تیغ و ترانه
(به بهانه ی آیین شکوهمند کنگره ی برزگداشت شهدای استان فارس)
*غلامرضا کافی
امشب دوباره مشق هذیان می نویسم
نظمی پریشان در پریشان می نویسم
نبض شکارم اضطراب آلودِ رنگم
پرواز را وامانده ی لختی درنگم
خواب از نفس دزدیده ام در شیون امشب
گل می کند بوی کبوتر در من امشب
خواب از نفس دزدیده ام هذیانی ام من
موج کبوتر می زند طوفانی ام من
خون گریه ای دارم اگر غم ناله ات هست
آتش نفس اندوه چندین ساله ات هست
اندوه مردانی که پیش از من گذشتند
داغ عزیزانی که دیگر برنگشتند
آنان که با هُرم نفَس خواندند و رفتند
صحرای آتش را فَرَس راندند و رفتند
آنان که عِنَد ربّهم را یُرزقونَند
در قهقه مستانه اما غرق خونند
خیلی که ره بر تیغ و بر طوفان گرفتند
بالاترین مُزد جهاد آنان گرفتند
خیلی که سمت جاده را بر آسمان دید
پرواز را یک ردّ خون تا بی کران دید
مِهمیز بر نَفس چموش خویش کوبید
شلاق ها بر عقلِ مرگ اندیش کوبید
آنان که در خون خلسه ی دیدارشان بود
مفهوم ابنُ الوقت در پیکارشان یود
آنان که نیّت در نماز خون شکستند
قامت به شَفع و وَتر در تلواسه بستند
بستند روز مرگ و خون سجاده ها را
رهوار زین کردند تاب جاده ها را
پل شد نفس هاشان که از آتش گذشتند
برگشت بخت ما، ولیکن بر نگشتند!
ماندیم و خواندیم و دعا کردیم، امّا...
بیش از دعامان، ادّعا کردیم اما
دیوار شد کم کم غبارِ خستگی ها
دلبستگی، دلبستگی، دلبستگی ها
هر پنج نوبت سعی ایمان شد فراموش
هرغصه ای غیر از غم نان شد فراموش!
واماندگی از شورِ سر، دستار واکرد
شوقِ حَضَر از ساق، پای افزار وا کرد
ماندیم و زرق و برق را در چشم کردیم
چون سُرمه میل زرق را در چشم کردیم
معنا نجنبیدیم و بندِ حرف ماندیم
کبکِ دری بودیم و سر در برف ماندیم
امروز و سعی خورد و خواب و قوت، افسوس!
آن روز های لاله و تابوت، افسوس!
این درد را درمان نمی بینم، برادر!
این شعر را پایان نمی بینم برادر!
«این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است»
این فصل خونین مطلع الفجر است، یاران!
خون نامه ای از لشکر فجر است، یاران!
کو خیل مردانی که من مدیونشانم
صحرا شقایق از شمیم خونشانم
کو خیل مردانی که شب مانوس بودند
دریا به دریا شور اقیانوس بودند
مردان مرد حمله ی فتح المبین آه
شور شهادت لحظه های آخرین آه
آیینه وار اما صبور رنج بودند
مردان مرد کربلای پنج بودند
مردان طوفان خلسه در وقت فرایض
از اشکشان در جوش خون نهر عرایض
گل های پرپر گشته با دست شهادت
بالا نشین شهرک شصت شهادت
مردان صبح آواز خونین پرپر فجر
شیرافکنان، دریا دلان لشکر فجر
کوپیرزهرایی که مولا منتسب بود
آن کوه مردآتش که اسلامی نسب بود؟
پیری که رهبر عارف و فرزانه اش خواند
بر گِرد زهرا ذوق گل پروانه اش خواند
آه ای محمد درشبی سرشار پرپر
ای باغ گل در کربلای چار پرپر
داغی که من دارم به یک گل منتسب نیست
تنها مرا اندوه اسلامی نسب نیست
این داغ شعرم را فلک آوازه کرده است
زخمی که من دارم نمک ها تازه کرده است
بر موج خون پر می زند شعر شهیدم
من شروه خوان داغ جانسوز مجیدم
با نام او شعر مرا شوری حماسی است
طبع رهایم آرزومند سپاسی است
والفجر یادش در لیال عشر باقی است
نام بلندش تا پسین حشر باقی است
چشمم به خون در موج شد چون ابر صحرا
با یاد آن گرد دلاور ببر صحرا
خون موج زد در خاطرم وادی به وادی
در من شرر افروخت داغ اعتمادی
رویین تنی که تیر در چشمش فرو شد
خون گلو بر مرفقش آب وضو شد
تا زخم خود را یک نمک مرهم گذارم
با یاد خونین جامگان دل می سپارم
دارم سرِ توصیف مردانی خدایی
مرغان آتش آشیانی کربلایی
گل می کند با نامشان در لشکر فجر
ذکر سلام فیه حتی مطلع الفجر
با لشکر فجر است شوری آسمانی
با لشکر فجر است فخری جاودانی
ای نام تو همزاد طوفان لشکر فجر
بر ارتفاعات سه تپّان لشکر فجر
زخمی نمکسود است این، شعر و غزل نیست
این مثنوی را غیر داغی در بغل نیست
می خواهم از مردان میدانت بگویم
تا از شهیدان از شهیدانت بگویم
با من بگو از رزم خونین ظل انوار
آن کرده غسل خون ولی در شط رگبار
آن مکتب عشق وشهادت را مدرس
طاق ورواق سنگر خون را مهندس
آن چشمه ی جوشان شوق بی قراری
راضیةََ مرضیة شد با عشق جاری
با من بیا تا کربلای چار ای دل
تا سرزمین لاله و رگبار ای دل
با من بگو از آن دلاور، روح طوفان
از حاج مهدی زارعی آن نوح طوفان
با من بگو از مسلم شیرافکن آن مرد
آن مرد پیکار و خطر آن بی هماورد
آن گل که آخر با شقایق همسفرشد
با خیل آن مردان عاشق همسفر شد
در حسرتم منصور خادم صادقت را
سنگر به سنگر آن همیشه عاشقت را
آن پر کشیده عاشقِ از خود رهیده
آن چشمه ی شیرین تا دریا رسیده
در حسرتم دیدار روی کدخدا را
سردار سر بردارِ در راه خدا را
با من بگو نوری کجا در خون خود خفت
دشمن کجا از هول تکبیرش برآشفت
عطر شهادت می وزد از دشت، از هور
گل می کند در شعر من داغ نجف پور
شیخ شهیدم جامه ی خود را کفن کرد
برجسم گل عمامه ی خود را کفن کرد
دارم دلی در جوش خون چون نبض رگبار
با یاد یوسف جامه ای چون حق نگهدار
از آن مسافر نامه ای حتی نیامد
آری پلاکی، جامه ای حتی نیامد
این شعر با خود داغ غیبی دارد امشب
اندوه او را بر دلم می بارد امشب
باید از آن مردان ایمانی بگویم
تا شرح پیکار سلیمانی بگویم
با اشک خود نام کرامت را نویسم
اُلگوی صبر و استقامت را نویسم
اینک عیار شعر سرخ من حقیقی است
پیچیده تا برنام گلگون عقیقی
است
یادش به خیر آموزگار مهربانی
تفسیرخوان آیه های آسمانی
بگذار تا از آن شهید حق بگویم
از آن عزیز، آن عارف مطلق بگویم
آن سوگخوان آواز محزون دستغیب است
آری خطیب راوی خون دستغیب است
آن پیر دست افشان که از جان خرقه وا کرد
با جسم خونین عزم دیدار خدا کرد
این درد را درمان نمی بینم برادر
این شعر را پایان نمی بینم برادر
این فصل را با من بخوان باقی فسانه است
این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است
این فصل خونین مطلع الفجر است یاران
خون نامه ای از لشکر فجر است یاران!
غلامرضا کافی
برای فتح تو ترفند من یقینی نیست
که ناشناختهتر از تو سرزمینی نیست
تو باردار هزار احتمال مجهولی
که در هوای تو امکان پیشبینی نیست
بیا به متن مضامین عشق برگردیم
مناسب من و تو حاشیهنشینی نیست
به گریه رفتم و گفتم که دوستت دارم
ولی به بدرقهی اشک آستینی نیست
تمام مردم دنیا به دین خود باشند
برای من که مقدستر از تو دینی نیست
#هادی_محمد_حسنی
🖌 سروده افشین علا برای نماز #جمعه_نصر و تقدیر رهبر انقلاب از آن: «قوی، زیبا و استادانه است؛ کاش شأن نزولش این حقیر نبودم».
🖊 آن جمعهی بشکوه
ای خطبهی غرای تو چون آب بر آتش
تسکین دل سوتهی اصحاب بر آتش
شد هیمنهی خصم در آن جمعهی بشکوه
چون دود ز جمعیت احباب بر آتش
یکپارچه در سوز و گداز آمده بودند
تا روی تو بینند چو مهتاب بر آتش
ای پیر جوانبخت! ز آهنگ نمازت
مانند سپندی شده محراب بر آتش
بر چیرگیات در سخن، اعدا متحیر
چون خیرگی کرمک شبتاب بر آتش
خنیاگر صهیون نگر از نطق بلیغت
افکنده ز کف، آلت و مضراب بر آتش
فهماند کلام تو به صیاد جهانخوار
ماهی نشود صید ز قلاب بر آتش
از شش جهت افروخت شرر، جانی غاصب
زین رو شده بریان، خود قصاب بر آتش
ما چون تو اگر سوختهایم از غم یاران
گشتیم بهاور چو زر ناب بر آتش
تصویر "حسن" شیر عرب، حک شده بر عرش
هرگز نتوان سوختن این قاب بر آتش
دست از تو نداریم، اگر پا بگذارند
بسیار سران از پی ارباب بر آتش
فردا چو بسوزند عجب نیست که امروز
کردند بنا کاخ خود، اعراب بر آتش
ای پیر! هوادار توأم چونکه در این راه
بیداری و بس قافله در خواب بر آتش
دل کندهام از راست و چپ یکسره، چون تو
بر خندق سلمانی و احزاب بر آتش
از بغض تو بر گردهی ما دشنهی دشنام
بسیار زند سفله چو تنداب بر آتش
خفاش چه داند ز چه در چرخشم ای دوست
گرد تو چو پروانهی بیتاب بر آتش
از طعن رقیبان به فلاخن، چو خلیلم
در باغ گل افتاده ز پرتاب بر آتش
بگذار حسودم بزند طعنه که افتاد
زین شعر تر و تازه و شاداب بر آتش
افشین علا
مهر ۱۴۰۳
افشین علا پس از انتشار این شعر در صفحه شخصی خود نوشت: باخبر شدم که حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی پس از خواندن شعر اخیرم پیرامون حماسهی جمعهی نصر، خطاب به این فرزند کوچک خود نوشتهاند:
📝"قوی، زیبا و استادانه است. کاش شأن نزولش این حقیر نبودم. به هرحال وظیفه داشتم تشکر کنم."
از اینکه امام و مقتدایمان در همهی برههها و بزنگاهها و با وجود دغدغههای خطیر و مشغلههای طاقتسوز، از شعر متعهد این روزگار غافل نیستند و همچنان خود را موظف میدانند بابت اثری که از سر صدق و با خون دل و عرقریزی روح سروده شده، ابراز لطف و فروتنی کنند، خداوند منان را شاکرم. بدیهی است این توجهات پدرانهی ایشان، خستگی و تلخکامی ناشی از مشاهدهی ناآشنایی و بیتفاوتی برخی اصحاب قدرت بهویژه در مدیریت فرهنگی کشور را در کام دلسوزان عزلتگزیده به شهدی شيرين تبدیل میکند.
۲۸ مهر زادروز قاآنی
(زاده ۲۸ مهر ۱۱۸۷ شیراز -- درگذشته ۱۳ اردیبهشت ۱۲۳۳ تهران) شاعر
او با تنگدستی در اصفهان به تحصیل ریاضی و معارف پرداخت و در شیراز به تدریس عروض و شرح دیوان خاقانی و انوری مشغول شد تا آنکه در سال ۱۲۳۹ شاهزاده حسنعلیمیرزا، شجاعالسلطنه، فرزند فتحعلیشاه بهشیراز آمد و او را مورد لطف و مهربانی قرار داد.
چون شاهزاده از طرف پدر فرمانروای خراسان شد ، قاآنی را نیز بههمراه خود به آنجا برد و با حمایت و تربیت شاهزاده بهتحصیل ریاضی و حساب مشغول شد و بنا به میل و پیشنهاد او تخلص خود را که تا آن زمان حبیب بود به قاآنی، بهمناسبت نام فرزند شاهزاده، اوکتایقاآن، تبدیل کرد.
شاهزاده پس از مدتی بهحکومت یزد و کرمان منصوب شد و قاآنی هم با او بدانجا رفت و سپس به گیلان و مازندران و آذربایجان مسافرت کرد و پس از فراگرفتن علوم رایج به درگاه فتحعلیشاه معرفی شد و مستمری یافت .
وی در ادبیات عرب و فارسی مهارت پیدا کرد و به حکمت نیز علاقه سرشاری داشت و میتوان گفت شهرت شاعری او لطمه به.شهرت او به عنوان یک حکیم دانشمند زده است. او را در حکمت، همپایه ملاصدرا و ملاهادی سبزواری و در شرعیات همپایه مرتضی انصاری شمردهاند. از این رو فتحعلیشاه او را «مجتهدالشعراء» لقب داد.
هنگامی که محمدشاه بر تخت نشست، او بهحلقه شاعران دربار پیوست و از شاه لقب حسامالعجم گرفت. در سال ۱۲۵۹ق قصد اقامت دائم بهشیراز بازگشت و چندی بعد بهتهران آمد و باز به شیراز رفت و در این مسافرتها، همشهریان او ابتدا مقدمش را گرامی داشتند اما رفتهرفته جمعی از ادبای شیراز به آزارش پرداختند، تا اینکه در سال ۱۲۶۲ق به تهران بازگشت و به دربار ناصرالدینشاه پیوست و شاعر رسمی دربار شد و از آن پس بهطور دایم در تهران اقامت یافت و خانوادهاش را نیز به تهران آورد.
آرامگاه وی در شهر ری، کنار مزار شیخ ابوالفتوح رازی است.
کوچک زیباست؟!
تأملی در لاغری مجموعه رباعیات امروز
■ رباعیسرایان پُرگوی تاریخ ادبیات فارسی را اگر ردیف کنیم، این چند نام در صدر آنها قرار میگیرند:
- سحابی استرآبادی/ حدود ۶۰۰۰ رباعی
- بیدل دهلوی/ حدود ۴۰۰۰ رباعی
- عطار نیشابوری/ حدود ۲۲۰۰ رباعی
- مولانا/ حدود ۲۰۰۰ رباعی
- اوحد کرمانی/ حدود ۲۰۰۰ رباعی
- نیما یوشیج/ حدود ۲۰۰۰ رباعی
- مجد همگر/ حدود ۱۱۰۰ رباعی
مابقی شاعران پُرگو مثل کمال اسماعیل اصفهانی، سنایی غزنوی، اثیر اخسیکتی، شرف شفروه، طالب آملی، مؤمن یزدی، محوی همدانی، ملک قمی و ظهوری ترشیزی بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ رباعی دارند.
■ داشتم فکر میکردم که اگر این شاعران که در شمار بهترینهای تاریخ رباعی فارسی هستند، میخواستند رباعیاتشان را به سبک بعضی رباعی سرایان امروز چاپ کنند، چند دفتر شعر میشد؟
■ سبک بعضی رباعی سرایان امروز در چاپ کتاب شعر چیست؟
نخست، ۵۰ رباعی میگویند و آن را میکنند یک دفتر شعر.
آن دفتر را به دو سه قطع و توسط چند ناشر، باز نشر میکنند.
دوم، ۲۵ رباعی از دفتر پیشین را بر میدارند و میگذارند کنار ۲۵ رباعی جدید، میشود دفتری جدید.
سوم، دفتر سوم را نیز به همین شکل سامان میدهند. سامان دادن چنین دفتری، بسیار راحتتر از دفتر اول است.
چهارم، رباعیات آن سه دفتر را که سر جمع میشود ۱۰۰ رباعی، در دفتری تحت عنوان مجموعۀ رباعیات گرد میآورند.
پنجم، آن صد رباعی را میدهند به یکی از علاقهمندان که از بین آنها، صد رباعی برگزیده، انتخاب کند!
بنابراین با ۱۰۰ رباعی، میشود پنج دفتر شعر تحویل جامعه داد.
■ سحابی استرآبادی که از رباعیسرایان نامدار دورۀ صفوی است، هنوز موفق نشده که تمام رباعیاتش را یکجا به چاپ برساند. شاید گفته شود که ارزش چاپ نداشتهاند. ولی واقعیت این است که چاپ نشدههای او، بر چاپ شدههای خیلی از رباعی سرایان ما ارجحیت دارد.
اگر سحابی، به اندازۀ جوانهای ما در چاپ رباعیاتش زبردستی داشت، الآن از او ۱۲۰ دفتر شعر داشتیم که در هر کدام، ۵۰ رباعی جدید عرضه شده بود. اگر از روش تکرار، بهرۀ وافی میبرد، میتوانست شمار دفترهایش را به ۲۴۰ دفتر هم برساند. اگر تکنیک گزیدهکاری را میدانست، در کنار این ۲۴۰ دفتر شعر، میتوانست حداقل ۳۰ – ۴۰ گزیدۀ رباعی نیز بیرون بدهد. اگر کتابهایش را میداد به مدیر انتشارات نگاه، مجموعۀ رباعیات او را جداگانه در چندین قطع چاپ میکرد!
■ بعضی از اهل نظر میگویند علت رواج شعر کوتاه در روزگار ما، کم حوصلگی مخاطب برای خواندن شعرهای بلند است. من میگویم وقتی میشود ۱۰۰ بیت شعر را در چند قطع و چند چیدمان مختلف چاپ کرد، چرا باید با گفتن غزل و قصیده و مثنوی، وقت با ارزش خودمان و مخاطبانمان را بگیریم؟
#استادسیدعلیمیرافضلی
"چهار خطی"
🍁🍁
C᭄❁࿇༅══════┅─
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═