eitaa logo
قلمزن
522 دنبال‌کننده
729 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
نوجوان بودم و دنیای دیگری را تجربه میکردم، اهل روضه و منبر هم نبودم، به‌ویژه روضه‌های خانگی که تکلیف‌شان از نگاه یک نوجوان معلوم بود. علی‌ای‌حال شرایطی پیش آمد که آن روز، یعنی روز تاسوعا، با مادر در یک روضه خانگی شرکت کردم. بی‌حوصله و بی‌تفاوت گوشه‌ای نشسته بودم تا زودتر این همراهی تکلیفی تمام شود و برگردیم. آقای روحانی سید بود و رنگ سیاه عمامه‌اش در ذهنم مانده است. یادم نمی‌آید که به حرفهایش گوش کرده باشم اما روضه را که شروع کرد، ناگهان توجهم به او جلب شد. آقای روحانی که تا آن لحظه نشسته بود، بلند شد و ایستاد و ضمن عذرخواهی گفت روضه را ایستاده می‌خوانم. من مطلب چندانی درباره عمویی که می‌گفت نمی‌دانستم، تعزیه‌خوانی‌ را در کودکی دوست داشتم اما بزرگتر که شده بودم به آن هم علاقه‌ای نداشتم، گویی که تعلق کودکی بخاطر نمایشی بودن تعزیه بود و اسب‌ها و تن‌‌پوش‌هایی که بازی می‌کردند. به روضه‌اش گوش کردم و گریه‌ام گرفته بود عجیب، من داشتم گریه میکردم برای کسی که نمی‌شناختم! روضه تمام شد. از آنجا که خجالتی نبودم مقابل چشمان گردشده‌ی مادر، رفتم سراغ آقای روحانی و پرسیدم چرا روضه را ایستاده خواندید؟ گفت یک عهد قدیمی است و ماجرا دارد. پرسیدم چه ماجرایی.... نگفت و در مقابل اصرارم به همین بسنده کرد که نمی‌شود وقت گفتن از او به احترامش بلند نشد! او شرح ماجرا را نگفت اما برای منِ نوجوان همین کفایت بود که مِهر حضرت عمو معجزه‌وار در دلم بنشیند و شروع آشنایی‌ام شود... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
«قول می‌دم، مثل من پای کار باشم» @ghalamzann
چادرش را که آن سه روز روی سرش بوده می‌آورد که داخل تشت آب بیندازد، عطری به مشامش می‌خورد، چادر را به صورتش می‌چسباند، بوی آن پنجره نازنین، عطر زیر قبة‌ و هوای بی‌نظیر آن شارع مقدس هنوز روی چادر مانده است. بو می‌کشد و نفس تازه می‌کند، کاش می‌شد چادر را هرگز نشست و قابش کرد و نگهش داشت و هرروز بو کشید... چادر را میان آب می‌اندازد و اشک هم روی آب چکه می‌کند... 🌱 @ghalamzann
امام باقر علیه‌السلام فرمودند: "شب نیمه شعبان برترین شبها بعد از لیلةالقدر است و در آن شب است که خداوند فضل خود را به بندگان عطا می‌فرماید و آنها را به کرم خود می‌آمرزد. پس در تقرّب جستن به سوی خدا در این شب تلاش کنید..." 🍀برنامه معنوی احیای نیمه شعبان🍀 زمان: از ساعت 24 سه‌شنبه 16 اسفند تا نماز صبح چهارشنبه 17 اسفند مکان: نوفل لوشاتو، کوچه 12 مسجد حضرت قائم (عج) سخنران: حجت الاسلام والمسلمین محمد الهی خراسانی موضوع سخنرانی: موانع همدلی منتظران مناجات و ادعیه: حاج آقا پویا لطفا متقاضیان مشخصات خود را (نام و نام خانوادگی، سال تولد، شماره تماس) به شماره زیر ارسال نمایند: +989155183315 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
🌱 🍃 🌱 🍃 🌱 🍃 🌱 فرمود شریف یعنی کسی که دیگران در کنار او احساس آرامش کنند. باشیم... 🌱 @ghalamzann
خودشان فکر کرده‌اند خودشان تصمیم گرفته‌اند خودشان خریده‌اند خودشان نوشته‌اند و بسته‌ها را آماده کرده‌اند تا روز عید در خیابان‌ها و بوستان‌ها به آدمها هدیه کنند. دختران نوجوان و توانمند بارانی... 🌱 @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 بی‌"تو" ای سرو روان! با گل و گلشن چه کنیم... 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
شب است، حاج آقا دارد درباره "موانع همدلی منتظران" صحبت می‌کند. موضوعی که وقتی خود ایشان پیشنهاد کردند ساعت‌ها ذهنم را درگیر کرد. حاج‌ آقا از بغض‌هایی می‌گوید که نباید باشند، از مهربان بودن‌هایی می‌گوید که لازم داریم، از جدل نکردن، از دل هم را نشکستن، از دست هم را گرفتن، از بودن می‌گوید و از هم"دل" و هم"راه" شدن و مصادیقی می‌آورد که اشک به چشم‌ها آورده است! حاج آقا فقط صحبت می‌کند، اما آدمها دارند گریه می‌کنند...! ما حلقه‌های مفقوده‌ای داریم که گاهی حواسمان به آنها نیست. فطرتی که وقتی از بایسته‌هایش فاصله می‌گیرد، دچار کج‌خلقی و تنهایی و دلگیری و حتی افسردگی می‌شود. حقیقتا ما را در جمع می‌خواهد، با جمع می‌خواهد، دیگر چگونه بگوید وقتی میاید که منتظرانش همه‌ی "خود" شان را شکسته باشند و به رسیده باشند... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
از صبح که خبر درگذشت آمد، تمام نوشته‌های چندماه اخیرش پیش چشمم مرور می‌شوند، از همان وقتی که فهمیده بود بیمار است، از همان اولین ملاقات‌هایش با دکتر و بیمارستان، وقتی در گفتگوی با دکتر از خدا و معنویت حرف زده بود و دکتر بیشتر پرسیده بود، از همان نوشته‌اش درباره مرگ که تاکید کرده بود حرف زدن از ، دلیل بی‌نشاط بودن نیست، از حال خوب‌تر اول بیماری‌اش و همه‌ی بالا و پایین شدن‌هایش، از روزهایی که کم‌کم چهره‌اش تغییر کرد و با همان چهره همچنان برنامه را اجرا می‌کرد، از آن روزی که گریمور صداوسیما گفته بود باید دیگر بوتاکس به صورتش تزریق کند تا تصویرش بهتر باشد، از روزی که دیگر دلش نمی‌خواست از خودش عکس بگذارد و عکس‌هایش شده بودند پنجره و سقف و دیوار، یعنی دقیقا "پی او وی" مستمر بیماری که روی تخت خوابیده است. از آنجا که نوشته بود از یک جایی به بعد کادر درمان دیگر به عنوان انسان نگاهت نمی‌کنند و چقدر این عبارت دردناک بود همان موقع، از آنجا که از چت کردن با ادمها  بوی مرگ می‌شنود، آدم‌هایی که تا دیروز رهایت نمی‌کردند و حالا دیگر حوصله‌ات را ندارند و در سوال و جواب با تو به یک یا دو جمله ثابت بسنده میکنند! از آن روز پدر و دختری‌شان که دخترکش خواسته بود هر سال همان روز اسمش باشد روز پدر و دختری، از آن تابلویی که در مشهد دیده بود و رویش نوشته شده بود "سازمان فروش حیات و ایمان" و گفته بود همان دو چیزی که کم دارم و لازم دارم و دلش برای مشهد تنگ شده بود... از صبح تمام اینها برایم مرور می‌شوند و مردی که دیدم تا آخرین لحظه تلاش کرد و زندگی کرد و حتی با همان چهره درهم تنیده و مچاله جلوی دوربین آمد. مسعود دیانی مرگ‌آگاه بود یا نه، درست نمی‌دانم اما من با مطالعه هر کدام از نوشته‌های آخرش، حتی آنها که در اوج بیچارگی و اضطرار و اشک نوشته شدند، به فکر می‌کردم، همان چیزی که لازمش داریم اما یک ترس موهوم، همیشه از ما دورش کرده است. و اینکه ادم‌بزرگها مرگ را پایان‌بخش زندگی نمی‌دانند که ارزش‌بخش زندگی است! مرور چندماه آخر زندگی‌اش را به همه پیشنهاد میکنم و در یک پرانتز به کادر درمان بیمارستان‌ها، به پزشکان و پرستاران بخش‌های ویژه، به آنها که شاید نمی‌دانند آدمیزاد حتی در لحظات پایانی عمرش، را ادراک می‌کند و نمی‌خواهد ناامید شود. خدا نکند ما آن کسی باشیم که را از آدمی بگیریم که هنوز از خداوند فرصت برای این دنیایش می‌خواهد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
یکسال گذشت از آن اتفاق تلخ و آن تشییع بارانی و سخت که محمدمهدی کوچک روی پای مادرش نشسته بود و با ویلچر آنها را وسط جمعیت می‌بردند و همه‌ی ما یکی از تلخ‌ترین روزهای زندگی را تجربه کردیم و هنوز کسی باور نمی‌کند که آقای شاملو در این دنیا نباشد. او آنقدر هست و خیراتش آنقدر جریان دارد که نتوانی نبودنش را باور کنی. از همسر ایشان شنیدم که چقدر بودنش را در خانه و خانواده احساس می‌کنند و چقدر پسرها دارند شبیه پدر می‌شوند و چقدر محمدمهدی کوچک دارد با حضور پدرش بزرگ می‌شود و چقدر این مادر با آن دل دریایی‌اش دارد صبورانه کودکانش را همراهی می‌کند. و اصلا عجیب و غریب نیست وقتی می‌گویند محمدمهدی را فقط پدرش آرام کرده است و او دارد با پدرش حقیقتا زندگی می‌کند. آدم‌خوب‌ها حکایتشان همین است، هم در بودنشان آبادی و خیر جریان دارد هم در نبودنشان، حضور و تاثیری مضاعف دارند. خدایش بیامرزد و کاش تک تک ما وقتی می‌رویم برایمان جمعیتی فریاد بزند اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً...🌱 ف. حاجی وثوق 📷 ١٩ اسفند ١۴٠١ @ghalamzann