[ #عاشقانہ_دو_مدافع♥️]
#قسمت_بیست_پنجم
_اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ زنگ زد خالم بود
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...
چادرم و درآوردم تو آیینہ نگاه کردم چهرم نسبت به سه سال پیش خیلے تغییر کرده بود
بہ خودم لبخندے زدم و گفتم اسماء ایـݧ سجادے کیہ؟
چرا داره بہ دلت میشینہ؟
همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم
_اسماء زوده مقاومت کـݧ نکنہ ایـݧ هم بشہ مث رامیـݧ تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش
علے فرق داره نوع نگاهش،صدا کردنش،حرف زدنش،عقایدش...
_خندم گرفت ...هہ علے؟هموݧ سجادے خوبہ زیادے خودمونے شدم
_در هر حال زود بود براے قضاوت
هنوز جلوے آیینہ بودم کہ ماماݧ در اتاق و باز کرد
کجا فرار کردی؟
خندم گرفت
فرار کجا بود مادر مـݧ اومدم لباسامو عوض کنم
خوب پس چرا عوض نکردے هنوز؟
داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم
مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:
بسم اللہ خل شدے ؟
خندیدم و گفتم بووووودم
راستے ماماݧ آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیموݧ اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ
فردا؟چہ خبره اسماء
نمیدونم ماماݧ عجلہ داره
براے چے مثلا عجلہ داره
دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم خوب ماماݧ براے مـݧ دیگہ
ماماݧ با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت:بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ
إ مامااااااااااا...
در حالے کہ میخندید و از اتاق میرفت بیروݧ گفت :باشہ با بابات حرف میزنم
راستے اسماء اردلاݧ داره میاد.
از اتاق دوییدم بیروݧ با ذوق گفتم کے داداش کچلم میاااااد
فردا
خبر داره از قضیہ خواستگارے؟
_معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همیـݧ از پادگاݧ مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش
دستم و گذاشتم رو کمرمو گفتم:
آره تو از اولم اردلاݧ و بیشتر دوست داشتے بعد باحالت قهر رفتم اتاق
_ماماݧ نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از ایـݧ همہ توجہ ماماݧ نسبت بہ قهر مـݧ اصلا انگار ݧ انگار
خستہ بودم خوابیدم
باصداے اذاݧ مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود.
دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ
تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے مـݧ گل نمیخرید ولے میدونستـݧ گل یاس و دوست دارم اولش فکر کردم ماماݧ براے آشتے گل خریده ولے بعید بود ماماݧ از ایـݧ کارا نمیکردم
موهام پریشوݧو شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم:
ماماااااااݧ ایـݧ گلا چیہ؟
مـݧ باهات آشتے نمیکنم تو اوݧ کچل و بیشتر از مـݧ دوست دارے
اردلاݧ یدفہ جلوم ظاهر شد و گفت:
بہ مـݧ میگے کچل؟ز هیجاݧیہ جیغے کشید م و دوییدم بغلش و بوسش کردم هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم:
_اه اه اردلاݧ خفہ شدم از بوے و جورابو عرقت قیافشو ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے
خندید و افتاد دنبالم
بہ مـݧ میگے زشت؟
جرئت دارے وایسااا
ماماݧ با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم
قبول باشہ ماماݧ مگہ نگفتے اردلاݧ فردا میاد
چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد
_اردلاݧ اخمی کردو گفت ناراحتید برم فردا بیام
خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم...
راستے نکنہ گلارو تو خریدے؟
ناپرهیزے کردے اردلان...
خندید و گفت:بابا بغل خیابوݧ ریختہ بودݧ صلواتے مـݧ پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم
گل یاس؟اونم صلواتے؟
برو داداااااش برووو کہ خفہ شدیم از بو برو.
_داشتم میخوابیدم کہ اردلاݧ در اتاق و زد و اومد داخل ...
🌷°•| @gharargah_shohada_313
[ #عاشقانه_دو_مدافع💚]
#قسمت_بیست_ششم
_داشتم میخوابیدم کہ اردلان در اتاق وزد و اومد داخل...
برق و روشـݧ کرد و گفت:
خواهر گلم ساعت ۱۰ از کے تا حالا تو انقدر زود میخوابے؟
نمیخواے داداشتو ببینے باهاش حرف بزنے؟حالشو بپرسے؟مثلا تازه اومدمااااا
درازکشیده بودم بلند شدم رو تخت نشستم و باخنده گفتم:
داداش خلِ کچلم ماماݧ بهت یاد نداده وقتے یہ نفر میخواد بخوابہ یا داره استراحت میکنہ مزاحمش نشے؟😂
_اردلان اخم کرد و برگشت کہ بره
باسرعت از رو تخت بلند شدم و بازوش و گرفتم
کجااااااا لوس ماما؟
_اخماش بیشتر رفت تو هم و گفت میرم شما استراحت کنے....لوسم خودتے
همونطور کہ میکشوندمش سمت تختم گفتم خوب حالا قهر نکـݧ بیا بشیـݧ ببینم چیکار داشتے
اردلان نشست رو تختم
مـݧ هم رو صندلے روبروش دستم گذاشتم زیر چونم و گفتم
به به داداش اردلاݧ حموم لازم بودیااااا
ترو خدا زود بزود برو حموم
اینطورے پیش برے کسے بهت زݧ نمیده هااااااا
خندید و گفت:
_تو بہ فکر خودت باش یواش یواش بوے ترشیدگیت داره در میاد.
همہ از خداشونہ مـݧ دامادشوݧ بشم حیف کہ مـݧ قصد ازدواج ندارم
دوتایے زدیم زیر خنده.
ماماݧ در اتاق و باز کرد و با یہ سینے شربت و بیسکوییت وارد شد بہ بہ خواهر برادر باهم خلوت کردید
راستے اسماء با،بابات حرف زدم بہ مادر اقاے سجادے هم گفتم براے فردا مشکلے نیست
جلوے اردلاݧ خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ
اردلاݧ خندید و گفت:
خوبہ دیگہ اسماء خانوم مـݧ باید از ماماݧ میشنیدم؟
_سرم همونطور پاییـݧ و گفتم آخہ داداش یدفہ اے شد بعدشم هنوز کہ خبرے نیست...
ماماݧ لیواݧ شربت و یہ بیسکوییت داد دست اردلاݧ و گفت بخور جوݧ بگیرے ببیـݧ چہ لاغر شدے
چپ چپ بہ ماماݧ نگاه کردم و گفتم:
ماماݧ مـݧ احتیاج ندارم بخورم جوݧ بگیرم؟
اردلاݧ بادست زد پشتم و گفت:
آخ آخ حســـــودے؟
ماماݧ هم لیواݧ شربت و داد دستم و گفت بیا تو هم بخور جوݧ بگیرے
لیواݧ و ازش گرفتم و گفتم پس بیسکوییتش کو بلند شد و همونطور کہ از اتاق میرفت بیروݧ گفت
واااااااا بچہ شدے اسماء؟خودت بردار دیگہ
حرصم گرفتہ بود لیواݧ شربت گذاشتم تو سینے و بہ اردلاݧ کہ داشت میخندید دهـݧ کجے کردم
اردلاݧ شربت و تا تہ خورد و گفت:آخیش چہ چسبید...
_بعد دستش و گذاشت رو شونم و گفت:اسماء میخوام باهات جدے حرف بزنم
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
اردلاݧ آهے کشید و شروع کرد:
سہ سال پیش اونقدرے کہ الاݧ برام عزیزے، عزیز نبودے
اسماء حجابتو دوست نداشتم نوع تیپ زدنات، دوستات،بیروݧ رفتنات و.....
همیشہ متفاوت بودے با کل خوانواده
اینکہ بگم همه چیت بد بود و دوست نداشتما ݧ بالاخره خواهرم بودے
چند بار بہ ماماݧ و بابا شکایتت و کردم اما اونا اجازه ے دخالت و بهم ندادݧ براے همیـݧ منم کارے بهت نداشتم
_تا وقتے کہ اوݧ اتفاق برات افتاد،نمیدونم چے باعث شده بود کہ خواهر همیشہ شیطوݧ و درس خوݧ مـݧ گوشہ گیر بشہ و با هیچ کسے حرف نزنہ،دنبالشم نیستم چوݧ هرچے کہ بود باعث شد تو اینے بشے کہ الاݧ هستے،اسماء وقتے تورو،تو اوݧ وضعیت میدیدم داغوݧ میشدم
کلے برات نذرو نیاز کردم کہ خوب بشے، حضرت زهرا رو قسم دادم کہ بہ خواهرم کمک کـݧ،اشک ریختم ،زجہ زدم و....
روزے کہ چادرے شدے
_فهمیدم کہ حضرت زهرا جوابمو داده
دیگہ خیالم از بابتت راحت شد فهمیدم کہ راهت رو درست انتخاب کردے.
وقتے ماماݧ بهم قضیہ ے خواستگارے و گفت:خیلے خوشحال شدم و میدونستم کہ تو اونقدر بزرگ شدے کہ تونستے تصمیم بگیرے
_همچنیـݧ مشتاق شدم ببینم کیہ کہ خواهر ما بیـݧ ایـݧ همہ آدم اجازہ داده بیاد براے خواستگارے....
خندیدمو گفتم:
یکے مث خودت
مثل من؟خوب پس قبول کن دیگه..
خندیدمو گفتم:
ارہ تسبیحش همیشہ دستش دکمہ هاے پیرهنشو تا آخر میبنده سر وتهش بزنے تو بسیج دانشگاس
وقتے هم کہ با آدم حرف میزنہ زمینو نگاه میکنہ
اهاݧ راستے ریشم داره برادریہ براے خودش هههههه...
دستشو گذاشت روشونم گفت خستہ نباشے،یکم از اخلاقش بگوووو
_إ اردلاݧ پاشووو برو میخوام بخوابم خستم
إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم موند....
🌷°•| @gharargah_shohada_313
#حسین_جانم [♥️]
.
.
¤|آقا ببین که بغض بدے
در گلوے ماست...
¤|بوسیدن ضـریح شما
آرزوے ماست...
.
.
#اللهم_الرزقنا_کربلا
#یااباعبدالله
🌷°•| @gharargah_shohada_313
#مثل_شهدا_باشیم
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده💚
شوخ طبعی
يكي از همرزمان شهيد ميگفت:« خیلی کارهایم زیاد بود. داخل چادر نشسته بودم و داشتم برگهها را امضا میکردم. یکدفعه دیدم برادرم وارد چادر شد. به محض اینکه قیافه او را دیدم، کلی خندیدم. او تازه از اصفهان آمده بود و شور جوانی داشت؛به همین علت، با موهای بلند به جبهه آمده بود. محمدتورجی به اوگفته بود: باید در جبهه موهایت را کوتاه کنی. بعد شروع كرده بود موهاي او را از ته ماشينكردن. نیمی از موهایش را زده بود و بعد برای شوخی گفته بود:« ماشین خراب شده، برو پیش برادرت!» لذا نیمی از سرش از ته زده شده بود و نیمی دیگر هنوز بلند بود. بعد از چند دقیقه شهید تورجی وارد چادر شد، وگفت:« ببخشید! دیدم اعصاب نداری، خواستم کمی بخندی.»
🌷°•| @gharargah_shohada_313
#دلنوشتـــــہ ✍🏻
|مُقَدمہ۔۔۔آخَر براے همہ چیز که نمےتوان مُقَدمہ نِوشت.|
دیگَر بَس است خیال بےخیالی تُ...
به بُن بست رسیده ام...بُن بست.
هوای دلم آلوده است. اينجا نَفَس پاے نَفس بَند مےشہ.
گناه...گُناه...گنٰاه، واقِعاً راست گُفتہ اند کہ گُناه مثل یه لَکہ میشینہ رو دل صاف و ارزشِش رو میاره پایین...قَلبی کہ جای هَر کسے نیست...
...این قَلب باید فدا بشہ...فَدا...فَداے اِمام زمانِ خوُدش.
این قَلب برا بندِگیہ...نہ واسہ بَردگے.
#من_برده_شیطان_نیستم
من هم می خواهم...
من هم مے خواهم عباس باشَم...بَراے امامِ زَمانِ خودَم.
مَن سَربازِ اِمامِ زَمان مے شَوَم.
دوست دارم وَقتے از مَن حرف مے زنند؛ بگویند...او ایستاد پای اِمام زمانِ خودَش.
شایَد نشوَم ابنِ مهزیارَش...اما حداقل اَش دقِّ دِلَش نمے شَوَم...نمے شکَنَم نمکدان را...نمے شِکَنَم.
حَق الله،حَق النَفس،حَق الناس،حَق الناس،حَق الناس...چِ قَدر بَد است کہ حَق بَقیہ را مے خورے...وَ یِ آب هَم روش.
اَز گَلومون پایین میره؟!
اَز گلوی مَن...پایین رفت...مُ تَ أ سِ فانہ.
خجالت مے کِشَم...
آخہ هَمہ بہ مَن بہ چِشم ی بَچه شیعہ نگاه مے کُنَن.
خِجالَت مے کِشَم...
کہ بہ مَن مے گَن مُنتَظِ رِ مُنتَظِر.
اما نمے دونَن کہ مَن حَتی مُحب اهل بیت علیهم السلام هم نیستم،چه رِسَد به...
تَمام هَفتہ گُناهُ غروبِ جُمعہ دُعا
کمےخجالت اَز این اِنتِظار هَم خوبِ است
هِے...دَستانَم در گِل و لای مانده نجاتَم دهید...هِے...کُجایَند مردان بے ادعا؟!
هِی...بَند هاے نِوِشتہ اَم بہ بَند مے آیَند از بس کہ شرمنده تُ اَم...
راستَش را بِگو اِی شَہید...چِطور شده ایی سَربازِ اِمامِ زَمان؟! کِ آقا پرونده ات را امضا کَرد؟!
مَن بِدون آمادگے سَرِ اِمتِحان نِشستَم.
یِکَم تَقَلُب...
...فقط قَدِ همان قَد هایی کہ علی اَکبَر رفتَندُ عَلےاصغَر برگشتند...کُ۔مَ۔ک
پَروَردگارا! چِ قَدر بایَد صَبر کُنَم...نَ...اِمامِ زَمان اَم تا کِی بایَد صَبر کُنَد تا غیبَت مَن تمام شود.
دیگَر بَس است پشت اَبر ماندَنَم، می خواهَم بِشکَنَم این غرور را...
تُ مُنتَظِر تر از مَنی تَموم شہ غیبَتَم.
﴿مُحتاجِ دُعاےِ خِیرِتانَم دوستان...
مَن شَہادَتے اَز جِنسِ مادَر مےخواهَم﴾
گــمــنــامــــنوشـتـــ
#ارسالی_از_همسنگران_محترم✨🍁
🌷°•| @gharargah_shohada_313
✨👌
گَر بهدادمنـرسۍ
مےرومازدست،بیــا
#اݪݪهمعجݪݪوݪیکاݪفرج🌱
🌷°•| @gharargah_shohada_313
•°| #توئيت 💡
.
.
+هرچی تو این دنیا هست که دوسش داری بخاطر خدا دوسِش داشته باش💚🌱
.
.
🌷°•| @gharargah_shohada_313
•{💔🌱}•
#ٺُ نداشتہ منے
.
.
وقتے تُ نباشے
بہ چہ کارم مےآید آسمـان؟!...
.
.
#شهـــــــــید
🌷°•| @gharargah_shohada_313
•{♥️✨}•
.
.
میشنوی؟
صدای سڪوت شب است ڪہ تو را بہ محراب فرا میخواند ...
قیام ڪن ڪہ شب محتاج زمزمہ های عارفانہی توست.
حی علی الدعا در دل شب...!
.
.
#شب_بخیـر🌌...
#نماز_شب_فراموش_نشہ_مومن😉
#التماس_دعا
🌷°•| @gharargah_shohada_313
#قرار_همیشگی💚
✨بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ✨
🌺اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌸وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
🌺وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
🌺الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
🌸الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌺مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
🌺وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌸عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
🌺كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
🌸مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
🌺اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌸فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
🌺الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌸اَدْرِكْنى اَدرِکنی
🌺الساعه الساعه الساعه
العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و ظهور آقامون❤️
#دعای_فرج
🌷°•| @gharargah_shohada_313
ڪاش یڪ تخریبچے
مےزد به معبر نفس ما؛
تخریب مے ڪرد
آنچه من است و هواے نفس!
ڪه گاهے بدجور گیر مےڪنیم،
میان مین هاے القاب و شهرت ها...💔
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیرے🌷
#صبحتون_شهدایی ✨
🌷°•| @gharargah_shohada_313
باور ڪن، شهید دوستت دارد..
🌹همین ڪه بر سرمزارشان ایستاده اے، یعنے تو را به حضور طلبیده اند..
🌹همین ڪه اشڪ هایت روان میشود ، یعنے نگاهت میڪنند..
🌹همین ڪه دست میگذارے بر مزارشان ، یعنےدستت را گرفته اند..
🌹همین ڪه سبڪ میشوےاز ناگفته هاے غمبارت ، یعنےوجودت را خوانده اند..
🌹همین ڪه قولِ مردانه میدهے ، یعنے تو را به هم رزمے قبول ڪرده اند..
👌باورڪن ،شهید دوستت دارد❤️
ڪه میان این شلوغے هاےدنیا هنوز گوشه ے خلوتے براےدیدار نگاه معنویشان دارے....
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_فی_سبیلک
🌷°•| @gharargah_shohada_313