فصل غربت بسیجی ها...
باز هم فصل غریبی ها رسید
روز مظلوم بسیجی ها رسید
فصل گلهای غریب باغ عشق
فصل گلگون پیکران داغ عشق
فصل گمنامان سرمست وصال
فصل سرمستان مست ذوالجلال
واژه های دفتر خون وشرف
آیه های سنگر خون وشرف
مثنوی های غریب روزگار
خاطرات تا همیشه ماندگار
آن علمداران میدان وفا
سینه چاکان سپاه کربلا
سرفرازانی که در دشت جنون
جمله گل کردند بر پهنای خون
ای سروده عشق را با نای خون
سرکشیده ساغر مینای خون
ما تورا در غربت خون یافتیم
در منای عشق گلگون یافتیم
ای بسیجی ای گل گمنام عشق
زنده شد از بوی نامت ،نام عشق
گام هایت می سراید رنج را
خاطرات کربلای پنج را
داغدار لاله ی صحرا تویی
حامی خون شقایق ها تویی
تو غریب غربت یک امتی
دفتری از شعر مظلومیتی
سوختن ،آیین یاران بسیج
سرخ مردن ،رسم مردان بسیج
بیدل وبی نام وبا اخلاص وپاک
ای به راه عاشقی ها سینه چاک
می سراید گام هایت عشق را
چشم های آشنایت عشق را
عاشقی با نام تو جان می گرفت
عشق از گام تو فرمان می گرفت
معنی ومعنای تو دلدادگی ست
مثنوی عشق تو آزادگی ست
کوله بارت آشنای غربت است
لحظه هایت در هوای غربت است
ای غریب شهر وشیر جبهه ها
ای به آیین غریبان ،آشنا
چشم هایت سوی مظلومیت است
آشنا با بوی مظلومیت است
ای صفای عالمی در سینه آت
سینه ی سینای چون آیینه آت
تو علمداری و میدان دار عشق
با تمام کوچکی سردار عشق
کوله بارت غرق گمنامی و شور
ای سراپای حضورت غرق نور
باز هم فصل غریبی ها رسید
روز مظلوم بسیجی ها رسید
فصل میلاد تو فصل غربت است
چشم های تو زنسل غربت است
مثل تنهایی پاک یک کویر
می توان در بند عشقت شد اسیر
# حسین کیوانی
#بسیجی -غریب _خاک
﷽
• اگر نصیب نبخشی نظر دریغ مدار
• شکرفروش چنین ظلم بر مگس نکند
• بنال سعدی اگر عشق دوستان داری
• که هیچ بلبل از این ناله در قفس نکند
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
|⇦• اعلام برنامه - جلسه شعرخوانی انجمن
۴ تا ۶ بعدازظهر جمعه ۱۴۰۲/۰۹/۰۳
فرهنگسرای طاووسیه
(بلوار بوستان، حدفاصل آرامگاه سعدی و باغ دلگشا)
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
انجمن شعر سعدی
اسلام فهندژ
[ @sheresaadi ]
دلبر شیرازیم در حافظیه میدوید
میدوید این سو و آن سو و مرا هم میکشید
از نفس افتاده بودم، با نفسهایش ولی
داشت جان تازهای در قلب خشکم میدمید
شعرها میخواند از بر، شورها میشد به پا
شورها میریخت در من، شعرها میآفرید
بوی نارنج و خم آرنج و زلف پر شکنج
حضرت حافظ هم اینجای غزل، لب میگزید
از سمن بویان غزل گفتی، دل ما آب شد
یا لسان الغیب! دیدی نوبت ما هم رسید
با همین خال سیاه ترک شیرازی من
صد سمرقند و بخارا میشد از حافظ خرید
حوری باغ ارم شد، لیلی باغ عفیف
دید مجنونم، مرا با گوشه چشمی برگزید
پایبوس حضرت شاه چراغم برد و بعد
شد کنار دستغیب از دیدگانم ناپدید
آن چنان بر پا شد آشوبی که گویی در دلم
یک نفس، لطفِعلی خان داشت قلیان میکشید
آمدم بیرون و دیدم شوخِ شیرین کارِ من
شادمان در صحن، دنبال کبوتر میدوید
سعدیه، خواندم گلستان و نظر کردم به گل
سکهها انداختم در آب حوضش، با امید
ناگهان با خندهای قلب مرا از جای کند
با همان سرعت که حوا سیب را از شاخه چید
خواستم چیزی بپرسم... تا لبش را غنچه کرد
گفتمش فالودهی شیراز، بانو! میخورید؟
بعله را آنقدر شیرین گفت تا در آن سکوت
تاپ، تاپِ قلب من را، روح سعدی هم شنید
حلقهای دیدیم در غوغای بازار وکیل
برق زد چشمان او و برق از چشمم پرید
مثل یوسف رفتم از بازار تا زندان ارگ
داشت عشقش سینه و پیراهنم را میدرید
دست در دست هم، از دروازه قرآن رد شدیم
من به سر، سودای او و او به سر، تور سفید
راستی مهریه یادم رفت؛ شد یک شاخه گل،
چارده تا سکه و یک جلد قرآن مجید
#قاسم_صرافان
#عاشقانه
صبح است و
دلم به مهر باور دارد
آبان که گذشت،
دل به آذر دارد
پاییز برای من
شـدہ این تعبیر
فصلی که فقط
خاطرہ در سر دارد
امیدوارم آذر ماه،
آغاز برآورده شدن آرزوهاتون باشه💖
سلام صبح بخیر
صبح پاییزیتون زیبا🍁🍂
تلنگر
وقت است دل خویش گرو بگذاریم
دلتنگی وتشویش گرو بگذاریم
در جنگ میان عقل و احساس و خیال
باید که کمی ریش گرو بگذاریم
#حسین کیوانی
⭕️ به زودی... ⭕️
♨️ اعلام نتایج نهایی دهمین کنگره سراسری شعر بسیج هنرمندان فارس
با درخشش شاعران محفل قند پارسی!
-2024071423_-664400463.mp3
زمان:
حجم:
6.19M
رپ متفاوت
صدا :مُجال(مجتبی الله وِردی)
شعر: غلامرضا کافی
تولید: مرکز موسیقی حوزه ی هنری کشور.
بین ما «خطی است قرمز»، پس تو با ما نیستی
یک قدم بردار، میبینی که تنها نیستی
خیرخواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن،
فرصت امروز را دریاب، فردا نیستی
یک سخن کافی است گفتن، گر در این خانه کَس است
یا نشانی را غلط دادی به ما، یا نیستی!
هیچ میترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه!
از مسلمانی هماین داری که «ترسا» نیستی!
ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می شود،
مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی!
نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب،
فرق دارد آخر این قصه، موسی نیستی
#حسین_جنتی
"کاریکلماتور"
* برای اینکه وجدانش بیدار بماند مرتب قهوه می خورد!
*می خواست رسوا نشود جماعت راهمرنگ خودش کرد!
*شعر سپیدش را روی کاغذ سیاه می نوشت.
*در توانش نبود شعر نو بگوید، شعر دست دوم می گفت.
*حرف های گنده تر از دهانش زد، گلویش گیر کرد.
*وقتی تصمیم گرفت شعر نو بگوید، شعر های قدیمیش را به سمسار فروخت.
*"کلیدر "محمود دولت آبادی را لب طاقچه گذاشتم!
*"تابستان" تاب مرا ستاند.
*"ماه" دو بار در ماه ، ابرویش را هلال می کند!
#خانم بهپور
حاج مهدی رسولی4_5880011219808552890.mp3
زمان:
حجم:
23.44M
روی لبها، نور و قدر و کوثر و طه...
#مهدی_رسولی
محفل قند پارسی