#نیازمند_غیربومی
همراهان ارجمند
اگر در محدوده شهرهای گرگان یا بندرگز خیّرینی میشناسید لطفا معرفی بفرمایید،
تا یک خانواده بیسرپرست را معرفی و واگذار کنیم.
@ghalamzann
#روزنوشت
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم ؟باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد...
@ghalamzann
#روزنوشت
#چادر
پیام داده "خانوم برای فردا چادر خریدم"
و عکسش را گذاشته،
دلم غنج میرود برای حیایی که همین پارچه مشکی به صورت قشنگش بخشیده...
میپرسم مگر فردا چه خبر است
میگوید "پینگ پونگ مسجد دیگه"...
هیچوقت چنین چیزی را نخواسته بودم
اما دخترک پرانرژی در سن 12 سالگی اولین چادرش را خریده و چقدر هم خوشحال است که میخواهد با آن به مسجد بیاید.
هرگز معتقد نبودم که چادر به تنهایی با خودش حیا میآورد که موید ادعایم همهی چادرهای بیدلیلی هستند که بر سر آدمها قرار گرفتهاند و بود و نبودش در کنترل رفتار و نجابتشان هرگز نقشی ایفا نکرده است
و برای عده ای هم فقط "حجاباستایل"ی شده است که بیشتر به چشم بیایند،
(این را کسی میگوید که خودش در نقطهای از مسیر چادر را انتخاب کرده است)
اما برای این بچهها که خودشان انتخاب میکنند و با شوق سرشان میکنند، حتی اگر برای حرمت مسجد باشد،
قشنگ و دوست داشتنیست
حتی روی راه رفتنشان موثر است
خانومتر میشوند و تمرین حیا را شروع میکنند و اگر درست و دلسوزانه مراقبت شوند آوردههای بعدی یکی یکی میرسند،
دخترک پرانرژی بعد از بازی در مسجد مانده بود و آخر شب پیام داد که با چادرش در نماز جماعت هم شرکت کرده است.
این اولین نمازِ دخترک چادری من در مسجد بود.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#روزنوشت
#خودکشی
-این حرفای بیخود چیه میذاری دختر😡😡
بچه ای مگه؟؟؟ 😡
-عه خب تا چند ماهه اینده عادی میشه
-کی گفته این چرندیاتو؟!چرا شایعه پراکنی میکنی؟🤨
-به خدا خانوم😢
- میدونی اگه پیامت حتی روی یه نفر اثر بذاره تو مسئولی؟!😐
-به قرآن راست میگم😭
-قسم نخور🤨
-خانوم همه تیک تاکرا گذاشتن😱
-تیک تاکرا غلط کردند، مگه خدا هستند؟!
برای چی پیشگویی بیخود میکنند؟ 😡
-خانوم اون دختر خانوادش اذیتش کردن حق داشته، هر دختری که خانوادش اذیتش کنن اینکارو میکنه😞
- عزیزمن! فضای مجازی پر از دروغه
چرا همه چیزو باور میکنی؟!
-خو راسته میدونم
- کسی که خودشو میکشه یه آدم ضعیف و بدبخته، یه آدم حسابی هزارجور سختی هم داشته باشه اینکارو نمیکنه
-دیگه خانوم باید قبول کرد ما نسل سوخته ایم حتی سوخته روهم رد کردیم خاکستریم😢
-آره جون خودتون...خیلیییی🙄
-خانووووم😕
-زنگ آخر وایسا کارت دارم😡
-خانووووم🏃♀🏃♀🏃♀
فیلم خودکشی یک دختر را استوری کرده با کپشنهایی جانسوز و اعلام کرده که همه دخترها به زودی خودکشی خواهند کرد،
بار اولش نیست و میدانم که بچه ها استوریهایش را میبینند،
استوریهایی که شدهاند پل ارتباطی
بین دشمن قسمخورده و طفلمعصومهای این نسل،
طاقتم را طاق کرده
دخترکی که فقط 14 سال دارد.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#روزنوشت
#بچههای_مسجد
به لطف دوستان مسجدی
زمینی در مجاورت مسجد برای بازی دخترها هماهنگ شد
زمینی که دیوار و در دارد و میتواند یک فضای امن برای دخترهای محله باشد.
دخترها با شوق عجیبی آمدند
و برای یکساعت و نیمی که در اختیار داشتیم به قدر اردوی یکروزه
بار وبندیلشان مهیا بود،
روفرشی را پهن کردم وسایلشان را گذاشتند و شروع کردند به بازی اسم و فامیل،
با این هشدار که "فقط پیرزنها مینشینند"
از جا پریدند و مهیای بازی شدند
همهی هماهنگیها برای این بود که دخترها هم فرصتی برای جنبوجوش داشته باشند،
بازی "وسطی" مورد نظر اکثریت بود
گفتند شما یارکشی کنید
تا خواستم شروع کنم بیش از 20 نگاه منتظر و خیره را دیدم که هرآن آماده جیغ کشیدن یا رنجیدن بودند،
قیدش را زدم و به خودشان سپردم
و قرار شد در هردو گروه خودم بازی کنم
_دخترند و دلنازک و زودرنج_
چنددور بازی کردیم یکی که دستش یا پایش ضربه میخورد و خودش را میرساند تا تیمار و نوازش و قربانصدقهای دریافت کند
بقیه هم یکی یکی دردشان میگرفت و میآمدند، دخترند دیگر!
چند مادر هم همراهی کردند
بازی مادرها و دخترها اتفاقیست که کمتر تجربه میشود و چقدرررر شیرین است،
بچهها از شدت هیجان و خوشحالی فقط جیغ میکشیدند،
پانیذ کوچک هر چند دقیقه خودش را میرساند و دستهایم را میگرفت و با هیجان میگفت
"خیلی خوبه خیلییی"
و باز میرفت،
بعد نوبت رسید به "بدمينتون"،
کمی آموزش و بعد بازی
بچهها آنقدر بالا و پایین پریدند که نفسشان بالا نمیآمد،
مادری که اولین بار بود با دخترش به جمع ما پیوسته بود رفت برای بچهها آب خرید،
بازی "استپ هوا" هم آخرین گزینه بود،
چند دختر، تازهوارد بودند اما فضای شاد بازی خیلی زود همراهشان کرد
آنقدر که دلشان خواست مسجد هم بیایند و کتاب هم بگیرند و اسمشان را بنویسم
وقت برگشت سوارشان کردم تا برسانمشان،
در راه گفتگوها گل کرد و شدند مثل دخترهای باسابقهتر،
همانقدر صمیمی و آشنا،
و این چنین یک روز عالی با بچهها گذشت.
... و مساجد میتوانند مانند این مسجد همینقدر خوب و دوستداشتنی و پرجاذبه باشند
و میشود شعاعهای نورانیشان همینقدر حال آدمهارا خوب کنند،
کافیست خانه خدا باشند برای مردم...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
Alireza Ghorbani ِ-sedaye-taze-biavar.mp3
9.44M
لب قنوت تو بسته
شکسته پای رکوعم
برای پر زدن از خود
دعای تازه بیاور
رسول کوچک خوبم
تبر به دوش به پا خیز
برای حنجره هامان
صدای تازه
بیاور...
@ghalamzann
#نوجوانی
#حجاب
بازی که تمام میشود
مربی روسری رنگ روشن را تا میکند
و داخل کیف میگذارد
و روسری رنگ تیره را میپوشد،
یکی که زبلتر است میآید
و میپرسد چرا عوض کردید؟
مربی میگوید روسری خوشگل برای شماست
نه برای نامحرم...
دخترک سرش را با تردید تکان میدهد،
یعنی فهمیدم،
بقیه هم در سکوت نگاه میکنند،
و در این مرحله همین کفایت است
اگر متوجه اهمیت الگوگیری باشیم.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#قربانی
#گوسفند
#مرغ
قربانی کردن یکی از سنتهای حسنه است که در فرهنگ دینی و عرفی ما وجود دارد و برکات زیادی برایش شمردهاند،
قربانی دفع بلا میکند
و ماحصل آن سفرههایی را رنگین کرده
و دل کسانی که دستشان به گوشت و مرغ نمیرسد، شاد میکند،
اگر چه قربانی کردن گوسفند حرکت جمعی میخواهد اما شما میتوانید هر وقت که بخواهید سفارش دهید تا با هزینهای اندک به نیت سلامتی خود و خانوادهتان یک مرغ ذبح شود
و گوشت آن به خانواده نیازمندی اهدا شود،
خادمین خیریه برای این کار ارزشمند همواره در خدمت شما هستند.
@ghalamzann
#تبلیغات_معرفتی
1- الو سلام علیکم
2- سلام...بفرمایید
1- من "....." هستم بابت یه برنامه تماس گرفتم، برای موسسه "....." !
2- خواهش می کنم کارتونو بفرمایید
1- ما می خوایم این موسسه رو بهتر و بیش تر به مردم معرفی کنیم
2- اما این موسسه کاملا شهرت داخلی و حتی خارجی داره...چه نیازی به معرفی بیش تر؟!
1- نه نه...این بار فرق می کنه...تیزرمون کمی متفاوته!
2- خب از بنده چه کاری ساخته است؟
1- شما قبول زحمت بفرمایید بابت طراحی و نوشتن متن تیزر...
2- باشه بهش فکر می کنم خبرشو بگیرید
1- ببینید ما عجله داریم ضمن این که مبلغ قرارداد مبلغ خوبیه،........... تومن برای حدود یک صفحه!
2- ببخشید تومن بود یا ریال؟
1- نخیر عرض کردم که تومن!
2- فکر نمی کنید خیلی زیاده و یا غیرعادیه؟!
1- نخیر...به هر حال شما قراره زحمت بکشید .
2- یک صفحه که زحمتی نداره...اونم بابت معرفی این موسسه!
1- من اطلاعاتو براتون ارسال می کنم شما تلاش کنید تاثیرگذار باشه...کمیتش مهم نیست!
2- عرض کردم باید بهش فکر کنم...شما اطلاعاتو بفرستید
(دوروز بعد...)
1- الو سلام علیکم
2- سلام
1- اطلاعاتو ملاحظه فرمودید؟کی متن آماده میشه؟!
2- عذرخواهم مدیر مجموعه به چه دلیل این قدر باید پررنگ باشند؟
1- ایشون دستشون تو کار خیر خیلی بازه...می خوایم مردم تشویق بشن!
2- اما این اطلاعات صرفا بزرگ نمایی نذر روز عاشورای این آقا به نام موسسه است!
1- خب چه اشکالی داره؟این که خیلی خدا پسندانه است بهتره که!
2- یعنی بنده باید تیزری بنویسم که مراسم نذری عاشورای ایشونو معرفی کنم؟
1- بله بله ما می خوایم مردم بدونند این موسسه فقط دربند کسب درآمد نیست!
2- و دقیقا قراره از مراسم و تیزر بهره برداری بشه بابت کسب درآمد بالاتر...
1- نه نه ...این حرفا چیه؟ اینا ترویج مسایل اعتقادیه...شما دیگه چرا؟!
2- موفق باشید بنده معذروم
1- الو الو ببینید توضیح میدم خدمتتون
2-خدانگهدارتون
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#پدر_نوشت
پنج شنبه بود سه روز مانده
به شهادت حضرت مادر،
اداره را به مقصد منزل پدری ترک کردم
قصد داشتم عصر پنجشنبه را کنار پدری بمانم که یک هفته قبل در هنگام کشیکش در حرم مطهر از هوش رفته بود و هیچکس هرگز نفهمید که چرا و چگونه...
در هفتهای که گذشته بود پدر به حالت عادی برنگشته بود
دکترها هم نظر مشخصی نداشتند،
پدر آن یک هفته روی تخت بود و توان راه رفتن نداشت
آن پنجشنبه با پدر تنها بودم
صدایم کرد کنارش که رفتم فرمود
"منو ببر مسجد بابا میخوام نماز بخونم!"
این اولین بار بود که پدر چنین درخواستی داشت
گفتم باشه حالتون خوب که شد با هم میریم...
چیزی نگفت، مثل همیشه مظلومانه...
احساس کردم تنگی نفس دارد
بلندش کردم تا بنشیند و به من تکیه کند
این اولین بار بود
به جبران همهی سالهایی که من
به او بابت همهچیز تکیه کرده بودم!
بهتر نشد، زنگ زدم و بقیه را خبر کردم
قرار شد ببریمش بیمارستان
وقت خروج از خانه
مادر قرآن را روی سر پدر چرخاند
و سخت گریه کرد
به مادر اطمینان دادیم که اصلا چیزی نیست،
کمی تنگی نفس دارند که
حل میشود و شاید همین امروز و فردا برگردند
پدر بستری شد
سه روز بعد،
روز شهادت حضرت مادر بود
و پدر تمام این سه روز بستری بود
روز شهادت نوبت من بود که پرستارش باشم
تا غروب ماندم
برایش زیارت حضرت مادر را خواندم
و خوب تماشایش کردم
غروب که شد شیفتم را تحویل دادم
و رفتم روضه منزل مادر شهید،
از بیمارستان زنگ زدند که بهتراست بیایی و باشی
تا آن لحظه همچنان یقین داشتم پدر همین روزها برمیگردد و اصلا اتفاق مهمی نیست!
اما از آن لحظه به بعد سخت گذشتند
و دلهرهای عجیب که قرار نبود باور کنم.
به بیمارستان که رسیدم نگهبان جلویم را گرفت
از مقابلش دویدم و خودم را به تخت پدر رساندم
دورش را گرفته بودند و عملیات سیپیآر در حال انجام بود
صحنهای که بارها در فیلمها دیده بودم
و این بار مقابل چشمانم روی عزیزترینم داشت اتفاق میافتاد
هر شوکی که وارد میشد بدن پدر تکانی میخورد و دیگر هیچ...
خواستند بیرون بروم
قول دادم بیصدا بمانم و بیصدا
در خود بپیچم و شاهد باشم
و آن لحظات
بیصداترین سوگواری دنیارا تجربه کردم!
برای منی که هرگز مرگ را ندیده بودم
یک بهت عجیب بود
پدر داشت اذیت میشد
گویی که میخواهد برود و آنها نمیگذارند
تاب نیاوردم و گفتم رهایش کنید دارد اذیت میشود و درست نمیفهمیدم که رهاکردن یعنی از دست دادن پدر...
و پدر خیلی آرام رفت
در شامگاه شهادت مادرش
و آنقدر صورتش میدرخشید که
باور کردم مرگ میتواند همینقدر زیبا و باشکوه اتفاق بیفتد
پدر در همان بیمارستانی از دنیا رفت
که 68 سال قبل به دنیا آمده بود
و اگرچه مادرش را موقع تولد از دست داده بود
اما احساس میکردم که در آغوش حضرت مادر از دنیا رفته است...
هنوز مادر و خواهر وبرادر ها نرسیده بودند که تمام وجود پدر را بوسیدم
دستها و پاهایی که در طول حیاتش
به غلط شرم داشتم از بوسیدنشان...
پدر آن روز رفت و یقین دارم که رفتنش
در آن روز جبران یتیم بودنش از ابتدای تولد تا لحظه ی رفتن بود
خدایش بیامرزد که ویژگی بارزش
رأفت بود و بغضهای مهربانانه که حتی با دیدن گنجشکی که روی زمین افتاده،
گلویش را میگرفت...
لطفا در سالگرد رفتنش برای شادیاش
یک صلوات هدیه بفرمایید.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann