#حرف_قشنگ🍃🌸
نیرو کم داریم برادر!👣
چقدر بگم دشمن پیشروی کردهــــ
فضای مجازی رزمنده میخواد!👤
هماهنگ کنید رزمنده ها توسنگر مستقر شن!💂💂♀
سنگر فرهنگی,سنگر غیرت ،سنگر ولایت📡💡
به نیروها بگو شهادت فقط تو سوریه نیست! 🕊🍃
#جهاد
@gharargah_shohada_313
جهاد گران #دیروز و #امروز و #فردا💪🏻💉
آنها دقیقا الان در حال جهاد فی سبیل الله هستند...✨
#مقام_معظم_رهبرے❤️
#کرونا_را_شکست_میدهیم⛔️
#جهاد✌️🇮🇷
🕊🕊🕊
@gharar_shohada_313
🕊🕊🕊
بسمـ رب الشهدا♥️
#تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم🦋
💟 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💟 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💟 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💟 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💟 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💟 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💟 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💟 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💟 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
ادامــــــه دارد....
✍🏻نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
➣ツ°•| @gharar_shohada_313
بسمـ رب الشهدا♥️
#تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم🦋
💟 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💟 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💟 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
💟 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💟 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
💟 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💟 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💟 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💟 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💟 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
💟 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
ادامــــــه دارد....
✍🏻نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
➣ツ°•| @gharar_shohada_313
#تلنگـــــر
بچهها مثل حاج حسین یکتا باشید🌱
دفاع مقدس تقریبا ۴۰ سال است که تمام شده
اما او هنوز درحال #جهاد و ولایتمداری است
به هر نوعی او یک مجاهده
با سخنرانی
با توییت ها
با معرفی کتاب
و...
از او یک مجاهد کامل ساخته است⛏!
➣🖤°•| @gharar_shohada_313
هدایت شده از مرکز تخصصی امربه معروف 💕 (موسسه موعود)
📣✨📣✨📣دیدید یه عده میگن جنایاتی که در #غزه اتفاق میوفته تقصیرِ خودشونه ، چون شروع کننده ی جنگ،خودشون بودن☄☄☄
1⃣اولابا منطق اونا امام حسین ع هم مقصرِ چون نتونستن بیتفاوت باشن و سکوت کنن و قیام کردن(#مرگباعزت)
2⃣ثانیا در منطق این عزیزان در مقابل ظالم و گناهکار علنی باااااید #سکوت کرد تا مبادا حرفی نشنویم(#زندگیباذلت)
🕋اما خداوند متعال در #سورهحج آیات ۳۹ تا ۴۱ میفرمایند : اگر جلوی ظالمان رو نگیرید اونا جلوتونو میگیرن و دنیا و آخرتتونو ویران میکنن( مثلا همین کاری که اسرائیل غاصب در فلسطین وغزه میکنه☄💥🔥)
(یا مثلا همین جنگ ترکیبی که کل دنیابر علیه مردم کشور ماکرده و میکنه💅🤳💄💰)
🇵🇸پس بر طبق این آیات مبارزان فلسطینی نه تنها کار بدی نکردن بلکه دراوج مظلومیت و کمبود امکانات ، مقتدرانه تونستن به بهترین نحو به واجب دینی شون (#جهاد)عمل کنن و دین خدا رو نصرت بدن ودرین راه(#جنگسرد)مردانه هزینه شم میدن😭
حالا ماها چی؟!؟!😊
🇮🇷ماییکه بر طبق این آیات بااینکه صاحب قدرت،اقتدارو امنیت هستیم ولی در عرصه ی #جنگنرم کم مونده وابدیم(#استحاله) و حاضر نیستیم دین خدا رو با #امربمعروف و #نهیازمنکر نصرت کنیم🤐
⬅️ برطبق این آیات خداوند میفرمایند:👇
اگه میخوایید نصرتم شامل حالتون بشه(بزرگترین نصرت 👈#ظهورمنجیعالم)شمام دین منو با این ۴ویژگی نصرت کنید:
1⃣نماز
2⃣زکات
3⃣امربمعروف
4⃣ونهی از منکر
بقول رهبرعزیزمون اینا ۴ پایه و ۴رکن اصلی #تمدن_عظیم_اسلامی اند🌍
و طبق تفسیر مجدد ایشان درذیل این آیات در ۷تیر۱۴۰۱ که فرمون:👇👇👇
ماها درنماز و زکات یکارایی کردیم✅ ولی در امربمعروف و نهی از منکر عقبیم❌
عقبیم که ظهورمحقق نمیشه،دوپایه از چهار پایه مون کمه،گیرِ ظهور دقیقا اینه🥺
تا کی عذر و بهانه؟!😔
حواسمون هست ؟! هر یک نفری که درین دنیای بدون امام زمان عج جونش رو از دست میده عزیزانش پرپر میشه ، ایمانش سقوط میکنه و...
در همه ی این جنایات و گناهان ما هم شریکیم؟!
نمیخوام ناامیدتون کنم نه، صد البته که ما ایرانیا با کمک خدا در عرصه های مختلف خوب درخشیدیم و شکر خدااز فتنه های سختم سربلند تونستیم بیرون بیاییم
ولی نکنه تا یه قدمی #قلهظهور رفتیم و وقت برداشتن آخرین قدم جا بزنیم که👇
قله ی دین امربمعروف و نهی از منکر و اقامه ی حدود است(امیرالمومنین امام علی ع)(غررالحکم و درالکلم ص۴۶۹و۵۰۴)
بقول رهبر عزیزمون #نزدیکقله ایم ولی اگه خوب #تبیین نکنیم خدای نکرده ممکنه اسلام سیلی سختی بخوره😓
خدا کمکمون کنه که با عمل کردن به واجب شرعی مون ، بتونیم ازین فتنه ی فرهنگی هم سربلند بیرون بیاییم🤲
چه رسالت تاریخی بزرگی داریم🥺
🆔 @aamerin_ir