🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#دم_گربه_نیم_زرع_است
روزی در یک هوای سرد ارباب به نوکرش گفت برو بیرون ببین اگر باران می بارد لباس مناسب تر بپوشم . نوکر تنبل ، در جواب گفت : بیرون رفتن ندارد گربه مان تازه از بیرون آمده اگر بدنش خیس بود بدان که باران می بارد .
ارباب دوباره گفت : می خواهم پارچه ای برای میزبانم ببرم ، برو وسیله ای بیاور که دو زرع ازین پارچه را ببرم . نوکر گفت : دم گربه نیم زرع است ، چهار تا دم گربه می شود ۲ زرع . ارباب عصبانی شد و گفت : لااقل برو سنگ یک منی بیاور تا با آن گندم وزن کنم . نوکر تنبل جواب داد : که من گربه را بارها کشیدم درست یک من است گربه را به جای سنگ استفاده کن .
ارباب بسیار عصبانی شد و گربه را از خانه بیرون انداخت و گفت : ” خیالت راحت شد حالا برو هم سنگ و هم وسیله اندازه گیری پارچه را بیاور و هم ببین باران می بارد یا نه ” .
به همین دلیل است که هر وقت کسی بخواهد تنبلی کند به او می گویند : ” برای او دم گربه نیم زرع است “
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#آنقدرشوربودکه_خان_هم_فهمید
روزی بود و روزگاری بود. در زمان های نه چندان دور هر روستایی صاحبی داشت.روستاها مانند کالاهای دیگر خرید و فروش میشدند. مردم روستا مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به صاحب روستا که به اون خان میگفتند بدهند.
یکی از روستاها صاحبی داشت که به او قلی خان میگفتند.او نه زحمتی میکشید و نه کاری میکرد و همه ی مردم از زورگویی هایش ناراضی بودند.قلی خان آشپزی داشت که شب و روز برایش غذا میپخت.آشپز بدی نبود اما چون از کار های خان و ستمکاری های اون ناراحت بود توجهی به درست پختن نمیکرد.غذاهایی که آشپز میپخت بدبو ، بدطعم و بی ارزش بود اما خان هیچ اعتراضی نمیکرد و اطرافیانش هم گرچه میدانستند غذا ها بد هستند اما از ترس خان چیزی نمیگفتند.
یک روز که آشپز باشی مشغول غذا پختن بود ناگهان سنگ نمک از دستش در رفت و مستقیم افتاد توی دیگ غذا.آشپز باشی اول تصمیم گرفت که سنگ نمک را در بیاورد اما وقتی به این فکر افتاد که خان هیچ وقت توجهی نمیکند تصمیمی دیگر گرفت که خودش را به زحمت نیندازد.
وقتی غذا آماده شد و همه دور سفره بزرگی نشستند…هر کس با بی میلی غذای خودش را کشید.با خوردن اولین لقمه آه از نهاد همه برآمد.قلی خان دو سه لقمه خورد و حرفی نزد.اما انگار متوجه موضوعی شده باشد ، دست از غذا خوردن کشید و رو به آشپزش کرد و گفت:ـ« ببینم غذا کمی شور نشده است؟»
آشپز تکذیب کرد. اطرافیان که برای اولین بار اعتراض خان را دیده بودند از جواب آشپز عصبانی شدند و یکی از آنها فریاد کشید:«خجالت بکش! این غذا آنقدر شور شده که خان هم فهمید.»
قلی خان گفت:«یعنی غذا همیشه بد بوده و من نفهمیدم؟؟»
یکی دیگر گفت:«بله قربان!!»
قلی خان که اصلا تحمل حرف های توهین آمیز دیگران را نداشت چوبی برداشت و به جان اطرافیانش افتاد و آنهارا از خانه اش بیرون کرد و گفت :« به من میگویید نفهم؟»
بعد به آشپز گفت:«دیگر به این ها غذا نده.»
و نشست و بقیه غذا را تا ته خورد.
از آن به بعد هنگامی که کسی در انجام کار های نادرست و استفاده نابه جا از موقعیت ها زیاده روی کند ، تا جایی که ساکت ترین آدم ها را هم به اعتراض در آورد از این ضرب المثل استفاده میکنند.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#شامت_را_اینجا_بخور_دهن_گیره_ات_را_جای_دیگر
یکی بود یکی نبود . مردی بود که همراه خانواده اش مشغول خوردن شام بودند . نه قرار بود جایی بروند نه با کسی قول و قراری داشت . ناگهان صدای در بلند شد . مرد نگاهی به همسرش انداخت و گفت : کیست که این وقت شب در می زند؟ از جا بلند شد و رفت در خانه را باز کرد . یکی از همکارانش بود . سلام و علیکی با هم کردند و همکارش گفت : «شام خانه ی دخترم میهمانم، گفتم سر راه سری به تو بزنم و حالی بپرسم . مرد گفت : بفرمایید .
همکارش گفت : بهتر است مزاحم نشوم
مرد، باز هم تعارف کرد . همسر مرد گفت : میهمان حبیب خداست . سفره باز است بفرمایید با ما شام بخورید . مرد همکار گفت : نه نه اصلاً مزاحم نمی شوم . مرد گفت : مثل یک دوست خوب بنشین و غذایت را بخور .
همکارش گفت : می خواهم خانه دخترم بروم . شام آنجا دعوت شده ام . مرد گفت : شام را با ما بخورید و بعد به خانه دخترتان بروید . همکارش گفت : نه خیلی متشکرم، شام نمی خورم، فقط دو لقمه دهن گیره می خورم و ته بندی می کنم و شام را به خانه ی دخترم می روم . سپس مشغول خوردن غذا شد .
مرد و افراد خانواده اش که انتظار داشتند او پس از خوردن یکی – دو لقمه، کنار بکشد و چیزی نخورد . همکار مرد به اندازه ی غذای دو نفر را جلو خودش کشید و با اشتها خورد . چهره ی بچه های صاحب خانه که گرسنه مانده بودند، دیدنی بود . غذا تمام شد همکار مرد گفت : دست شما درد نکند خانم! غذای خوشمزه ای پخته بودید . کاش خانه ی دخترم میهمان نبودم و یک شام درست و حسابی اینجا می خوردم . مرد صاحب خانه که از دست او عصبانی بودگفت : «بهتر است این دفعه شامت را اینجا بخوری و دهن گیره ات را خانه ی دخترت ….»
از آن به بعد درباره ی کسی که در پذیرش دعوتی بیش از حد تعارف کند اما در عمل ملاحظه نکند می گویند : (این دفعه شامت را اینجا بخور و دهن گیره ات را جای دیگر)
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#باهمه_بله_باماهم_بله
یه بازرگانی ورشکست شد و طلب کاراش اونو به دادگاه کشوندن بازر گانه با یه وکیل مشورت کرد و وکیل بهش گفت :توی دادگاه هر کس از تو چیزی پرسید بگو (بله)بازرگان هم پولی به وکیل داد و قرار شد بقیه پول رو بعد از دادگاه به وکیل بده.
فرداش در دادگاه در جواب قاضی و طلبکاراش همش گفت :(بله و بله)تا اینکه قاضی گفت این بیچاره از بدهکاری عقلش رو از دست داده بهتراست شما ببخشیدش
طلب کارها هم دلشون به حال اون سوخت و اون رو بخشیدن
فردای اون روز وکیل به خونه بازرگان رفت و بقیه پولش رو طلب کرد و مرد بدهکار در جواب گفت:(بله)وکیلم گفت:باهمه بله با ما هم بله
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#گنه_کرد_در_بلخ_آهنگری
#به_شوشتر_زدند_گردن_مسگری
هر موقع یکنفر بدون هیچ گناه و عمل زشتی مورد اذیت و آزار قرار بگیرد و اصلا از علت کار مطلع نباشد از این ضرب المثل استفاده میکنند.
در روزگاری دور آهنگری در بلخ می زیست که مثل همه ی آهنگران داستان های ایرانی تنش می خارید و هِی بینی در کار حاکم وقت می کرد!
حاکم محلی، که از دست او به تنگ آمده بود نامه ای به مرکز می نویسد و شرح حال می گوید و درخواست حکم حکومتی برای کشیدن گوشش می خواهد و طبق معمول داستان را یک کلاغ چهل کلاغ می کند!
پادشاه که نه وقت بررسی داشت و نه حال بررسی، نخوانده و ندانسته یک خط فرمان می نویسد مبنی بر اینکه به محض دریافت حکم گردن آهنگر را بزنید تا درس عبرتی برای همه باشد و بدانند جریمه ی تمرّد و سرکشی چیست!
حکم صادره را به پای کبوتری بسته روانه می کنند؛ کبوتر نامه بر بجای اینکه به بلخ پرواز بکند بطرف شوشتر حرکت می کند!
خلاصه اینکه حاکم شوشتر نامه را می خواند و اطرافش را خوب نگاه می کند و می بیند در شهرشان آهنگری نیست و از طرفی حکم حاکم است و کبوتر نامه بر هم که وظیفه شناس است و کار درست! نتیجه می گیرد شاید در مرکز به مس، آهن می گویند و برای همین تنها مسگر شهر را احضار و حکم حاکم را در مورد او اجرا می کنند!
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#تو_نیکی_میکن_و_در_دجله_انداز
#که_ایزد_در_بیابانت_دهد_باز
در قابوس نامه عنصرالمعالی داستانی است که :
متوکل خلیفه عباسی غلامی به نام فتح داشت و به او انواع فنون آموخته بود. روزی که شنا می آموخت, فتح دور از چشم مربیان خود در دجله مشغول شنا شد که آب طغیان کرد و او را با خود برد.
متوکل وقتی خبر را شنید بسیار غمگین شد و اعلام کرد تا او را نیابید غذا نخواهم خورد، شناگران ماهر جستجو آغاز کردند ولی اثری از او نیافتند پس از یک هفته ملاحی او را زنده در یکی از شکاف های کنار دجله به سلامت یافت.
ملاح فتح را گرفت و پیش خلیفه آورد. خلیفه بسیار خوشحال شد و دستور داد غذا آماده کنند زیرا می پنداشت که فتح هفت شبانه روز غذا نخورده است.
فتح گفت: یا امیرالمومنین من سیرم. متوکل گفت : مگر از آب دجله سیری؟ فتح گفت: نه من این هفت روز گرسنه نبودم که هر روز نانی بر طبقی نهاده ،بر روی آب فرود آمدی و من جهد کردمی و بگرفتمی و زندگانی من از آن نان بود و بر هر نانی نبشته بود: "محمد بن الحسین الاسکاف"
متوکل فرمود که:در شهر منادی کنید که آن مرد که نان در دجله می افکند کیست؟
روز دیگر مردی بیامد و گفت: منم.
متوکل گفت:به چه نشان ؟ مرد گفت: بدان نشان که نام من بر روی هر نانی نبشته بود : محمدبن الحسین الاسکاف.
خلیفه گفت این نشان درست آمد اما چند گاهیست تو نان در دجله می افکنی ؟
گفت: یک سال است. گفت: غرض تو از این چه بوده است؟
گفت: شنیده بودم که نیکی کن و به رود انداز که روزی بر دهد. به دست من نیکی دیگر نبود آنچه توانستم کردم.
متوکل گفت: آن چه شنیدی کردی و بدانچه کردی ثمرت یافتی . وی را بر در بغداد دهی داد و مرد بر سر مِلک رفت و محتشم گشت.
جالب اینکه عنصرالمعالی در پایان داستان اضافه می کند در سفری که به حج مشرف شدم فرزندزادگان این مرد را دیدم...
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#اصطلاح_هیزم_تر_به_کسی_فروختن
در گذشته که وسایل گرمایشی مدرن وجود نداشت مردم از هیزم و زغال برای گرم کردن خود در فصول سرد سال استفاده می کردند.
هیزم برای آنکه خوب بسوزد و دود نکند باید حتماً خشک باشد، به این منظور سرشاخه های درختان بریده می شد و مدتی در فضای باز قرار می گرفت تا به صورت خشک درآید.
تهیه هیزم خشک کار زمانبری بود به این منظور هیزم فروشان برای آنکه سود بیشتری عایدشان شود، "هیزم های تر" را قاطی هیزم های خشک به مشتریان از همه جا بی خبر می فروختند.
"هیزم تر" به راحتی و به محض قطع درختان مهیا می شود، اما نه خوب می سوزد و نه گرمای مناسبی می دهد در نتیجه وقتی مشتری هیزم تر را به خانه می برد و متوجه می شد که کلاه بر سرش گذاشته شده در دل به هیزم فروش دشنام می داد و او را نفرین می کرد.
"هیزم تر به کسی فروختن" کنایه است از اینکه کسی بدون هیچ علتی در مقام ناسازگاری و دشمنی با شخص یا اشخاصی برآید و در مقابل این رفتار غیر منطقی شخص به او گفته می شود :"بهت هیزم تر نفروختیم که این طور با ما رفتار می کنی!"
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#اصطلاح_آب_خنک_خوردن
مثل معروف رفته آب خنک بخوره در مورد افرادی به کار می رود که به هر دلیلی پایشان به زندان کشیده می شود و این که این ضرب المثل به چه دوره ای بر می گردد باید آن را در دوره قاجار و زمان ساخت زندان قصر جستجو کرد. باغ قصر قاجاردرتهران در سال ۱۱۶۸ ساخته شد؛ سپس در زمان ناصرالدین شاه قاجار این محل به قزاقها تحویل داده شد و چون در زمان ریاست سوئدیها بر شهربانی تهران، زندان نظمیه اداره شهربانی که در میدان توپخانه واقع بود کوچک بودو تکافوی خیل عظیم زندانیان را نمیکرد لذا در زمان سلطنت رضاشاه سرتیپ درگاهی، رئیس نظمیه تقاضای یک محل وسیع برای ایجاد زندان تهران را کرد. محلی که برای این کار در نظر گرفته شد، همین قصر قاجار (حدفاصل سه راه زندان، پل سیدخندان، خیابان شریعتی و خیابان پلیس فعلی) بود که دارای ساختمانهای قدیمی و وسیع و متروکه بود. بهخاطر همین به مارکوف معمار مشهور روسی ماموریت داده شد تا طراحی زندان قصر را انجام دهد؛ زندان مارکوف یا زندان قصر، دارای ۱۹۲ اتاق و گنجایش ۷۰۰ زندانی بود که ۹۶ اتاق آن پنج نفری و بقیه انفرادی بودند. مریضخانهای هم مشتمل بر شش اتاق شش تخته و ۱۶ اتاق یک تخته بههمراه باغ و حمام ساخته شده بود و بعد از ساخته شدن زندان، این محل در آذر ماه ۱۳۰۸ به دست رضا شاه افتتاح شد.
زندان قصردر دهه ۳۰ از لحاظ خدمات و امکانات بسیار فقیر و ابتدایی بود. امکاناتی همچون آب شرب، حمام، امکانات درمانی قابل قبول، وسایل روشنایی و خنککننده و حرارتی آن بسیار نازل بود و در هر سلول یک زیلو، چراغ روشنایی، لباس زندانی، پرموس برای گرم کردن غذا وجود داشت.
در قدیم و در نبود یخچال ، خنک ترین آب تهران مربوط به قناتی بود که بعدا زندان قصر روی آن ساخته شد . بر اساس سندی که در این موزه دیده میشود، نقل است که زندانیان سیاسی که در داخل حفرهها و سلولهای قصر محبوس بودند، از آب خنک قنات مبارکآباد و مخلصآباد که از این زندان عبور میکرد، مینوشیدند و ریشه ضربالمثل «آب خنک خوردن» نیز از آن روزگار به روزگار ما رسیده است؛ لذا به کسی که زندانی میشود، میگویند: «رفته آب خنک بخورد».
اصطلاح آب خنک خوردن بعدها به همه زندانها و همه زندانیها به کار رفت.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#حرفش_را_به_کرسی_نشاند
این ضربالمثل را در مورد کسانی به کار میبرند که بر نظر و عقیده خود و یا انجام کاری اصرار و پافشاری میکنند و نهایتاً به مراد خود میرسند. در این صورت میگویند که «فلانی حرفش را به کرسی نشاند»
حال باید دید که وجه تسمیه این ضربالمثل چیست و ریشه آن از کجا ناشی شده است؟
در قدیم رسم بر این بوده پس از اینکه در مجلس خواستگاری و بله برون خانواده عروس و داماد به نتیجه میرسیدند و خانواده داماد آنچه را که خانواده عروس میخواستند و شرط میکردند را میپذیرفتند، عروس را بزک کرده بر کرسی مینشاندند که جای مهتران و بزرگان بود، و او را در محله و آبادی میچرخاندند.
نشستن عروس بر کرسی و نمایش او به این شکل در کوی و برزن به این معنا بود که خانواده عروس توانستند درخواستهای خود را به خانواده داماد بقبولانند.
از این رو این اصطلاح رفته رفته به شکل ضربالمثل درآمد و در معنای توانایی اثبات فردی برای حرف و عقیدهاش به کار برده میشد.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#اصطلاح_شال_و_کلاه_کردن
در دوره قاجاریه، رجال دولتی زمانی که لازم بود، در مجالس رسمی شرکت کنند، لباسی زربفت بر تن میکردند و شالی به کمر میبستند و کلاهی بسیار بلند بر سر مینهادند، که در زمان ناصرالدین شاه این کلاه بلند به کلاهی کوتاه تبدیل شد.
البته تنها وزرا و مقامات دولتی نبودند که از این نحوه پوشش استفاده میکردند، بلکه مردم عادی نیز، وقتی قرار بود در مجالس جشن و سرور یا سوگواری حاضر شوند، آنها نیز مجبور به رعایت این پوشش بودند و معمولا شال و کلاهی، براساس وضعیت مالی که داشتند، بر تن میکردند.
اصطلاح "شال و کلاه کردن" به معنای آماده عزیمت شدن به جایی است، و معمولا در قالب شوخی و مزاح به شخصی که قصد ترک محلی را دارد، گفته میشود که از همین نحوه پوشش مردان در زمان قاجاریه ریشه گرفته است.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#اصطلاح_ستاره_سهیل_شدن
ستاره "سهیل" یا "پرک" دومین ستاره درخشان در آسمان شب است، که در صورت فلکی "شاه تخته" قرار دارد و سیصد و سیزده سال نوری با زمین فاصله دارد و درخشندگی آن ده هزار برابر خورشید است.
این ستاره اولین بار توسط ستاره شناسان مصر باستان رصد شد و همچنین ایرانیان و اعراب نیز این ستاره را به خوبی میشناختند و معتقد بودند، دیدن آن موجب افزایش محصول خواهد شد.
"سهیل" در زبان عربی به معنای درخشان است، اما با وجود درخشانی زیاد، این ستاره در نیمکره شمالی در ساعتهای خاصی و به مدت کوتاهی در آسمان شب دیده میشود، در نتیجه دیدن آن نیاز به مهارت زیاد و آگاه بودن به حرکات اجسام سماوی دارد.
همین سخت بودن رویت سهیل خود باعث ایجاد مثلی در زبان فارسی شده است، که در اصطلاح میگویند:
"فلانی ستاره سهیل شده!"
یعنی شخص مورد نظر همانند ستاره سهیل بسیار کم پیدا است و به سختی میشود او را دید.
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#جواب_ابلهان_خاموشی_است
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد ، روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید
از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند ....
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند!
روستایی آن سخن را نشنیده گرفت ، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد . روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد!
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود! روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد . قاضی از حال سوال کرد ، شیخ هم چنان خاموش بود . قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است؟
روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد . پیش از این با من سخن گفته ،
قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند . قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت ...
شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت :
"جواب ابلهان خاموشی است"
#امثال_و_حکم
#علی_اکبر_دهخدا
@DastaneRastan