eitaa logo
قَمَرِ هَشتُم
606 دنبال‌کننده
14هزار عکس
14.9هزار ویدیو
84 فایل
قَمَر هَشتُم: قرارگاه مجازی روشنگری و امیدآفرینی پایگاه مقاومت بسیج شهید مدافع حرم حسین هریری قطارشهری مشهد
مشاهده در ایتا
دانلود
قَمَرِ هَشتُم
🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 #داستان #لحظات_حساس #هم_نفس_با_داعش #قسمت۴۴ نفسم بالا نمی‌اومد... یه نقشه‌ای به سرم
🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 ((بقیه ی داستان به روایت نغمه)) دل شوره‌ی عجیبی داشتم... اون تابوت از جلو چشام کنار نمی‌رفت... البته نفیسه گفته بهم که امید گفته بوده شاید شرایطش پیش نیاد که تا یه مدت زنگ بزنه. صدای آیفونو شنیدم و امیر علی رفت سمتش و گفت نفیسه‌اس. دیشب باهم حرف زده بودیم اگه از امید خبری بود حتما همون دیشب بهم می‌گفت ولی بازم اومدنش یه دل خوشی بزرگی برام به حساب میومد. اومد تو و باهم احوال پرسی کردیم و مامان گفت : بشین! _ نمی شینم زن دایی. اومدم اگه اجازه بدین با نغمه بریم خونمون یه کم ریاضی کار کنه باهام... مامانم مریض احواله یه کم؛ برا همین نمی‌تونم اینجا بمونم. البته اگه زحمتی نیست! _ باشه... اشکالی نداره. خودمم عصری میام یه سری به مادرت می‌زنم. رفتم تو اتاق و آماده شدم، چادرمو سر کردم و کیف طوسی یه طرفمو انداختم و گوشیمو برداشتم. _ مامان ما رفتیم تا درو بستم نفیسه یکی زد تو سرش بدبخت شدیم نغمه... امروز صبح که کلاس بودم نگو عماد دوست امید عکسایی که اون جا گرفته بودن و چاپ کرده آورده خونه ... مامانم زنگ زده بهم می‌گه تو می دونستی یا نه؟ ... منم یکی زدم تو سرم. _ وااای بیا بریم تو راه حرف می‌زنیم راه افتادیم سمت خیابون. _ ببین نفیسه رفتیم اونجا حواست باشه از اوضاع اونجا چیزی نگی. من خودم با عمه حرف می زنم. _ می بینی تو رو خدا؟ امید همش بهم می‌گه دروغ نگو، بعد خودش راه به راه دروغ می‌گه. _ آره... ولی به نظرم همشم تقصیر امید نیست. برا هممون پیش اومده، دلیل اصلیشم به نظرم ترس از واکنش بد پدر و مادرامونه. خب شاید تصمیم امید برا رفتن به سوریه یه تصمیم غیر عادی بوده ولی خب بابات به نظرم اگه می‌ذاشت دلایلشو بگه شاید نیاز به پنهون کاری هم نبود. هر چند نمی‌خوام کارشو توجیه کنم. _ راست می گی ولی خب به هر حال به مامان نمی‌تونست بگه... این دوستش خیلی بی‌فکری کرده بی‌هماهنگی آورده، اسکل آقا. _ حالا کاریه که شده... بهتره فقط مراقب مادرت باشیم. از دور یه تاکسی دیدم که داشت میومد سمتمون دستمو بالاتر گرفتم و نزدیکمون ایستاد. _ مستقیم _ بیاین _ می گم نغمه به مامان بگیم عکسای سربازیشه _ نه بابا میفهمه *** با عمه احوال پرسی کردم بعدش رفت سمت آشپز خونه. تو صورتش می‌شد نگرانی رو دید... کیفمو گذاشتم رو مبل و چشمم افتاد به عکسای رو میزی که روبه روم بود. رفتم اون سمت نشستم... عکسای امید بود. با لباس چریکی سپاه و با چن نفر دیگه. تو یکیشون پرچم داعشو برعکس گرفته بودن. حواسم به عمه بود که منو نبینه و برگشتم جایی که اول نشسته بودم و نفیسه اومد پیشم نشست... یواشکی بهش گفتم: سربازیه رو نگی.. تو عکس پرچم داعش بوده. _ باشه ..... ┄┄┅┅┅▪️ﷻ▪️┅┅┅┄┄ | عضوشوید 👇 🆔 @ghamar8th
قَمَرِ هَشتُم
#داستان #قسمت44 #نفوذموساد نوال و پیام سرانجام با یکدیگر دیدار کردند. این دیدار در فضایی آرام اما
هورام بعد از خواندن خلاصه گزارش به آریل گفت: وقتی طرف گمراه کننده پاسخ داده میتونه نشانه ای از این باشه که جاسوسی نوال را فهمیده، حتما با کارشناس.های تخصصی بحث کنید تا ببینیم فرد مورد نظر چون فهمیده نوال جاسوسه اطلاعات گمراه کننده داده یا رویه اش با خبرنگارها همیشه همینه؟ اگر تونستید حتما چند مصاحبه از فردی که با نوال مصاحبه کرده بخوانید و ببینید در قبلی ها هم متوجه چنین رفتاری با خبرنگارهای دیگه ازش شدن یا نه؟ قرار شد آریل موضوع را پیگیری کند. کمی قبل از آنکه آریل و گروه کارشناسی به نتیجه برسند مصاحبه نوال در یزد هم انجام شد. در یزد ماجرا متفاوت بود. آنجا متأثر از نوع مصاحبه فرمانده بطور کامل این پیام برای سرور موساد ارسال شد که فرد مورد نظر هم اطلاعات گمراه کننده به نوال داده و هم در نوع لحنش و زبان بدنش مشخص شده که دارد با عنصر غیر مطمئن صحبت می‌کند... وقتی این مسئله برای موساد قطعی شد هورام به آریل گفت: تو مسئله رو چطور میفهمی؟ آریل گفت: به زودی بازداشت میشه، روشنه... هورام گفت: چیزی به نام بازداشت نداریم، ملکه ی سایه لازم نیست به مسیر ادامه بده آریل کمی فکر کرد و بعد نفسی عمیق کشید و گفت: ترتیب کارها رو میدیم تا زودتر جمع بندی بشه... نوال و پیام از محل فرماندهی خارج شده بودند. نوال میدانست که برخی پیام های منتقل شده احتمالا با واقعیات همخوانی ندارد. به محض رسیدن به هتل نوال لب تابش را روشن کرد و مشغول پیاده سازی مصاحبه شد. پیام طبق معمول کمی از کارهای معمول را انجام داد و بعد دراز کشید تا کمی استراحت کند. نوال وقتی مطمئن شد پیام خوابیده ابتدا با نرم افزاری مشابه هیدن کمرا که موساد به او داده بود بدون آنکه توجه جلب شود محیط را تست کرد تا دوربین کار گذاشته نشده باشد. بعد از اینکه خیالش راحت شد به اکانت موساد پیام داد: سلام با سردار مصاحبه گرفتم، نتیجه خارق العاده بود نرم افزار دقیق کار کرده و جاهایی که سردار با خبرنگار صادق نبوده و شک کرده کاملا مشخص شده! اکانت موساد برای نوال نوشت: آفرین دختر، ما هم به طور آنلاین رصد می‌کردیم و به همینها رسیدیم، کارت رو داری عالی انجام میدی، بهت افتخار میکنیم. تماس که قطع شد موساد آخرین هماهنگی ها را با عواملش در اصفهان انجام داد تا راهی یزد شوند... محسن از سوی دیگر سپرده بود که نوال و پیام را کاملا رصد کرده و مراقب آنها باشند. تقریبا کار پیام و نوال در یزد تمام شده و آنها راهی تهران بودند. پس از هماهنگی هایی که پیام سعی کرد با در نظر گرفتن موارد حفاظتی انجام دهد آن دو با خودرو شخصی به راه افتادند تا راهی تهران شوند. در میانه راه شاید بعد از حدود نزدیک به 290 کیلومتر از مسیر یک خودرو به نوال و پیام نزدیک میشود. موساد که حدس میزدم نوال و پیام تحت رصد باشند از طریق موقعیت یاب تلفن همراه نوال به یک تیم سپرده بود تا در کیلومتر مورد نظر خود را به آنها برساند. خودرو به ماشین نوال و پیام نزدیک شد و کمی جلوتر از آنها قرار گرفت و شروع به چراغ زدن کرد. خودرویی که پشت سر پیام بود بعد از دیدن صحنه مشکوک شروع به چراغ زدن کرد. به پیام گفته بود اگر به هر دلیل خودروی پشت سر شروع به چراغ زدن کرد حتما سرعت رو بالا ببرید تا خودروی پشت سر فرصت عادی کردن شرایط رو پیدا کنه. پیام اصلا حواسش به خودروی پشت سر نبود و حتی حواسش به اینکه خودروی جلوی می‌خواهد او را متوقف کند هم نبود.. بیشتر درگیر صحبت با نوال بود تا به وضعیت. خودروی پشت سر سرعتش را زیاد کرد و همزمان که چراغ میزد شروع به بوق زدن کرد. پیام به خودش آمد، دستپاچه شد قبل از اینکه بخواهد سرعت را زیاد کند خودروی جلویی فهمید که احتمالا نمی تواند از پیام انتظار توقف داشته باشد، پس ابزارهایی را که برای مانع گذاری در جاده به همراه داشت کف جاده ریخت. و بعد یکی از سرنشین ها همزمان که خودروی پیام و خودروی پشت سری پنچر شده بودند و در حالی که خودروی جلویی سرعت کم کرده بود تا آنها را در تیر رس داشته باشد شروع به شلیک کرد. حتی یک تیر به طرف پیام شلیک نشد. تمام گلوله ها به سمت نوال در حال شلیک شدن بود. از پشت سرِ پیام یک نفر در خودروی عقب پیاده شد و شروع به شلیک به سمت خودروی مهاجم کرد. خودروی مهاجم قصد فرار داشت اما غافل بود از اینکه یک خودروی دیگر هم به فاصله نزدیک به چند صد متر جلوتر از پیام در حال حرکت است. خودروی جلوتر که اتفاقات را دیده بود عادی به مسیر خود ادامه داد تا خودروی مهاجم نزدیک شود و بعد شروع به تیراندازی به سوی خودرو، راننده و سرنشین دیگر کرد. بچه هایی که نزدیک به پیام بودند و از اتفاقات جلو تر خبری نداشتند نزدیک خودروی پیام شدند. صحنه ی تکان دهنده ای بود. مجموعا ۶ تیر شلیک شده بود که جز یکی همه به صورت نوال برخورد کرد. ادامه دارد...