودند، در حدی که یکیشون اومد گفت بیاین یه کاری بکنین داره دعوا میشه!
رفتم و دیدم یه دوربین اضافه لازمه که جلسهی بیرون از کافه رو بگیره!
دعوا هم نبود!
داشتند گفتگو میکردند اما نوجوانانه،
نمیدونم نتیجه چی شد، اما در حالیکه در برنامه مربوط به اساتید ، همه چیز خیلی آرام جلو میرفت ، صدای هفت هشت نوجوون همچنان شنیده میشد!
نوجوون بمونید بچهها!
حتی وقتی سی ساله و چهل ساله و پنجاه ساله شدید...🌱
✍ ف. حاجی وثوق
@ghalamzann