(...انت القوی و انا الضعیف...)
زمستان پارسال که شروع شد مثل همیشه گلدانهای حیاط را آوردم داخل خانه تا سرما نخورند و یخ نزنند،
اما نمیدانم چطور شد که یک گلدان کوچک #شمعدانی کنار باغچه جا ماند
و من ندیدمش!
همهی زمستان برف بارید و این گلدان
زیر برف یخ زد و چیزی از آن نماند.
یک روز که برفها آب شده بودند
کنار باغچه دیدمش که ساقه ها و برگهایش خشکیده و ریخته بودند،
فقط مانده بود یک ساقهی کوچک زردرنگ که نمیشد به زنده بودنش امید بست،
دلم برایش خیلی سوخت اما کار از کار گذشته بود و رهایش کردم همانجا بماند،
بهار که شد یک روز کنار باغچه نشسته بودم که دیدم کنار آن ساقه ی زرد و خشکیده یک برگ کوچک سبز و تازه سر در آورده است!
عجیب بود خیلی عجیب!
از آن روز گلدان شمعدانی کوچک برایم شد مظهر مقاومت، آوردم و گذاشتمش روی طاقچه ایوان که پیش چشمم باشد،
بهار تمام شد و گلدان کوچک شمعدانی برگهای بیشتر و بیشتری داد
و شد برایم سوگلی گلدانها،
بیشتر از همه به او توجه می کردم
و برایش وقت میگذاشتم،
تابستان هم آمد و پاییز و گلدانهای شمعدانی یکییکی گل دادند
اما گلدان کوچک من دیگر هیچ گلی نداد!
انتظار هم بیفایده بود
آن گلدان دیگر نتوانست گل بدهد...
پ. ن: فشارها و سختگیریها لزوما آدمها را نمیسازند،آدمها اندازه و ظرفیت دارند، گاه یک فشار ممکن است برای همیشه امکان شکوفا شدن دوباره را از کسی بگیرد،
مراقب ظرفیتهای اطرافمان باشیم.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann