eitaa logo
قلمزن
523 دنبال‌کننده
730 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌دانم خیلی بعید می‌دانم کسی دلش برای بلرزد و مبارزه با را داشته باشد اما در طلایی‌ترین فرصت به ظلم، به نیاید. جمعه روز ١٧ فروردین روز حضور کسانی‌ست که فقط نمی‌زنند و پای میدان‌اند... @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک تلاوت زیبا بشنویم با یک صدای دوست‌داشتنی...🥺🌱 برنامه محفل دارد زیبایی‌هایی که از کتاب خدا، کمتر دیده‌ایم یا کمتر توجه کرده‌ایم، نشان‌مان می‌دهد. @ghalamzann
"من، در دشوارترین لحظه‌های زندگی و در اوج خستگی و واماندگی، کلامی از مولایم علی را به یاد می‌آورم، لرزش از زانوهایم می‌رود، تردید از قلبم، ناامیدی از روحم... من، بارها و بارها، کلام علی را کاسه‌ی آب کرده‌ام، تکیه‌گاه کرده‌ام، عصا کرده‌ام، نیرو کرده‌ام، داروی مسکن کرده‌ام و سرپناه... " @ghalamzann
(مادر: اون روسری رو چرا نمی‌پوشی؟ دختر: چون خوشگل میشم باهاش...) این داستان کوتاه اما واقعی، یک معنای دارد، معنایی که شاید برای برخی از ما قابل نباشد، یا حتی قابل ، یا ریشخندش کنیم و آن را به روزگاری که دیگر گذشته، مربوط بدانیم، اما من برای این ماجرا عجیبی قائلم، احترامی که کمتر مقوله‌ای را شایسته آن می‌دانم... برای دختر نوجوان و جوان که نسبت به گروه‌های سنی دیگر، بیشترین تمایل را به و و دارد، کیمیای محض است، باید آن را بویید و بوسید و قاب گرفت و برایش برگزار کرد. در روزگاری که آدم‌ها در همه‌ی زیبایی‌هایشان، دچار یک اذیت‌کننده شده‌اند و شبانه‌روز و ندارند، توانمندیِ پرهیز از خودنمایی، که من اسمش را می‌گذارم "قدرت"، یک است، خوشا به احوال آنان که دارندش... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
... "بخواهید! خواستنِ شما در عالَم موثر است..." ...
✅به بهانه تولید و پخش یک مجموعه تلویزیونی با محوریت زنان موفق روستایی! سراغ که می‌روید حتی نوع کارآفرین و یا به تعبیر ما و رسانه، نوع موفقش، باز هم هوای روستا را داشته باشید حریم فرهنگی و اجتماعی روستا، حریم و روستا، دوربین، این موجودِ و وقتی وارد روستا می‌شود باید تعهد بدهد که نکند که وارد نکند که پایش را از گلیمش نکند که نباشد که نباشد گمان نکنید اگر کمک کنید که زن روستایی مقابل دوربین، صحبت کند، به او و روستا کرده‌اید، گمان نکنید اگر به توانمند شدن زن روستایی کمک کنید و مردش را کنید، برای زندگی‌اش قدمی برداشته‌اید، گمان نکنید اگر زن روستایی را با و ناخن کاشته و لاک‌‌زده نشان بدهید، چهره از روستا نشان داده‌اید، مراقب باشید مراقب باشیم در مداخلاتِ و و حتی ، و همه‌ی شهرنشینی را چراغ چشمک‌زنی برای روستایی نکنیم که دودش علاوه بر چشم روستا و روستایی در چشمان خطابین ما هم خواهد رفت! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
کوچولوی 390 روزه من! حالا دیگر دستت را از دیوار رها میکنی و تندتند برمی‌داری، آنقدر وقت قدم برداشتن می‌شوی و بلندبلند می‌خندی که از شدت هیجان کنترلت را از دست می‌دهی و می‌افتی و باز می‌خندی، برای تو همین رفتن‌هاست، همین از نگاه ما کوچک، همین موفقیت‌های کودکانه، اما حقیقت این است که توفیقات سن‌و‌سال تو عجیب است، شگرف، از حالتی به حالتی، از شکلی به شکلی، شیوه راه رفتن را تغییر می‌دهی، شیوه نشستن، شیوه غذا خوردن، شیوه آوا و اصوات متنوع را تولید کردن، دم به دم، از مختصات سن توست! حالا یا همان محیط بیرون برای تو جذاب‌ترین مکان است، دلت می‌خواهد، دلت محیط‌های تازه را می‌طلبد، دیگر خانه برایت است و برای فراتر رفتن، میکنی، حالا حیاط برایت یک بزرگ است و راضی‌ات می‌کند، اما خیلی زود، مکان‌های بزرگتر هم برایت خواهند شد و روزی دیگر به چشمت نخواهد آمد! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
جنگل، ردّ پای "باران" است... این روزهای طبیعت را از دست ندهیم. 📸 مشهد مقدس - بهار ١۴٠٣ @ghalamzann
*انتشار عمومیِ یک پاسخ خصوصی دخترکم! از تاریک بودن اطرافت نوشته‌ای از اینکه چیزی دیده نمی‌شود از اینکه واضح نیست از اینکه نمیدانی چطور قدم برداری و آیا راهی که می‌روی درست است یا نه، نوشته‌ای احساس میکنی که بوی خدا نمی‌دهی و با همه‌ی این‌ها، نوشته‌ای حالت خوب است و همه چیز هم! از شوخی شیرینت می‌گذرم که مثلا می‌خواهی بگویی "همه چی آرومه من چقدر خوشحالم"، اما راستش را بخواهی، بقیه حرفهایت را دوست دارم، نه اینکه به تشویش وجودت راضی باشم، نه، اما این نگرانی‌ها، این جوش و خروش مداومی که داری، این خوف و رجایی که از وقتی شناختمت، همراه توست، نعمات بزرگی هستند، تو معمولی زندگی کردن را انتخاب نکرده‌ای، تو خواسته‌ای هر روزت قدمی به جلو باشد، تو برنامه مراقبه داری و مداوم خودت را رصد میکنی، تو حواست به خودت هست، به جلو رفتن‌هایت، به رشد کردن‌ها یا درجا زدن‌هایت، تو ارزش زندگی را فهمیده‌ای و می‌دانی که اصلا چرا آفریده شدی و باید به کجا برسی... و اینها همه، مزیت‌های تو دخترک ١٧ ساله من است. کاش همه‌ی دخترانی که در چشم و ابرو و حالت مو و شکل ناخن‌شان، دنبال مزیت می‌گردند، می‌دانستند که حلاوت این رسیدن‌‌ها، این درک و دریافت‌ها، این جوشیدن‌ها و خروشیدن‌ها، در سن و سال شما چقدر متفاوت است، چقدر نگاه‌تان را عمیق می‌کند، چقدر پرِ پرواز می‌دهد و چقدر انتظارتان را از زندگی متفاوت می‌کند. رحمت خدا بر پدر و مادرت... 🌱 یادت باشد تا زمانی که بالا و پایین شدنت را احساس می‌کنی، یعنی دلت بیدار است و زنده‌ای... و آرزو می‌کنم هرگز روزی را تجربه نکنی که روزمرگی‌ها خوابت کنند و متوجه مسیر سینوسی حرکتت نباشی! خداوند تو را و همه‌ی همسالانت را برای خودش بردارد و برای خودش برساند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
درب پشتی راه آهن به یک کوچه باز می‌شود، یادم نیست اینجا را قبلا دیده‌ام یا خیر... ١۵ سال گذشته است و مانند یک مسافر نابلد وارد کوچه می‌شوم، خیابان سپاه... چمدان را با یکدست می‌کشم و با دست دیگر کیفم را گرفته‌ام، مردانی که ردیف ایستاده‌اند، هی صدا می‌زنند تاکسی؟ خانم تاکسی؟ جواب رد می‌دهم. اول صبح است و طراوت بهاری هوای شهری که سالهاست تنفس نکرده‌ام، دلم می‌خواهد تا حرم پیاده بروم، از کسی می‌پرسم چقدر راه است، می‌گوید پیاده ١٠ دقیقه، روی نرم‌افزار می‌زنم، می‌گوید ٣۵ دقیقه! کمی دیگر می‌روم، زمان زیادی ندارم، اول وقت باید سر کلاس باشم، قید پیاده‌روی را می‌زنم، تاکسی می‌گیرم، یک پراید سفید که راننده جوانی دارد و اتفاقا اصلا خیابان‌های این شهر را بلد نیست، نابلدتر از من... هی می‌رود و نمی‌رسد و هی دور می‌زند، می‌گوید از روی نرم‌افزار می‌شود راهنمایی کنید؟! می‌گویم اهل این شهر نیستید؟ می‌گوید نه، مادرم مریض است آمدیم اینجا ماندگار شدیم، نرم افزار را روشن میکنم، می‌رود و می‌رود تا بالاخره پای پل حرم پیاده‌ام می‌کند. خیلی راه آمده است، کرایه را بیشتر می‌گذارم و می‌دهم، قبول نمی‌کند، می‌گذارم روی صندلی ماشین پیاده می‌شوم، سریع می‌آید و پول را در جیب چمدان فرو می‌کند، می‌گویم لااقل کرایه واقعی را که حرفش را زدیم، بگیرید، می‌گوید داخل ضریح بیندازید، بعد می‌گوید صبر کنید، از داخل داشبورد ماشین، مشتش را پر از آلوچه می‌کند و می‌آورد، جا ندارم تحویل بگیرم، در کیفم را باز می‌کنم می‌ریزد روی وسایل داخل کیفم و می‌گوید از درخت خودمان است، برای حاجتم دعا کنید. می‌آیم سمت پله‌ها، دوباره پیاده می‌شود و می‌آید که در بالا بردن چمدان کمک کند، نمی‌پذیرم و اجازه نمی‌دهم، دوباره می‌گوید برای حاجتم دعا کنید... راه می‌افتم و چمدان را تحویل امانتی می‌دهم و وارد حرم می‌شوم، عرض ادب و زیارت و نماز... جانماز را که باز می‌کنم داخلش دوتا آلوچه کوچک و سبز است، آلوچه‌های راننده تاکسی داخل جانماز هم راه یافته‌اند! خداوند حاجتش را روا کند... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann