eitaa logo
❤️🤍💚مسجدحضرت قمربنی هاشم علیه السلام💚🤍❤️
78 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
6.2هزار ویدیو
39 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 پسرم از دوستی با احمق بپرهیز، چرا که میخواهد به تو نفعی رساند امّا دچار زیانت میکند. از دوستی با بخیل بپرهیز، زیرا آنچه را که سخت به آن نیاز داری از تو دریغ می دارد. از دوستی با بدکار بپرهیز، چراکه به اندک بهایی تو را می فروشد. از دوستی با دروغگو بپرهیز، چراکه او به سراب ماند ، دور را به تو نزدیک و نزدیک را دور می نمایاند. @DastaneRastan
32.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به بهانه سالروز شهادت امام هادی علیه السلام حجت الاسلام ظهیری @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 دوستان عزیز مطالعه و نشر این مطلب برای همه واجب است مطمئن باش مردی که تو را دوست داشته باشد نسبت به تو غیرت دارد!! شک نکن! مردی که دوستت ندارد,برایش فرق نمیکند... چه بپوشی...کجا بروی...کی برگردی...با کی باشی...توی پیج چه عکسی بگذاری یا پروفایلت چه عکسی باشد... مردی که عاشق توست میخواهد همه چیزت....زیبایی ات...عاطفه و عشقت...زنانگی ات... پاکی و عفتت... همه صرفا و منحصرا برای خودش باشد و بس نه هیچ کس دیگر!! دوست ندارد با پخش عکسهایت تو را عمومی کند....دوست ندارد اندام و چهره ات توجه مردان دیگر را جلب کند...نمیخواهد چشم هرزه ای شکارت کند...نمیخواهد وسیله ارضاء دیگران شوی...نمیخواهد بیت المال باشی... مردی که دائم میگوید هر جور راحتی بچرخ.... هر جا دوست داری برو... هر عکسی از خودت دوست داری پخش کن... هر مانتویی خواستی بپوش...آرایش کن... شیک برو بیرون..... روشن فکر و مدرن نیست, بی غیرت است....مرد نیست...نر است...عاشقت نیست...فقط کنارت زندگی میکند... این را من نمیگویم پیامبر خدا فرمود: """مردی که از بی حجابی زنش راضی است بی غیرت است و اگر دیگران بی غیرت خطابش کنند گناه نکرده اند!!!"" . مرد بی غیرت,ناموسش را حراج چشم های دیگران میکند... میبیند ناموسش جلوی چشم این و آن است و هر کس نگاهی به او میکند...اما سکوت میکند...بی تفاوت است...و هیچ چیز در مردان به اندازه مرد بی غیرت و سیب زمینی صفت نفرت انگیز نیست.... همان طور که هیچ چیز در زنان نفرت انگیزتر از زن بی حیا و بی عفت نیست... . دختر و بانوی پاک.... وقتی پدرت،برادرت و همسرت روی بیرون رفتنت و نوع پوشش تو حساس است...روی روابط تو در فضای واقعی یا مجازی حساس است...ناراحت نشو...فکر نکن در سختی هستی و به تو ظلم شده... خوشحال و مغرور باش.... چرا که مردی قلبش برایت میتپد.... آن هم از جنس ...پدرانه و برادرانه ......عاشقانه وچه سعادت و آرامش و امنیتی بالاتر از این برای یک دختر و زن؟ @DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃 زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که ... افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟ چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن . گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟ ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 امام باقر عليه السلام فرمودند: لا دِينَ لِمَن دانَ بطاعةِ مَن عَصَى اللّه َ ، ولا دِينَ لِمَن دانَ بِفِريَةِ باطلٍ على اللّه ِ ، ولا دِينَ لِمَن دانَ بجُحُودِ شَيءٍ مِن آياتِ اللّه ِ . هر كه ملتزم به اطاعت از معصيت كار شود ، دين ندارد ، هر كه ملتزم به نسبت دروغ و باطلى به خدا شود ، دين ندارد و هركه ملتزم به انكار آيه اى از آيات خدا شود دين ندارد . الكافي،ج 2،ص 373،ح 4 @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 در گذشته که وسایل گرمایشی مدرن وجود نداشت مردم از هیزم و زغال برای گرم کردن خود در فصول سرد سال استفاده می کردند. هیزم برای آنکه خوب بسوزد و دود نکند باید حتماً خشک باشد، به این منظور سرشاخه های درختان بریده می شد و مدتی در فضای باز قرار می گرفت تا به صورت خشک درآید. تهیه هیزم خشک کار زمانبری بود به این منظور هیزم فروشان برای آنکه سود بیشتری عایدشان شود، "هیزم های تر" را قاطی هیزم های خشک به مشتریان از همه جا بی خبر می فروختند. "هیزم تر" به راحتی و به محض قطع درختان مهیا می شود، اما نه خوب می سوزد و نه گرمای مناسبی می دهد در نتیجه وقتی مشتری هیزم تر را به خانه می برد و متوجه می شد که کلاه بر سرش گذاشته شده در دل به هیزم فروش دشنام می داد و او را نفرین می کرد. "هیزم تر به کسی فروختن" کنایه است از اینکه کسی بدون هیچ علتی در مقام ناسازگاری و دشمنی با شخص یا اشخاصی برآید و در مقابل این رفتار غیر منطقی شخص به او گفته می شود :"بهت هیزم تر نفروختیم که این طور با ما رفتار می کنی!" ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند. از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. به زودی برمی‌گردیم...» چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی‌هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی‌توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می‌شد. روزی در راهرو قدم می‌زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم، داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم.» نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.» در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می‌کرد. ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷـﺪ،ﺑﺎ ﺷﮑﺴـﺘﻦ ﭘـﺎﯼ ﺩﯾـﮕﺮﺍﻥ، ﻣـﺎ ﺑﻬﺘـﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﺨـﻮﺍﻫﯿﻢ ﺭﻓــﺖ! ﮐﺎﺵ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﺎ خوشبخت ﺗﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ... ﻭ این ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩن است که زیباست ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 بار الهی ها،توازعلاقه ی من نسبت به خودت آگاهی ومی دانی که چقدر مشتاق رسیدن توام ولی هروقت که تصمیم گرفتم که به سوی توبیایم گناه به سراغم آمد و مرا ازتو دورساخت. همیشه آرزویم این بوده است که حتی برای یک روزکه شده آنچه باشم که تو می خواهی وآنچه کنم که تو می پسندی ولی افسوس این نفس سرکش تا کنون مجال برآورده شدن این آرزو را به من نداده است. بار الهی ها، می ترسم، ازخویش وازاین سرنوشتی که درانتظارمن است می ترسم.ازاین بیابان وشوره زاری که درپیش روی من است می ترسم.می ترسم که مرگ به سراغم بیایدآرزوی رسیدن به تو را این بار ازمن بستاند. خداوندا مرا از شر این نفس سرکش برهان و مسیر زندگیم را برای رسیدن به خودت هموار نما و قبل از اینکه مرگ به سراغم بیاید مرا سعادتمند گردان ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 بعضی ها خیلی در گذشته خود سیر میکنند اینان مانند کسانی هستند که به طرف جلو میروند ولی همواره به عقب خود نظاره میکنند. عده اى ديگر خیلی در آینده سیر میکنند ،اینان مانند کسانی هستند که در دامنه کوهی نشسته و خواستار صعود به قله آن هستند، اما بعضی ها در حال زندگی میکنند، اینان همان فاتحان واقعی سعادتند. ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور می‌کرد که چشمش به ذغال‌فروشی افتاد. مرد ذغال‌فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغال‌ها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدین‌شاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغال‌فروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.» ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بوده‌ای؟» ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!» شاه از برخورد ذغال‌فروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در جهنم دیدی؟» ذغال‌فروش حاضرجواب گفت: «اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.» شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟» ذغال‌فروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است. پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!» ‎ @DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃 در سال های دور پادشاه دانایی یک تخته سنگ بزرگ را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل رهگذارن را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است. این داستان ادامه داشت تا اینکه نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه بود نزدیک سنگ شد و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کنار جاده قرار داد. ناگهان کیسه ای دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه را باز کرد داخل آن سکه های طلا و یک نامه پیدا کرد در نامه نوشته بود : هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.. ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 قالَ أَبُو الْحسن مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ (علیه السلام) رَجَبٌ نَهَرٌ فِي الْجَنَّةِ أَشَدُّ بَيَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ فَمَنْ صَامَ يَوْماً مِنْ رَجَبٍ سَقَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذَلِكَ النَّهَرِ امام کاظم علیه‌السلام فرمودند: رجب رودی است در بهشت، از شیر سفیدتر و از عسل شیرین‌تر. هرکس که یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، خداوند بزرگ از آن رود به او می‌نوشاند. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال (صدوق)/ص۵۳/ثواب صوم رجب‌ @DastaneRastan