💠حضرت علی اميرالمومنين عليه السلام:
بردبارى پرده اى است پوشاننده،
و عقل شمشيرى است برنده،
پس عیوب اخلاقی خودت را با بردبارى ات بپوشان،
و با عقل خود با هوای نفست بجنگ.
نهج البلاغه حکمت 424
(اللهم عجل لولیک الفرج)
@daftaretamrin
#آقاسعید
#دفترتمرین
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
شهیدانهـ❤️
🌹فرمود اگر دعایش مستجاب شود شهید میشود.
وقتی شنید که در قنوت نمازش
خدا را با این کلمه میخواند:
اللهم إنی أسئلک خیر ما تسأل
چه چیز میتواند برتر از حیات جاودانه نزد پروردگار باشد؟!
آیا جز این است که تمام خوبها و خوبیها آنجا،
نزد پروردگار، جمع است
و آرام جان ما جز نزد جان جانان
نخواهد بود.
ای کاش لااقل روزی بر قله آوینی میایستادم و آنچه را میدید و کلمات
را از بیانش گنگ میدید میدیدم
و آنگاه مانند او تا آخرین لحظه مانند مرغ نیمبسمل برای جلب توجه
دلهای مهربان الهی دست و پا
میزدم تا اینکه...
آوینی به قلم انقلاب دمیده شد
و روحش کلماتی زایید که پیش از آن حیاتی اینچنین نداشت.
من زنده بودن آوینی را از زندگی مدام کلماتش میفهمم.
وقتی بر ذهنی مینشیند، اگر جسدش کامل... شده باشد،
آن را احیا میکند.
مزد این تولدهای مستدام ثمره ریاضتهای طاقتفرسایی است که برای رسیدن کشید و چه زیبا رسید و چه خوب او را پسندید و چه امضایی اطمینانبخشتر از امضای خون خدا بر تن انسان.
خوشا به سعادتش...
✍سعیدتوتونکار
@daftaretamrin
#آقاسعید
#دفترتمرین
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz
پر چادرش را باز کرد. یک دسته جوراب دخترانه و دو بسته بیسکوییت و چند تا بسته جیبی دستمال کاغذی دستش بود.
گفت پسرم یک جوراب از من بخر.
برای یک جورابفروش پاسخ از پیش تعیین شدهای در ذهن وجود دارد...
چند قدم گذشتم...
خیلی شیرین بود. چسبید...
پسرم گفتنش خیلی مادرانه
و واقعی بود. خسته بودم.
انگار یک شربت خنک بود در ظهر تابستان، یا یک فنجان چای خوشعطر و خوشرنگ و لبسوز در شب زمستان.
به دلم نشست.
پایم سنگین شد. ایستادم.
چند لحظه مرور کردم.
تصمیم گرفتم برای تشکر برگردم و جوراب بخرم. برگشتم از دور وراندازش میکردم. مادر بود. شیرین بود.
نزدیک شدم. گفتم جورابها چند؟!
گفت: پانزده...
دو تا ده تومانی از لای دفترم که این روزها کیف پول من است برداشتم
و تقدیم کردم.
یک جوراب گرفتم. گفت پسرم دیابت دارم. شاید از بس شیرین بود.
گفت: پنجی ندارم دستمال بردار.
گفتم: نمیخواهم.
دل نکندم. خواستم دلم را آرام کنم. سیر نشده بودم.
جوراب را گذاشتم روی جورابهایش. گفتم: هدیه به شما مادر.
راستش خرید من در اصل خرید نبود. تشکر بود.
گفت: پسرم بردار جوراب را.
گفتم: هدیه است. هدیه دادم.
یک تبسم پسرانه هم گذاشتم روی جوراب و برگشتم.
داشت دعایم میکرد.
الهی آمین...
✍سعیدتوتونکار
@daftaretamrin
#آقاسعید
#دفترتمرین
🌱⃟🌸๛
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨
@delneveshtraz