#نماز_اول_وقت
هـُوَ الَّذے اَنزَلَ السـَّڪینَةَ
فے قلـوبِ المُومِنیـن...
↻اوڪسےاستڪهنازلمےڪند
#آرامـش را...!
در دلـهاے مومنان...❤️
#الصلاه💛
🌷°•| @khademoshohada_13
#نماز_اول_وقت 🔮📿
هـُوَ الَّذے اَنزَلَ السـَّڪینَةَ
فے قلـوبِ #المُومِنیـن...
↻اوڪسےاستڪهنازلمےڪند
#آرامـش را...!✨🍃
در دلـهاے #مومنان...❤️
#الصلاه🌱
🌷°•| @khademoshohada_13
#سلام_برادر_شهیدم 😊
در #وصف شما هرچه
بخواهیم بدانیم باید که
👌فقط #سوره_والشمس بخوانیم...
#آرامش این لحظہ ما لطف شماهاسٺ
رفتید که ما راحت و
#آسوده بمانیم
🌷°•| @gharargah_shohada_313
⭕️ فتنه بنزین ان شالله خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید تموم میشه و نیاز نیست زیاد نگرانش باشید
"فقط این خشمی که از صهیونیست ها و عوامل داخلی اون پیدا کردید رو تبدیل به انگیزه های قوی برای مبارزه با اسرائیل جنایت کار کنید".
✅ فعلا هم تا زمانی که کشور به آرامش کامل برسه، بهتره که تمام تمرکزمون رو برای کمک به آسیب دیده های فتنه بذاریم و به همه #آرامش بدیم. این از اصول اولیه مدیریت بحران هست.
ان شالله این فتنه باعث سریع تر شدن اتفاقات آخرالزمان و نزدیکتر شدن ظهور خواهد شد..🌹
در #وصف شما هرچه
بخواهیم بدانیم باید که
👌🏻فقط #سوره_والشمس بخوانیم...
#آرامش این لحظہ ما لطف شماهاسٺ
رفتید که ما راحت و
#آسوده بمانیم
#صـــــبحــــــــٺونشــــــــــھـدایے🌤🌈
➣✨°•| @gharar_shohada_313
🌷 #تلنگرانه
🔶 تا اینجا گفتیم که آدم باید سعی کنه که توی زندگیش زیاد اهل غر زدن نباشه و رنج های طبیعی دنیا رو بپذیره.😌
حالا انسان چطور میتونه با وجود این همه مشکلات، غر نزنه؟! 🤔
🔷 جواب به این سوال در واقع راه خوبی برای رسیدن به #آرامش هست.
❇️ یکی از راه ها اینه که آدم خیلی بیشتر از دیدن #کمبودهای زندگیش، #نعمتهاش رو ببینه.
⭕️ آدمیزاد به طور طبیعی روحیه ش اینطوریه که اگه هزار تا نعمت هم بهش بدی ولی یه رنج هم کنارش بدی، دم به دقیقه چشمش به اون رنجه هست و اون نعمت ها رو نمیبینه.
😒
خب عزیز دلم یکمی هم به نعمت هات نگاه کن...
✅ ما باید خودمون رو تمرین بدیم تا خیلی از نعمت هایی که اطرافمون هست رو ببینیم. برای همین در روایات، انقدر بر اهمیت #شکر تاکید شده
🔵 شکر کردن در واقع به این معناست که آدم بشینه و خوبی ها و نعمت های زندگیش رو یکی یکی بشماره و بابتش شکرگذار باشه.
آدمی که اهل دیدن نعمت ها نباشه خیلی #ضعیف میشه و دم به دقیقه غر میزنه و اعصاب خودش رو بقیه رو بهم میریزه!😐
⭕️ واقعا خیلی از نعمت هاست که بسیاری از مردم آرزوی رسیدن به اون ها رو دارن اما ما داریم و اصلا بهش دقت نمیکنیم...
با شمارش نعمت ها، ظرفیت روحی خودمون رو بالا خواهیم برد...
یه سوال بپرسم؟😊
🔸 شما چه نعمت هایی توی زندگیتون دارید که تا حالا بهش دقت نکردید؟!
🌺 @gharar_shohada_313
:بسمـ رب الشهدا♥️
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_چهار🦋
💟 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💟 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💟 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💟 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💟 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💟 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💟 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💟 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💟 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
ادامــــــه دارد....
✍🏻نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@romanshohada
➣ツ°•| @gharar_shohada_313
•『🍃』
•
وقٺےآرامشمےگیرێکہبفہمے
جزرضایٺخداچیزێمهمنیسٺ
اونوقٺہکہهیچحرفےنمیٺونہاذیٺٺکنہ...(:
#آرامش
#حال_خوب
ツ➣| @gharar_shohada_313