eitaa logo
💚| قـرارٌ شُـهَـدا بـااِمـامِـ زَمان(عـج) |💚
327 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
⭐️﷽⭐️ قَـــلبَمْ گِـرِفْٺ♥️ دَرٺَڹِ ایڹ شَــــهر ِپُرگُناہ حــــٰالُ و هَــواے جَـــمعِ شَــــهیدٰانمْ آرِزوسٺ🕊 این کانال #وقف‌حضرٺ‌زهرا‌‌(س)‌سٺ انٺقاداٺ و پیشنهاداٺ🔰⁦ ツ➣ @yazahra800 ↯↯🌸براے ٺبادلـاٺ🌸 ツ➣ @sh_gharar12
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾﷽﴿ روح‌الله توی زندگیش خیلی مشکل داشت. یک دوره ای هم خونه شدیم و با هم زندگی می‌کردیم. یادم میاد روح‌الله بهم می‌گفت: «وقتی من خوابم به هیچ عنوان بیدارم نکن. چون وقتی خوابم مشکلاتم یادم می‌ره!» . برای من اما خیلی جالب بود که روح‌الله با این حجم از مشکلات راه کج نرفت. اون هم به خاطر تقوای که داشت و تربیت درست مادر و نان حلال پدرش بود. نقل خاطره: یکی از دوستان شهید « » 🥀🕊 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
🌺🍂کمک و همکاری در امور منزل و یاری والدین خیلی از کارهای خانه را که بلد بود خودش انجام می‌داد. وقتی هم مانع می‌شدیم می‌گفت: کجای اسلام آمده که همه کارهای منزل را مادر باید انجام بده؟! چند ماهی رفت کلاس خیاطی. زود یاد گرفت. بابابش براش یه چرخ خیاطی هم گرفت. لباس‌های مردانه می‌دوخت. کم‌کم مشتری هم پیدا کرده بود. درآمد هم داشت. پولش رو با مشورت و حساب‌شده خرج می‌کرد. 🌹🍃نوجوان 🌷 🕊 📖🌙ماهنامه امتداد، شماره ۳۴، ص۳۳ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بالا دست هر نیکی نیکی است تا آن‌جا که انسان، در راه خدا کشته شود. از این بالاتر نیکی‌ای وجود ندارد. بحارالانوار، ج۷۴، ص‌۶۰📚✨ « » 🥀🕊 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
﴾﷽﴿ . روح‌الله می‌گفت: «امام حسین رو بگیر و تا ته برو» . امام حسین رو گرفت و رفت. رفت و رفت و رفت تا رسید به سیدالشهدا ... رسید به خودِ خدا... . یاد کنیم شهدا را تا ما را نزد امام حسین(ع) یاد کنند... » 🥀🕊 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
✅ از حضرت زهرا (س) دست برندارید. 🔻همرزم شهید: 🌷گلوله­‌های دشمن پشت سر هم می‌ریخت روی سرمان، مانده بودیم چه‌کار کنیم، جابری گفت: متوسل بشین به حضرت فاطمه (س) تا بارون بیاد... 🌷دست برداشتیم به دعا و حضرت زهرا (س) را واسطه کردیم، یک ربع نگذشته بود که باران بارید و آتش دشمن آرام شد... 🌷الله­یار داشت از خوشحالی گریه می‌کرد، گفت: یادتون باشه از حضرت فاطمه (س) دست برندارین، هر وقت گرفتار شدین امام زمان (عج) را قسم بدین به جان مادرش، حتماً جواب می‌گیرید. » 🥀 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
🔷🍃دغدغه حجاب داشت... می گفت یک چادر از حضرت زهرا (س) به خانم ها ارث رسیده است؛ چرا بعضی ها لیاقتِ داشتن این ارثیه دختر پیامبر (ص) را ندارند.😔 » 🥀 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
﴾﷽﴿ . سال ۸۸ آقا روح‌الله تو مدرسه امام هادی(ع) معلم هنر ما بود. انقدر خط زیبایی داشت که هر وقت روی تخته، چیزی می‌نوشت همه‌ی بچه‌ها محو تماشا می‌شدند. یکبار تخت شاسی‌ام رو بردم پیشش و گفتم: آقا قربانی میشه یه چیزی برام این رو بنویسی؟ تخته شاسی رو ازم گرفت و روش نوشت: «الله اکبر، خامنه‌ای رهبر » تخته رو گرفتم که بیام صدایم کرد و گفت: مسعود بیا یه لحظه رفتم پیشش. پیشونیم رو بوسید و گفت: تو مثل برادرِ کوچیک منی، یه کاری ازت بخوام برام می‌کنی؟ با تعجب گفتم: چی آقا؟ گفت: «امروز سر نماز ظهر دعا کن که زمان سریع تر بگذره تا روزِ شهادتم برسه... خیلی بی‌قرارم» . گفتم: این حرفا چیه آقا نگو ترو خدا گفت: تو دعا کن مسعود جان نه فقط برای من برای خودت هم دعا کن روزی شهید بشی... . شهید روح‌الله قربانی نمونه یک انسان کامل بود. یادش گرامی خاطره: یکی از شاگردان شهید » 🥀 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
❃↬❃ گذرے_بر_سیره_شهید ✍یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران، چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود. خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم! تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد. بلند شد اومد جبهه. یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم. می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم. یک ۴۸ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ...  اجازه گرفت و  رفت مشهد. دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه.توی وصیت نامه اش نوشته بود: در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ،توی ماشین خواب حضرت رو دیدم.آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت ... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود.نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر.گریه می کرد و می گفت: یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام. آقا جان چشم به راهم نذار...توی وصیتنامه ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود. شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده.دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود... شهید_حمید_محمودی💝 » 🥀 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
💜💫بِسْمِ رَبِّ الْشًّهیدْ‌... 📝🍃اوایل ازدواجمان براے شهادتش دعا مےکرد. مےدیدم که بعد از نماز خدا طلبِ شهادت مےکرد. نماز‌هایش را همیشه اولِ وقت مےخواند، نماز‌شبش ترک نمےشد. دیگر تحمل نکردم یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم. به او‌ گفتم: تو این خونه حق ندارے نمازشب بخونے، شهید میشی! حتے جلوے نماز اول وقت او‌ را مےگرفتم! اما چیزے نمےگفت! دیگر هم نمازشب نخواند! پرسیدم: چرا دیگه نمازشب نمیخونی؟ خندید و گفت: کاریو که باعث ناراحتے تو بشه توے این خونه انجام نمیدم؛ رضایتِ تو برام از عملِ مستحبے مهم‌تره، اینجورے امام‌زمان(عج) هم راضی‌تره! بعد از مدتے براے شهادت هم دعا نمےکرد، پرسیدم: دیگه دوس نداری شهید بشی؟ گفت: چرا، ولے براش دعا نمےکنم! چون خدا هم باید عاشقم‌ بشه تا به شهادت برسم... گفتم: حالا اگه توے جوونے عاشقت بشه چیکار کنیم؟ لبخندے زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون مےشناسه؟!!... 🌷🕊 📿🌱 🌸 » 🥀 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
: این باتمامی زیبایی ها و انسانهای خوب ونیکو است نه وقوف وماندن، وتمامی ماباید برویم وراه این است.دیر یا زودفرقے نمیکنداما چہ بهتر ڪه زیبا برویم » 🥀 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
💌 مهدی از من کوچک‌تر بود. عاشق شهادت بود. 💌 هر وقت به سوریه می‌رفت، می‌گفت که «دعا کنید شهید شوم» .📿 به او می‌گفتم مهدی اینقدر دعا نکن زود شهید شوی، بگذار کمی سنت بالاتر برود تا ما اعضای خانواده تو را خوب دیده باشیم و بعد شهید شوی🙂 آخر سر هم براتش را از امام رضا (ع) گرفت. مشهد به زیارت امام رضا (ع) رفت و دیگر نیامد تا ما ببینیمش. رفت به سوریه و خبر شهادتش آمد🕊. . شهید راه نابودی اسرائیل . ولادت :۱۳۶۱/۱۰/۰۸ شهادت : ۱۳۹۷/۰۱/۲۰ پایگاه هوایی T4، سوریه حمله موشکی اسرائیل . . 🍃 . 🌷 🕊 » 🥀 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
💜💫بِسْمِ رَبِّ الْشًّهیدْ‌... 📝🍃خـاطـراتِ شہـید... روزے براے تحویلِ امانتے به شهر« تبنین » رفته بودیم. در راهِ‌ برگشت صداے اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه‌میداری تا نماز بخوانیم؟ گفتم: ۲۰ دقیقه‌ے دیگر به شهر مےرسیم و همانجا نماز مےخوانیم. از حرفم خوشش نیامد و نگاهِ معنادارے به من کرد و گفت: من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه‌‌ے دیگر زنده باشم.. و‌ نمےخواهم خدا را درحالے ملاقات کنم که نمازِ قضا دارم.. دوست دارم نمازم با نمازِ (عج) و در همان وقت به سوے خدا برود... 🌷🕊 » 🥀 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
♥️ « ما الان تنها با آن‌هایی ڪار داریم ڪه رهرو عشقند ، نہ رهرو تڪلیف ؛ " رهرو عشق " یڪ گام بالاتر از تڪلیف است .» « عجیب این جملہ رو دوست داشت .» امام خمینی (ره) در خواب این جملہ رو بهش گفتہ بود . اما طوری با این جملہ حال میڪرد ڪه انگار امام اون رو مستقیم توی گوشش زمزمہ ڪرده ... وقت‌هایی ڪه از ڪم لطفی‌ها دلش می‌گرفت همین جملہ رو تڪرار میکرد . این جملہ روی سنگ مزارش هم نوشتہ شده است ... » 🥀 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
💚| قـرارٌ شُـهَـدا بـااِمـامِـ زَمان(عـج) |💚
بسـم رب شهدا✨ و الصدیقین #آشنایی_با_همسفرت_تا_بهشت 😍🌠 نام و نام خانوادگی: شهید حامد کوچک زاده😍 ت
💌  سخت‌ترین و مشکل‌ترین کار ماندن و گوش به فرمان و اطاعت کردن از ولی و رهبر می‌باشد که بارها و بارها تأکید☝️🏻 داشته که هان ای فرزندان روح‌الله! دارد تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی، ناتوی فرهنگی، جنگ نرم رخ می‌دهد، مراقب باشید و اجازه ندهید داستان کربلا دوباره تکرار گردد.❌ نگذارید داستان اندلوس دوباره تکرار گردد. » 🥀 🌹🍃|• @gharar_shohada_313
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ 🌷به همسرش می گفت: وقتی برای خواستگاری آمدم، بار سنگینی بر سینه ام احساس می کردم، اما وقتی شنیدم که نامت زهراست، . 🌷رمز زندگی ما نام حضرت زهراست. در فتح المبین با رمز یا زهرا مجروح شدم، همسرم زهراست. ارادت ویژه ای به حضرت زهرا ( سلام الله علیها) داشت. 🌷در روضه حضرت به حالت عجیبی گریه می کرد و از خود بی خود می شد. طاقت شنیدن روضه های بانوی دو عالم را نداشت. می گفت: گره همه کارها به دست حضرت زهرا (سلام الله علیها) باز می شود و در آخر هم در عملیات بدر با رمز «یا فاطمة الزهرا» به شهادت رسید. 📚برگرفته از کتاب«مهرمادر» 🌷 » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
•🌸💗• •🍁✨• بیسٺ آبان ماه ۹۴ عازم سوریه شد. من مخالفٺے با رفتنش نداشــ😔ـتم ؛چون اعتقاد و باور هردویمان براے این مسیر یڪےبود و اینڪہ بہ رفٺن و آمدن‌هاے او عادت داشتم ولی دفعه آخر به او گفٺم ڪہ نمےگویم نرو، برو😞 ولی این دفعہ ڪمے رفتنت را بہ تاخیر بینداز تا دلٺـ💔ــنگے من و بچه‌ها برطرف شود... ••🌹•• » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
🔹﷽🔹 🌺توصیه‌ای شاد از "شهید عبدالله میثمی" 🙂 : هیچوقت "عبدالله" رو بی‌لبخند نمی دیدی. به دیگران هم می‌گفت: از صبح که بیدار میشین، به همه لبخند بزنین، تا هم دلشون رو شاد کنین و هم براتون حسنه بنویسن... وقتی به دنیا اومد ، پدربزرگش به قرآن تفأل زد و این آیه اومد: "قَالَ‌ إِنِّي‌ عَبْدُ اللهِ‌ آتَانِيَ‌ الْکِتَابَ‌ وَ جَعَلَنِي‌ نَبِيّاً" . برا همین اسمش رو گذاشتند "عبدالله" . وقتی هم شهید شد، سخنرانِ مراسم تشییع (که روحانی بود ) می‌گفت: مانده بودم چطور سخنرانی رو شروع‌کنم. "تفألی به قرآن زدم و این آیه آمد: قَالَ‌ إِنِّي‌ عَبْدُ اللهِ‌ آتَانِيَ‌الْکِتَابَ‌ وَ جَعَلَنِي‌ نَبِيّاً ..." 📌خاطره‌ای از زندگی "روحانی شهید عبدالله میثمی" 📚منبع: ماهنامه امتداد شماره ۱۴ / پایگاه اینترنتی نوید شاهد » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
✍شهید مدافع حرم مهدی حسینی همچنین در بخشی از وصیت‌نامه‌اش خطاب به همسرش نوشته بود: «در تربیت فرزندانم بکوش و به آنان بیاموز که پدرتان شهید شده، خونش را فقط به صرف دفاع از اسلام ریخته و بدن پدرتان به خاطر حمایت از رهبر، تکه تکه شده است.» 🌷 » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
در لشکـر ۲۷ محمـد رسـول الله ﷺ برادری بود که عادت داشـــت پیشانی شهدا را ببـوسد ! وقـتی خــودش شهید شد بچه ها تصمیم گرفتنـد بـــه تلافی آن همه محبـت، پیشـانی او را غــرقِ بـوسـه کننـد پارچـه را که کنار زدنـد ، جنـازه ی بـــی سـر او دل همـــه شان را آتـــش زد ... سردار بی سر شهیـد 'حـاج محمد ابراهیـم همت' » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
خداوندا🙏 نیستم برایت بمانم... نیستم برایت عارفانه باشم... نیستم برایت قلم بزنم... مرا ببخش باهمه نقص هایم ولی دلم شــ🌷ــهادت میخواهد.😭 » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
خاطره‌ای از مادر بزرگوار باوجود مشغله‌ای که داشت، اگر فرصتی دست می‌داد ،از کمک کردن در کارهای خونه، دریغ نمی‌کرد. یه روز که منزل پدربزرگ بود بعد از ناهار مشغول شستن ظرف‌ها میشه. عمه‌ی مصطفی اصرار میکنه "بیا کنار، خودم ظرفها رو می‌شورم..." مصطفی با لحن طنز همیشگی میگه عمه بعدا اومد ، بگو ظرف هم می شست😊 » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
🌷🍃 🍃 | | عشق به خانواده⇩ جواد به خانواده میورزید و شماره همسرش را در گوشے به ۷۲۱ ذخیــــره ڪرده بود، مےگفت فلسفه این شماره اینه ڪه در هفت آسمان و دو عـالم یڪ نفر همسر من نمیشه...😌♥️ » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
⚘﷽⚘ 🌷برادران و خواهران توصيه شديدمي‌كنم به شمادر نسل خردسال و نوجوان زيرا كه تضمين اسلام است. 🌷اين غنچه‌هاي رادريابيد و شما هستيدكه از اين افراد مي‌توانيد فردا رابسازيد. 🌷ازاين زمينه‌هاي مناسب براي كه شكل نگرفته استفاده كنيم و طبق خداشكل دهيم. 🌷پدران ومادران درآشنايي فرزندانشان با و جلسات و برنامـه هاي بكوشيد و كنند. 📝 🌺 » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب شهدا 🍃 - بچه جان این چه طرز خوابیدنه؟ مگه کارتن خوابی تو؟ - مگه چطوری خوابیدم! - پاشو یه تشک بنداز زیرت، یه پتو بکش روت! تو این سرما چرا اینطوری میخوابی؟ - اینطوری راحت ترم! - کلیه هات سرما میخورن، مریض میشی. . هرشب حاج علی آقا این حرفها رو تکرار میکرد و با دلخوری از اتاق محمدرضا بیرون میرفت. شبهای سرد زمستون بدون پتو روی فرش میخوابید. نیمه شبها مادر پتو میکشید روش اما صبح پتو تا شده کنار اتاق بود. هرشب ازش می پرسیدیم: چرا؟ تا بالاخره جواب داد: مامان چرا هرشب پتو میاری برام؟ من باید یاد بگیرم روی خاک بخوابم اینجا که فرش هم هست! شاید داشت خودشو برای سختی های جهاد آماده می کرد، شاید برای در خاک و خون خفتن... هرچه بود آرمان و عقیده و هدفش را خیلی جدی گرفته بود. اگر می گفت سرباز امام زمانم، در عمل هم خود را مجبور به سربازی میکرد حتی اگر مولایش را نبیند. محمد اهل زندگی بود، قشنگ هم زندگی می کرد اما اهل دنیا نبود. زندگی اش آرمان و عقیده اش بود نه دنیایش. وقتی در خاک خوابید، وقتی صورت برخاک گذاشت و شد مصداق کوچکی از خَدُّ التَریب، وقتی برایش می خواندم: اِسمَع،اِفهَم یا محمدرضا ابن علی، صدایش در گوشم طنین می انداخت: باید یاد بگیرم روی خاک بخوابم... --------------------------- گفتی که به وصلم برسی زود، مخور غم آری، برسم ، گر ز غمت زنده بمانم !! . ؟ نقل از خواهر شهید محمدرضا دهقان امیری در پست اینستاگرام » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
✨ یاد حرف حاج قاسم افتادم ڪہ میگفت↓ بایـد بہ این برسیم کہ نباید دیده شویم آنکس کہ باید ببیند می‌بیند اݪحق کہ راست میگفتـــ 🌱 🕊 » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
🔅 شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهل‌تکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بی‌شام!» بی‌خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل می‌داد که تا تکانش نمی‌دادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت، و دیدم با یک پتو دارد می‌رود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئله‌ها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چه‌جور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهل‌تکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزه‌ات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید. 🔅 ۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله‌مردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‌کرد اما صبح، زودتر می‌آمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانش‌آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‌داد و جایزه هم اغلب به همان دانش‌آموز می‌رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‌رسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ می‌گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‌شود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کرده‌ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! «چرا؟» 🔅 جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانی‌اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی‌آیم» 💬 راوی؛مادر بزرگوار شهید کاوه » 🥀 @gharar_shohada_313 ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡