eitaa logo
قلب فرهنگی شهر
2.8هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
102 فایل
قلب فرهنگی شهر " رسانه رسمی سپاهانشهر اصفهان" اخبار و اطلاعیه های اجتماعی، فرهنگی و مذهبی پیگیری معضلات اجتماعی و فرهنگی ارتباط و دریافت گزارشات: @Admin_GhalbeFarhangiShahr
مشاهده در ایتا
دانلود
رخ مهـ🌙ـتاب قسمت سی‌ام - ستاره به هق هق افتاد اصلا حالش خوب نبود. امیر سمتش رفت خواست ساکتش کند، اما ستاره با خشم دست او را کنار زد و با پرخاش گفت: داروی اعصاب می‌خورم چون اونقد بی مسئولیت بودی که ما رو ول کردی رفتی پی خوش گذرونیت... چون هر کس و ناکسی رو آوردی تو خونه... با سیدعلی و رضا چپ افتادی چون دیگه تو کثافت‌کاری هات همراهت نبودن... - امیر دستش را بلند کرد که ستاره را بزند اما دستش را انداخت و فقط گفت: خفه شو اصلا می‌فهمی داری چی می‌گی؟؟؟!! - ستاره با گریه هایی که امانش را بریده بودند داد زد: آره می‌فهمم، از عماد می‌گم. رفیق جون جونیت که زندگی منو تباه کرد... - امیر چند قدم عقب رفت... به سید خیره شد... سید سرش را پایین انداخته بود خون خونش را می‌خورد، این همه سال دندان به جگر فشرده بود که به اینجا نرسد اما ستاره انگار می‌خواست همه چیز را برای همیشه تمام کند... - ستاره با همان خشم ادامه داد: سید اومد خواستگاری من. اما من به خاطر عماد گفتم نه... تا اینکه اون روز توی اون باغ عماد برای همیشه من رو از خودم از تو و از همه متنفر کرد... - امیر از ادامه‌ی حرفهای ستاره وحشت کرد. از رازی که داشت بر ملا می‌شد. باور اینکه عماد که رفیقش بود این کار را کرده باشد. برایش قابل باور نبود. اما مغزش کار نمی‌کرد و مستأصل مانده بود که ستاره ادامه بدهد... - اما حال ستاره جوری نبود که بتواند حرف بزند صدایش از خشم و گریه در نمی آمد. سید با خودش گفت کاش لیوانی آب بود... - ستاره روی صندلی در خود مچاله شده بود... - سید آرام گفت: بهتره ادامه ندید اصلا حالتون خوب نیست... - دلش برای ستاره سوخت زیر نگاه بُرنده‌ی امیر روحش زخم برداشته بود. سید برای همین این همه سال این راز را در سینه نگه داشت... - ستاره ساکت بود نفس‌های بریده بریده‌ای می‌کشید... امیر تازه انگار یادش افتاده باشد با غیظ برگشت سمت ستاره گفت: جون بکن حرف بزن و گرنه... - ستاره پیش‌دستی کرد و گفت: و گرنه منو می‌کشی؟؟؟!! من خیلی وقته مُردم به خودت زحمت نده ... - ستاره حرفهایش را از سر گرفت گفت: توی اون باغ لعنتی اونقدر جیغ زدم که صدام بالا نمی اومد. گلوم می‌سوخت و مثل گنجشک بارون زده می‌لرزیدم. اما عماد مثل گرگ وحشی شده بود. به التماس‌هام بی توجه بود. نمیدونم چی زده بود که حرف حالیش نبود التماس می‌کردم. قسم می‌دادم. گریه می‌کردم اما...انگار نه انگار تا این که.... ... 🖊 کبری کرمی ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr