۱۵ امرداد سالروز درگذشت پرویز شاپور
(زاده ۵ اسفند ۱۳۰۲ قم -- درگذشته ۱۵ امرداد ۱۳۷۸ تهران) نویسنده
او تحصیلاتش در رشته اقتصاد بود ولی شهرتش بهدلیل نگارش کاریکلماتور، نوشتههای کوتاه "بیشتر تکخطی" بود که ظرافت و دیدی شاعرانه و طنزآمیز دارند و علاوه بر آفرینش کاریکلماتورها، در طراحی سیاهقلم نیز توانا بود. وی در سی سال نخست نهنوشت و نهنگاشت، اما در ۴۶ سال بعدی آثار کمحجم ولی پرمحتوایی برجای گذاشت که در ۱۲ جلد منتشر شدهاند.
وی در سالهای ۱۳۲۹ با فروغ فرخزاد، نوه خاله مادرش ازدواج کرد و آنها اهواز را برای زندگی انتخاب کردند. در ۲۹ خرداد ۱۳۳۱ پسرشان، کامیار متولد شد که در ۲۵ تیر ۱۳۹۷ در ۶۶ سالگی درگذشت و زناشویی آنان در سال ۱۳۳۴ بهجدایی کشید.
او فعالیت روزنامهنگاریاش را در روزنامههای محلی خوزستان آغاز کرد و از سال ۱۳۳۷ در مجله توفیق با اسم مستعار «کامی» «کامیار» و «مهدخت» مینوشت و سپس در نشریه خوشه بهسردبیری احمد شاملو به فعالیت پرداخت.
او پس از جدایی، دیگر ازدواج نکرد و همراه با کامیار و برادرش دکتر خسرو شاپور، در خانهای قدیمی زندگی میکردند.
آرامگاه وی در قطعه هنرمندان است.
کاریکلماتور:
کاریکلماتور کلمهای ترکیب یافته از کاریکاتور و کلمه است که شاملو این نام را برای اولین بار بر برخی از نوشتههای پرویز شاپور نهاد.
نمونههایی از کاریکلماتورهایش:
برای اینکه پشهها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشهبند بیرون میگذارم.
اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی بهبزرگی آسمان میسازم.
دلم بهحال ماهیها میسوزد، چون هیچکس اشکشان را نمیفهمد.
وقتی عکس گلمحمدی در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند.
گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرنده محبوس است.
به یاد ندارم نابینایی بهمن تنه زده باشد.
هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد.
به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است.
روی همرفته زن و شوهر مهربانی هستند!
غم، کلکسیون خندهام را بهسرقت برد.
بلبل مرتاض، روی گل خاردار مینشیند!
قطره باران، اقیانوس کوچکی است.
قلبم پرجمعیتترین شهر دنیاست.
بهنگاهم خوش آمدی.
پایین آمدن درخت از گربه.
زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمیرود.
جارو، شکم خالی سطل زباله را پر میکند.
فواره و قوه جاذبه از سربهسر گذاشتن هم سیر نمیشوند.
باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده، به آبپاش مرخصی داد.
فاصله بین دوباران را سکوت ناودان پر میکند.
فریاد زندگی در سکوت گورستان تهنشین میشود.
همه مردم جهان به یک زبان سکوت میکنند.
زبان هم فیلتر دارد.
آثار:
کاریکلماتور - انتشارات نمونه - ۱۳۵۰
کاریکلماتور ۲ - انتشارات بامداد - ۱۳۵۴
کاریکلماتور ۳ با نام «با گردباد میرقصم» - انتشارات مروارید - ۱۳۵۴
کاریکلماتور ۴ - انتشارات مروارید - ۱۳۵۶
کاریکلماتور ۵ - انتشارات پرستش - ۱۳۶۶
کاریکلماتور ۶ - انتشارات مروارید - ۱۳۷۶
کاریکلماتور ۷ با نام «به نگاهم خوش آمدی» - انتشارات گلآقا - ۱۳۷۸
کاریکلماتور ۸ با نام «پایین آمدن درخت از گربه» - انتشارات مروارید - ۱۳۸۲
موش و گربه عبید زاکانی با طرحهای پرویز شاپور انتشارات مروارید - ۱۳۵۲
فانتزی سنجاق قفلی - انتشارات پویش - ۱۳۵۵
تفریحنامه (طرحهای مشترک بیژن اسدی پور و پرویز شاپور) - انتشارات مروارید - ۱۳۵۵
قلبم را با قلبت میزان میکنم "مجموعه کاریکلماتورها" - انتشارات مروارید - ۱۳۸۶
رباعی
بر درگه خلق، بندگی ما را کشت
هر سو پی نان دوندگی ما را کشت
فارغ نشویم یکدم از فکر معاش
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت!
#واعظ_قزوینی
رباعی
ما دشمن آه و آوخ و افسوسیم
با شوق، لبان مرگ را میبوسیم
دریا دریا، اگر ز ما برگیرند
کم مینشویم از آنکه اقیانوسیم
#قیصر_امینپور
بیتفاوت مینشینیم از سر اجبارها
مثل از نو دیدن صدبارهی "اخبار"ها
خانه هم از سردی دلهای ما یخ میزند
در سکوت ما، صدا میآید از دیوارها
هر شبم بیتابی و بیخوابی و بیحاصلی
حال و روزم را نمیفهمند جز شب کارها
دوستت دارم ولی دیگر نخواهم گفت چون
"دوستت دارم" شده قربانی تکرار ها
خنده های زورکی را خوب یادم داده ای
مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم
بغض کردم، خود خوری کردم، نگفتم بارها
#سید_تقی_سیدی
﷽
• من نظر باز گرفتن نتوانم همه عمر
• از من ای خسرو خوبان تو نظر باز مگیر
• در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
• باز در خاطرم آمد که متاعی است حقیر
[شیخ اجل سعدی]
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
|⇦• اعلام برنامه - جلسه شعرخوانی انجمن
۵ بعدازظهر جمعه ۱۴۰۳/۰۵/۱۹
فرهنگسرای طاووسیه
(بلوار بوستان، حدفاصل آرامگاه سعدی و باغ دلگشا)
[ورود برای عموم آزاد است.]
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
انجمن شعر سعدی
اسلام فهندژ
[ @sheresaadi ]
شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشتخشت و آجر آجر ، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا
بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
#حامد_عسکری🌱
شعرِ ناب چگونه است؟
به این بیت حافظ بنگرید:
چو آفتابِ می از مشرقِ پیاله برآید
ز باغِ عارضِ ساقی هزار لاله برآید
ما با هنرسازههایی از نوع تشبیه «آفتابِ می» و «مشرقِ پیاله» و «باغِ عارض» از قبل آشنایی داریم، یعنی در ادبیات فارسی و عربیِ قبل از روزگارِ حافظ اینگونه تشبیهات به تکرار دیده میشود. آنچه باعثِ انگیزش این تشبیهات، در این شعر، شده است آن عملِ ذهنیِ شاعر است که با این «نظامِ نو» فُرمی به وجود آورده است که در آن فُرم، آن «هنرسازهها» از نو فعّال شدهاند.
هرچه هست و نیست مسألهٔ انگیزشِ «هنر سازه»ها است. وزن و قافیه و ردیف و تشبیه و استعاره و جناس و تمام ابزارهای موجود در آثار ادبی، بر اثرِ «تکرار» ناتوان و غیر فعّال میشوند، کارِ نویسنده و شاعر این است که هنر سازهها را فعّال کند.
در درون همین نظریهٔ «ادبیّت» و فعّال کردن هنر سازهها است که تکاملِ آثارِ ادبی، در بستر بیکرانهٔ تاریخ ادبیات ملل مختلف، شکل میگیرد و تمام «موتیف»های ناتوان و همهٔ هنرسازههای بیرمق و از کارافتاده، فعّال میشوند و با چهرهای دیگر خود را آشکار میکنند.
ز باب تمثیل میتوان گفت هر «واژه» سکهای است که دو روی دارد. ما همیشه در گفتگوی روزمرّه فقط با آن روی سکّه سروکار داریم که معنایی و یا پیامی را به ما منتقل میکند امّا روی دیگر سکّه که وجه جمالشناسیک اوست، غالباً، از ما نهفته است. تنها شاعر است که میتواند با خلاقیتِ خویش کاری کند که آن روی دیگر سکّه را نیز ببینیم و مسحور آن روی دیگر سکّه شویم و غالبا این عمل، در شعر، چنان اتفاق میافتد که ما از فرطِ اعجاب نسبت به وجهِ جمالشناسیکِ کلمه، « پیام» آن را یا روی دیگر آن را که وظیفهٔ پیامرسانی دارد فراموش میکنیم. حتی، گاهی، در اوج شاهکارهای شعری، به تعبیرِ الیوت، قبل از اینکه شعر «فهمیده» شود، با ما «رابطه برقرار» میکند.
شعرِ ناب چنین است. قبل از آنکه به معنیِ آن برسیم مسحورِ زیبایی و وجهِ جمالشناسیک که آن میشویم.
گاهی هست که ما ساعتها مسحورِ یک بیت سعدی یا حافظ یا مولوی و فردوسی میشویم و آن را با خود زمزمه میکنیم و هرگز به معنی آن کاری نداریم. همان حالت رستاخیز کلمهها است که ما را مجذوب خود میکند و چنان است که آن روی دیگر سکّه را هرگز به یاد نمیآوریم، روی پیامرسانی و جانب معنایی جمله را.
محمدرضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات، صص ۶۲-۵۹
#حافظ
4_5888803297036340966.opus
503.6K
نوآوری سعدی در قافیه و ردیف غزل
🔻صوتی
#دکتر_نادر_ابراهیمیان
C᭄❁࿇༅══════┅─
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
۱۶ امرداد سالروز درگذشت رباب تمدنجهرمی
(زاده ۱۷ آبان ۱۳۰۷ جهرم -- درگذشته ۱۶ امرداد ۱۳۸۶ تهران) شاعر
او که از مدتها پیش به طنز سیاسی - اجتماعی مشغول بود، پس از انتشار روزنامه «چلنگر» همکاریاش را با آن آغاز کرد و با نامهای مستعار «دوشیزه رباب. ت» و «دوشیزه ر. امیدوار» بهچاپ اشعارش میپرداخت. وی به سبب اندیشههای ضد سلطنتی بعد از ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ مدتی در جهرم و لار، پنهانی زندگی میکرد و از سال ۱۳۴۸ فعالیتهای سیاسیاش را دوباره آغاز کرد.
در سال ۱۳۳۴ در جهرم نامهای از خلیل سامانی «موج» که سرپرستی قسمت ادبی بعضی از مجلات را عهدهدار بود، به دستش رسید و مکاتبات آنها آغاز شد. از سال ۱۳۲۸ با آثار یکدیگر در مجلات و روزنامهها آشنا شده بودند، اما برای نخستینبار در تهران یکدیگر را ملاقات و در پنجم مردادماه سال ۱۳۳۶ با هم ازدواج کردند. از همان زمان بنای «انجمن ادبی صائب» که بههمت «موج» همه هفته در روزهای جمعه تشکیل میشد، طراحی و پیریزی شد و نشریه ماهنامه این انجمن با نام «باغ صائب» تا پایان زندگی خلیل سامانی، یعنی تا امردادماه ۱۳۶۰ انتشار یافت. شعر معروف «پیام مادر ایرانی به مادر فلسطینی» از سرودههای اوست.
خلیل سامانی (۱۳۰۸ -- ۱۳۶۰) در سال ۱۳۶۰ درگذشت و سپیده سامانی که ۱۶ سال، در منزل از مادرش نگهداری کرده بود، به علت بروز مشکلاتی در سلامتیاش و با اصرار مادرش، در زمستان سال ۱۳۶۴ او را در سرای سالمندان نیکان تهران بستری کرد و تا پایان عمر رباب، هر روز به ملاقاتش میرفت و روزی چند ساعت از او پرستاری میکرد.
تمدن، تابلویی را با این مضمون بالای تخت خود داشت.
رباب افتادهام در دست گوهرناشناسانی
که نشناسند قدر گوهر یکدانه ما را.
او در آن سالها که در سرای سالمندان بود، با رادیو پیگیر اخبار سیاسی میشد. در بهار ۱۳۷۰ مجموعه شعرش با عنوان شبیخون، بهکوشش دخترش سپیده سامانی منتشر شد. این مجموعه، شامل سه مقدمه از سپیده سامانی، غلامرضا جولایی "مزدا" و پناهی سمنانی است.
آرامگاه وی در قطعه هنرمندان است.
این روزها به هرچه گذشتم کبود بود
هر سایهای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامهی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شدهی صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بیوجود بود!
ما همچنان به سایهای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگیاش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من اینها نبود! بود؟!
#عبدالجبار_کاکایی
عشق، ساده و پیچیده
از فاضل نظری
این قدر میندیش به دریا شدن ای رود
هر جا بروی، باز گرفتار زمینی
مهتاب، به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافی است ببینی
ای عقل، بپرهیز و مگو عشق، چنان است
ای عشق، کجایی که ببینند چنینی
هم هیزم سنگینسریِ دوزخیانی
هم باغ سبکمایهی فردوسِ برینی
ای عشق، چه در شرح تو جز عشق بگوییم؟
در سادهترین شکلی و پیچیدهترینی!
آنها، نظری، ص ۵۷.
#عقلوعشق
#فاضلنظری
به مناسبت روز خبرنگار
قاطی سوژه ها شکار شدن
وسط کوچه خر سوار شدن
داخل یک توالت بد بو
تا خود صبح ماندگار شدن
جنس قاچاق بردن و خوردن
کنج انبار احتکار شدن
پای منقل ز جنس نا خالص
هی کشیدن وَ هی خمار شدن
با رفیقان فاب کفتر باز
تو کوچه خلافکار شدن
زیر بار حیات، زاییدن
مثل یک مرد! بچه دار شدن
ابتلا بر جنون گاوی یا
به جذام و وبا دچار شدن
مثل قلب رآکتور خنداب
با بتن خوب استتار شدن
مثل دانشجویان دولت قبل
چند سالی ستاره دار شدن
دو عدد سوسک در غذا دیدن
آن غذا مثل زهر مار شدن
مثل فیش حقوق بعضی ها
در تلگرام انتشار! شدن
بی گنه چون مدیر بانک رفاه
یهو از کار برکنار شدن
بهر یارانه پای عابر بانک
بیست و نه روز بی قرار شدن
بهر احصای شغل، آویزان
به لباس وزیر کار شدن
یا که طبق فتاوی "کیهان"
مستحق طناب دار شدن
به خدا سختی و گرفتاریش
کمتر است از خبرنگار شدن!
عباس احمدی
۱۸ امرداد سالروز درگذشت مهدی سهیلی
(زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ تهران -- درگذشته ۱۸ امرداد ۱۳۶۶ تهران) شاعر و نویسنده
او سالها در رادیو ایران برنامه مشاعره اجرا میکرد و در زمینه نمایشنامه نویسی نیز فعالیت داشت.
آثار:
اسرار مگو: این کتاب در دهه ۳۰ بهصورت مخفیانه چاپ شد و مردم آن را بهخاطر جوکها و لطیفههای مخصوص بزرگسالانش دوست داشتند. کتاب اسرار مگو کتابی است سه جلدی که مجموعهای از فکاهیات و لطایف و اشعار طنز که توسط سهیلی گردآوری شده است. کتاب اسرار مگو حاوی تندترین مطالب بهدور از ملاحظات و اخلاق است.
بیا با هم بگرییم
در خاطر منی
بوی بهار میدهد
بزم شاعران
شاهکارهای صائب تبریزی و کلیم کاشانی
اشک مهتاب
طلوع محمد
پرواز در آسمان شعر
مشاعره
شعر و زندگی
یک آسمان ستاره
گنج غزل
چشمان تو و آیینه اشک
هزار خوشه عقیق
کاروانی از شعر
باغهای نور
لحظهها و صحنهها
گنجواره سهیلی
اولین غم و آخرین نگاه
نگاهی در سکوت
ضربالمثلهای معروف ایران
مرا صدا کن
سرود قرن و عقاب
چه کنم دلم از سنگ نیست.
گنجینه سهیلی " ۵جلد"
هزار و صد غزل هماهنگ
همکار 😂😂
از ابوالقاسم حالت
شنیدم کشکسای ماستبندی
بگفتا با رئیس ارجمندی:
منم بیکار و اندر حال حاضر
شما را میتوانم شد مشاور
که ما چون ماستبند و کشکساییم
به طور قطع، همکار شماییم
گر اکنون خدمت آقا رسیدیم
پیِ آن بود کز مردم شنیدیم
که هر کاری کند سرکار عالی
همه کشکی بُوَد یا ماستمالی
کاوشی در طنز ایران، نبوی، ص ۱۲۵ و ۱۲۶.
#شعرطنز
#ابوالقاسمحالت