#روزنوشت
#قصه_شیرخشکها
به همت چند دختر نوجوان و جوان مبلغی جمع آوری شده و نیت کردهاند که شیرخشک و پوشک برای نوزادان خانوادههای نیازمند تهیه شود،
ابتدا نوزادان شناسایی میشوند و اینکه هر کدامشان چه نوع شیر و چه سایز پوشک به کارشان میآید،
حالا نوبت تهیه اقلام است،
از آنجا که تجربهای در این موارد ندارم خیال میکنم که خب، میروم یک داروخانه و مثل یک هایپرمارکت، لیست را جلویشان میگذارم و میگویم ازینها این تعداد لطفا...
اما ماجرا به این سادگی نیست، هیچ داروخانهای همه نوع شیر را ندارد و محدودیتهایی هم در تعداد و نوع شیر وجود دارد، حساب و کتاب میکنم چندداروخانه را که بروم جور خواهد شد و باز هم به نتیجه نمیرسد،
در نهایت به همت یک داروخانهی اهل خیر و یک دوست عزیز و پای کار،
بخش زیادی از اقلام سفارش داده میشود و بعد از چندروز به لطف خداوند جور میشود و میرسد،
خدا خیر دهد به دوست اهل خیر و خانم دکتر داروخانه که تخفیف حسابی هم میدهد،
اما تعدادی کم داریم و بخصوص یک شیرخشک ویژه برای نوزادی که نارس به دنیا آمده که کیمیا شده و پیدا نمیشود،
شال و کلاه میکنم و چندداروخانه را میروم،
نوزاد را ندیدهام اما عجیب دلم میخواهد این شیر برایش مهیا شود،
اولین داروخانه... نداریم و نیست،
دومین داروخانه فقط سرش را به چپ و راست حرکت میدهد،
سومین داروخانه میگوید یک قوطی میدهیم، کد ملی خودم و نوزاد را میخواهد، میگویم ندارم، میگوید کد ملی فرزندتان را ندارید؟!
ماجرا را میگویم، میگوید زنگ بزنید بپرسید، میگویم امکانش را الان ندارم،
در نهایت با اصرار قبول میکند،
چند شیر دیگر و چند پوشک دیگر هم برای چند نوزاد دیگر میدهد،
دارم با دستان پر بیرون میایم که یک زوج جوان جلویم را میگیرند،
"ببخشید اینا همه چقدر شدند"
قیمت را میگویم، بهتشان میزند،
مرد به همسرش میگوید گفتم گران است،
میگویم بله متاسفانه گران است،
زن میگوید "خدا برایتان ببخشد"!
تازه میفهمم که اینها فکر کردند این چند قوطی و این چند بسته پوشک را یکجا خریدهام برای فرزندم،
و لابد چه مرفه بیدردی به چشمشان آمدهام!... توضیح میدهم ماجرای این خرید چیست، چشمشان برقی میزند و میگویند خدا خیرتان دهد... میگویم پولش را مردم دادهاند، خدا خیرشان دهد، انگار خیالشان راحت شده باشد از اندوهی که ازین خرید سنگین برایشان ایجاد شده، تشکر میکنند و میروند،
بستهها را در ماشین جاسازی میکنم همه چیز تکمیل است جز بسته نوزاد نارس که فقط یک شیر خشک دارد،
امیدم ناامید نمیشود، مسیر بلوار را ادامه میدهم و هر داروخانهای را در دو طرف میبینم میایستم و سوال میکنم و همچنان نیست که نیست،
قصد میکنم برگردم که چشمم به یک داروخانه کوچک میافتد که وسط فروشگاههای دیگر چندان به چشم نمیآید، وارد آنجا هم میشوم کوچک است و چندقفسه محدود دارد،
سوال میکنم، میگوید اتفاقا 4 قوطی دارد و روی دستش مانده و کسی نمیبرد!
خدارا شکر میکنم که نوزاد نارسی نبوده که بخواهد اینهارا بخرد،
حالا 5 قوطی شیرخشک رژیمی برای نوزاد نارس به لطف خدا جور شده است
و خداوند یگانه روزیرسان عالم است.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann