eitaa logo
قرار اندیشه
244 دنبال‌کننده
502 عکس
239 ویدیو
5 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
داریم به آن روز نزدیک می‌شویم: ‹اللهم لانلعم منه الا خیرا.› دلم می‌خواهد بروم کرمان. اینجا که باشیم، دق می‌کنیم. لابد شبکه‌ی خبر 2 پخش زنده‌ی گلزار شهدا و مزار حاج قاسم را دارد و ما دلمان تا آنجا پر می‌کشد. اما آنجا که برویم، خیالمان راحت است که دیگر هر کار لازم بوده بکنیم را کرده‌ایم. هرچند یادم است سال قبل درست نمی‌دانستم در لحظه‌ی 1:20 باید چه کرد. روضه‌خوان شروع کرد به خواندن و بعد هم سرود شورانگیزی گذاشتند و شعار دادیم اما... نمی‌دانم آن لحظه باید چه کرد. سر ساعت یک و بیست همه‌ی توضیح‌ها فرومی‌پاشد. همه پروفایل‌ها از مخابره شدن می‌افتند و تحلیل‌گرها برمی‌گردند تا به دوربین نگاه کنند. اما از آن لحظه که گذشت، باز همه شروع می‌کنند. تحلیل‌گرها صدایشان را صاف می‌کنند (اگر این‌طرفی باشند، پس از گریه‌ای و اگر آن‌طرفی، پس از خنده‌ای) و خبر را اعلام می‌کنند: «حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید»_هرچند آنوری‌ها دعوا می‌کنند تا بگویند ترور شد یا کشته شد_ و پروفایل‌ها نوشته‌ها را بار عکس‌ها می‌کنند و مداح‌ها می‌خوانند. اما اگر باز برگردیم به یک و بیست، قرار است چه کار کنیم؟ هر سال دوباره سکوت یک و بیست می‌آید. تلنگری که امواجش از بمب اتم هم بیشتر است از پا می‌اندازدمان. نمی‌گذارد بلند شویم یا حتی گریه کنیم. همه این طول و تفسیرها مال بعدش است. می‌خواهیم با یک و بیست چه کنیم؟ دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد @gharare_andishe
قرار اندیشه
. بحث اقتباس‌ها همیشه داغ داغ است. می‌دانید که. برای روشنفکر ها چندین اصل وجود دارد. بحث دست انداختن نیست. اینوری و آنوری با توهم، یک خط فرضی یکدیگر را از هم جدا می‌کنند تا با توسل به تفاوت‌های ظاهری یا باطنی یکی بودن حقیقتشان را بپوشانند. این ماجرا از ازل تا ابد به همین منوال بوده است. از ازل تا ابد جهان ما دیروز را پاس می‌دارد چون نمی‌تواند به آن برگرد و دلشوره‌ی آینده را دارد چرا که تا نیامده می‌تواند در مورد آن صحبت کند. خواهیم دید اگر قرار است به هنر بپردازند، چرا به رمان سیمین دانشور مراجعه کرده‌اند. جواب سوال در محافل یک «احمق تو نمی‌دانی است» . هر هنرمندی می‌داند از آثار خوب باید اقتباس کرد و هنر را پرورش داد. البته که این سخن امروز نیست. سالهاست در این دیار ما دل باخته‌ایم و گمان می‌کنیم... بگذریم. نرگس آبیار و اینبار سریالش. قطعا عاشقانه است. قطعا تاریخی است. اقتباس آن هم از نویسنده زن خوراک روشنفکرها. ولی بزرگوار! قیافه و صدای سیمین در هوش مصنوعی چه می‌کند؟ این جواب دست خانم آبیار نیست. این ماییم که تصاویر را متحرک کرده‌ایم نه تکنولوژی هوش مصنوعی. دیربازیست که ما هنر را به روز های 57 باخته ایم. پنهان شدن پشت گذشته. سريال‌های تاریخی. تاریخ شفاهی. تاریخ حالاست که با اندیشیدن به آینده موجود می‌شود. برای بزرگداشت سیمین نیازی به اقتباس از سریالش نیست. برویم بگردیم ببینیم جز ادای فمنیستی و شعار اسلام هم به زن احترام می‌گذارد زنی هست که بتواند حقیقتا فکر کند هنر کجا رفته و چه مرگش است؟ یا آنکه زن هم یک پناهگاه دیگر است برای اینوری و آنوری؟ . بی‌داستانی کار را به ستایش جنسیت کشانده. اگر داستانی هست بسم‌الله. زن و مرد و شهید و اسطوره و پند و اندرز و بزرگداشت و سفارش چه صیغه‌ای است؟ هنرمند نیاز به زندگی‌نامه و خاطرات و اطلاعات ندارد. بیخود نیست که به هنرمند خلاقیت را نسبت می‌دهند. چرا که او خلق می‌کند. سر هم نمی‌کند. برای سر هم کردن هیچ نیازی به فکر کردن نیست. کافیست انتخاب کنید اینوری هستید یا آنوری. از تعابیر مضحک خودم شرمنده‌ام. بعد که جناح مشخص شد می‌روید سراغ شخصیت‌های ربوده شده. اینوری ها می‌روند سراغ جلال و نادر ابراهیمی و بقیه و آنوری‌ها هدایت و سیمین و فروغ. بعد پشت شخصیت‌ها قایم می‌شویم. حتی حرف به خوردشان می‌دهیم. در ستایش بی‌فکری. تشویقمان بفرمایید. فردا هشت صبح سووشون می‌آید. گمانم سوشون دارد می‌رود. جایی نمی‌رویم. نهایتا یکی از اپلیکیشن های سریال خانگی. دانلودش می‌کنیم. می‌بینمش. نهایتا نقدش می‌کنیم. جایی برای رفتن نداریم و اگر راستش را بخواهید سريال خانم آبیار بهانه‌ای بود تا کمی به خودمان بد و بیراه بگویم. @gharare_andishe
کله ها چیز های عجیبی اند دوستان! منظورم سر هاست و عقل ها و چشم ها. تا تقی به توقی می‌خورد شروع می‌کنند به تحلیل. که حالا اگر اینجا فلان چیز اتفاق افتاد در کل باید چطور فکر کنیم و حرف بزنیم. جنگ، رخ نمایی مرگ است. رقص گلوله ها و غیره. چه کسی می‌داند. شاید ما حتی تا تمام شدن اسرائیل هم معنی حرف شهید آوینی را نفهمیم. مرگ ما شهادت است. اما این هم از آن بازی هاست. لفاظی. بعد از شنیدن شهادت شهید حاجی زاده چون دوستش داشتم گریه کردم. انگار به زور بود. بعدش دیگر نتوانستم. افتادم به نقش بازی کردن. مرگ است که دارد می‌آید.میدانید دوستان؟ نطق قبلی ام در مورد سريال سوشون بد نیست باز به اینجا برگردد. قایم شدن. امیدوارم پشت اسم شهادت پنهان نشویم. نسل جوانی که در مطلب جبهه قدس عرض شد گویا شامل من هم می‌شود. بله! ما تابحال جنگ ندیده بودیم. آن هم از این نوع. معلوم نیست تا فردا ما جزو آنهایی نباشیم که درست کنارشان انفجار اتفاق می‌افتد. شاید شبیه به غزه. در ایام طوفان الاقصی شب های زیادی بود که خواب میدیدم غزه ام و صدای پهباد ها آسمان را برداشته بود. هربار ترس مرا در بر می‌گرفت. انگار این بار هم. اما مرگ دارد می‌آید. میترسم آنا لله و انا الیه راجعون برای ما فقط یک سپر روانی باشد. میترسم داستان هایمان به نقد اسرائیل و روحیه دادن به خودمان تمام شود. میترسم بیفتیم به برجسته کردن ابعاد اینهایی که امروز رفته اند. میترسم مرگ را نبینیم و با قهرمان پردازی شروع کنیم به فرار. امروز ایران می‌تواند اشک بریزد. گویا همان اشکی که صدای امام در ماه های منتهی به انقلاب به آن آغشته بود. منکه نمی‌دانم. بوی مرگ دارد می‌آید.در صورت عدم فرار ایران در انتظار شماست. همین جایی که ایستاده ایم. انفجار ها بالای سرمان. روایت ها روی دفترمان.امیدوارم قبل از قلم گذاشتن بر کاغذ فکر نکنیم چطور حسی که باید را منتقل کنیم. اگر قرار باشد موشک ها را به این طریق روانه آسمان کنیم تا آسمان بغداد هم دوام نمی‌آورد. @gharare_andishe
. عاشورا ورطه است. جایی که آرمان‌ها رنگ می‌بازند و مرگ به ملاقات می‌آید و شهادت بی‌شباهت به قهرمان‌بازی‌های مورد علاقه‌ی ما می‌شود. رجزها ارزش تبلیغاتی ندارند و اصالت از گرمای محض یا همان تیغ آفتاب سر ظهر فرار می‌کنند. به نظر می‌رسد در صورت قرار گرفتنمان در آن ورطه عده‌ای به دنبال عکس‌های تبلیغاتی خوبند. هر لحظه، بهتر از مختارنامه و با کپشن‌های عالی و آماده برای هشتگ و جهانی شدن. عده‌ای دیگر از چادرها فرار می‌کنند و نه شب که در دل روز با چهره‌ای گرفته حساب می‌کنند چکار باید می‌کردیم. ما هم می‌توانیم به بقیه جز خود امام تحلیل‌هایمان را تحویل بدهیم. در این میان گريه، می‌تواند چند قدمی راه برود. اگر مقاله فرق اشک بر مصیبت امام حسین علیه‌السلام را جزء مطالعاتمان قرار ندهیم. با این همه، پرحرفی، از مشکلات من است یا شاید هم راه فرار از روضه @gharare_andishe
[به یادداشت سید علی میری] آینده عدم است. این سخن، سخن دکتر داوری است و من سعی ندارم این را به حرف نداشته‌ام گره بزنم و چیزی برای گفتن پیدا کنم. توسعه‌نیافتگی صرفا وضع نبود علم و تکنولوژی و درک نکردن عالم غرب نیست. بلکه جهانی است که چون در آن چیزی داده نمی‌شود، آنچه به چشم می‌آید کمبودها و مشکلات و نارسایی‌هاست. در جهانی که چیزی داده نمی‌شود، ارتباط مردمان با زمان از بین می‌رود. به این معنا که توانایی حال_بودن را ندارند. در این شرایط است که یک جهان به توهم روی می‌آورد و توهم فقط بدگویی یا خوش‌بینی افراطی نیست بلکه دیدار با خودی سرگردان است که باید خود را به چیزی گره بزند تا بتواند سخن بگوید. این‌گونه است که آینده ناپدید می‌شود و روزها از خط تولید امید و ناامیدی بیرون می‌آیند و برای آنها معیار و ملاک در نظر گرفته می‌شود. خروج از توسعه‌نیافتگی دریافت عدم فردایی است که شبیه به یک قاب خود را نشان می‌دهد و ما قاب خالی را هر طور شده پر خواهیم کرد و نمی‌گذاریم فردای خالی از نقش و آینده‌ای که عدم است، ظهور کند‌. ✍ @gharare_andishe
[به یادداشت سید علی میری] ادامه مرگ، مرگ توهم رو به زوال یا اوج بودن است. زینت آرایش گونه‌ی لحظه‌ی نگاه به آنچه به خودش صورت داده تا ما به آن نگاه کنیم، در آن بیندیشیم و خود را به او مشرف بدانیم. جهان توسعه‌نیافته، جهان از دست دادن مرگ است. از دست دادن لحظه‌ی فروبستگی زمین و زمان. در این از دست رفتن تنها کسانی که همراهی می‌کنند پزشکانی‌اند که با تست‌های خوش آب و رنگ سهیمه‌های بالا را در کنار کیت تشخیص بیماری و مهرشان نگه داشته و والا می‌شمارند. خبری از شهادتین گفتن نیست چرا که تنها حرفی که بر زبان جاری است علل مرگ است. تیم پزشکی دست و پا شکسته...و تمام. شوک‌ها بیشتر از بهداشتی بودن شک برانگیزند. بوی الکل تمام اتاق غیرخصوصی را فراگرفته و گواهی فوت صادر می‌شود... ✍ @gharare_andishe
▫️اندر احوالات ادیت جهان توسعه‌نیافته جهان سوم کلمه‌ای است که بوی حماقت می‌دهد. عقب‌مانده‌های احمق. لابد سخنم بی‌مقدمه است. گمان کنید شبیه یک فیلم مضحک. جهان سومی یک ادیت افتضاح است. صحراهایی که عاشق دیدنشان در کلیشه‌های عقب‌افتادگی هستیم. تتمه‌های شرق‌شناسی که پوست سیاه و سفید نمی‌شناسند. یک جوزف کنراد همیشگی. یک کشتی همیشه در حال حرکت و حماقت. حالا که کشتی شکسته، هیچ‌کس نمی‌تواند دقیقا بگوید جزایر دور‌افتاده کجایند. جهان سومی مخصوص پست‌های اینستاگرامی است. من فلسفه‌ بلد نیستم. اما گمان کنم بدانم چرا دکتر داوری از غرب‌زدگی هم استفاده نکرده. جزایری که تاریخ قرار بود بر کشفشان نام وجود داشتنشان را بگذارد، دست‌خوش یک بیماری یا شیوع نشدند. آنها تحت تاثیر قرار نگرفتند. آنها نبودند. آن جزایر اصلا وجود نداشتند. درست شبیه به آمریکا. چیزی که اجازه تجاوز و کشتار سرخ‌پوست‌ها را داد، وجود نداشتنشان بود. مکر تاریخ، خواب جدیدی دیده بود که در آن داستان سرخ‌پوست‌ها تمام شده بود و جایی در آن خواب نداشت. مرگ هفتاد میلیون سرخ‌پوست، بیشتر از مرگ تلفات جنگی، مرگی دراماتیک بود. حرف‌هایم بسیار در هم است و نامفهوم. از غرب‌زدگی و جهان سومی گفتم. اینکه هیچ‌کدام فیلم سکانس‌های ما نیستند. سکانس‌های ما خام و مضحک نیستند. اتفاقا موسیقی پس‌زمینه دارند. تصاویر به موقع می‌آیند و می‌روند. سکانس‌ها خوب روی هم می‌افتند. ما بلدیم عاشورا را به جنگ دوازده روزه ربط بدهیم. آنچه ما عاجز در نشان دادنش هستیم، یک نوار خالی، یک پس‌زمینه با دست‌مایه نه فقط بهانه‌ی خفگی است. پریمیرهای به روز شده‌مان می‌تواند. این ادیت، این سکانس‌ها ناتوان و عقب‌افتاده و پر از حماقت نیستند. اتفاقا حماسی‌اند و پر مفهوم. پر از چیزهای روی هم افتاده‌ی آماده‌ی انتقال به کله‌ی مخاطب. ادیت دنیای ما و سکانس‌هایش، «توسعه‌نیافته» اند. ✍ @gharare_andishe
من برای تو می‌نویسم. غروب است و چیز زیادی نمی‌توان گفت. حرف‌های زیادی داشتم. تو را کم به زبان نیاورده‌اند. نمی‌گویم استفاده یا سوء آن. هیچ چیز نمی‌گویم. نام تو را زیاد می‌شنیدم. اولین بار که تو را دیدم. من از تو درس شجاعت نگرفتم. این روزها مشغول هیچ کار شجاعانه‌ای نیستم. استکبار را خیلی نشناخته‌ام که با آن مبارزه کنم. لابد مادرم می‌گوید به جای گریه کردن برایت راهت را ادامه دهم. من توی مسیریابی خوب نیستم. در مورد لحن حرفهایت حرف می‌زنند. عکس تو را روی ماشین‌ها و بنرهایشان زدند. نه فقط تو، کشور تو هم برای ما پناهگاه امن بوده و هست. من نمی‌دانم با چه چیزی مخالف یا موافقم اما می‌خواهم با تو سخن بگویم. آفتاب دارد درست غروب می‌کند. تمام شده. من حرفی ندارم بزنم. قطره‌های اشکم را ریخته‌ام. نمی‌توانم بگویم شبیه با کلاس‌ها بلد نیستم کلی کار و مفهوم خوب به ریشت ببندم و انا لله و انا الیه راجعون را بگذارم کنارت. «شهادتت مبارک» هم خوب است اما باید با تو سخن بگویم. سخنرانی‌هایت را به یاد بیاورم و لحنت را وقتی فرار از مدرسه را با ایستگاه‌های مترو طی می‌کردم، از بر کنم. من باید با تو سخن بگویم. چون غروب‌های ما عاری از سیری مصرف‌گراها یا گشنگی بچه‌های سرزمین تو دارد خفه می‌شود. می‌خواهم با تو سخن بگویم. قد همین متن. الان است که اذان را بگویند و من مطمئنم قطره‌ی اشک دیگری وجود ندارد. ✍ @gharare_andishe
[به متنی در ارتباط با صحبت‌های دکتر عبدالکریمی و دکتر زیباکلام] لفظ روشنفکر، شبیه به قولی معروف زبان به زبان می‌گردد. اگر صد سال پیش از آن صحبت می‌کردیم، لابد منتظر تولد جلال بودیم. یا کتاب‌های هدایت را انتظار می‌کشیدیم و یا سفر فرنگ را در نظر می‌آوردیم و از فلانی حرف می‌زدیم که با کراوات می‌رود مسجد یا پسر حاجی بازاری که بعد از مهمانی درباری دیگر مثل سابق خدا و پیغمبر را قبول ندارد و اهل و عیال را با لباس‌های فرنگی برده و در فلان میدان گردانده. امروز روشنفکر به طیف بیشتری از انسان.ها تعلق می‌گیرد. سینمای ما هم مظهر همین طیف گسترده است. دیگر روشنفکر بودن کاری ندارد. کافی است چند نقاشی معروف را توی اتاقت بگذاری و موسیقی‌های بتهوون و موتزارت را گوش بدهی. داستایوفسکی هم روی شاخش است. ممکن است بگویند در اینصورت هرکسی می‌خواهد با فرهنگ آشنایی پیدا کند، روشنفکر تلقی می‌شود. روشنفکر لفظ خوب یا بدی نیست. جامه‌ی پوسیده‌ای است که حتی کسانی که خود با رضایت می‌گذارند روی دوششان بماند به درستی خبر ندارند در حال حمل چه چیزند. فرهنگ که در مدارک دانشگاهی و جلسات خاص خلاصه می‌شود و نهایتا نوع دیگری از حرف زدن که طیفش از آن هم گسترده‌تر است. حتی نیازی به داستایوفسکی هم نیست. شبیه به مهمانی در هم و برهمی که در سريال‌های تلوزیونی نشان داده می‌شود. خانم‌های با حجابی که می‌خواهند ادای بانی‌های مهمانی‌های خارجی را دربیاورند ولی زیرشالی و ساق دست‌هایشان می‌زند توی ذوق. مردها با کراوات‌ها و قهقه‌ها می‌توانند کاری از پیش ببرند. بگذریم! حرف‌هایم مسخره است. روشنفکرهای دینی هم جای دیگر این مهمانی صحبت می‌کنند. شاید تیپ و قیافه‌ها فرق کند، اما همچنان در مورد روح بزرگ نماز و فرای دینی بودن یا نبودنش حرف می‌زنند، سنت را نقد می‌کنند و حتی می‌توانند به بانی‌های من درآوردی مهمانی بخندند. در یک کلام روشنفکر ماییم و هرکجای این مهمانی پا بگذاریم، باید بتوانیم چیزی بگوییم که نفر کناری نوشیدنی‌هایش را تکان بدهد و بخندد. عجیب نیست که فلسفه را کسی نمی‌خواند. نمازخوان‌ها به آن سر می‌زنند تا سلام نماز را بچسبانند به آشکارکی و ضدنظام‌ها از توی یک کلمه آزادی هزار تا فحش می‌دهند. آدم‌های ساکت می‌روند سر کار و برمی‌گردند و هنرمند احتمالا سردرگم است. در این میان من هم یکی از آن یاوه‌گوهایم که نمی‌گذارم کسی بهم بگوید عضو کدام دسته.ام. در یک کلام خیلی روشنفکرانه از روشنفکر بودن فرار می‌کنم. ✍ @gharare_andishe