(براى استحکام خلافت) پنبه شد و کردارش، کارش را تباه کرد و ثروت اندوزى و شکم خوارگى به نابودیش منتهى شد» (اِلى اَنِ انْتَکَثَ(۱۵) عَلَیْهِ فَتْلُهُ(۱۶)، وَ اَجْهَزَ(۱۷) عَلَیْهِ عَمَلُهُ، وَ کَبَتْ(۱۸) بِهِ بِطْنَتُه(۱۹)).
در واقع امام(علیه السلام) با سه جمله، وضع خلیفه سوّم و پایان عمر او را ترسیم کرده است: در جمله اوّل مى فرماید: سوابقى را که براى خود، از نظر توده مردم فراهم آورده بود و گروهى او را به زهد و قدس مى شناختند از میان برد و حرکات دنیا پرستانه اعوان و یاران او، همه آن رشته ها را پنبه کردند.
در جمله دوّم نشان مى دهد که: اعمال او زودتر از آنچه انتظار مى رفت ضربه کارى بر او وارد کرد و کار او را ساخت.
در جمله سوّم بیان مى کند که شکم خوارگى ها، بار او را سنگین کرد به گونه اى که نتوانست بر روى پا بماند و به صورت بر زمین افتاد، در واقع با این سه جمله درس عبرت مهمّى براى همه زمامداران و مدیران جامعه بیان شده است که اگر از موقعیّت خود سوء استفاده کرده و به دنیا اقبال کنند سوابق حسنه آنها از میان مى رود و افکار عمومى به سرعت بر ضدّ آنها بسیج مى شود و دنیاپرستى مایه سقوط سریع آنان مى گردد.
این نکته نیز حائز اهمیّت است که همان چیزى که عامل پیدایش خلافت عثمان شد عامل نابودى او گشت.
افرادى مانند «سعد و قاص» و «عبدالرحمن بن عوف» و «طلحه» (بنابراین که طلحه در شورا حضور داشته) به خاطر رسیدن به مال و منال دنیا به او رأى دادند و او را بر سر کار آوردند و همین مسأله گسترش یافت و حکومت عثمان مقبولیّت خود را در افکار عمومى از دست داد و در نتیجه شورش مردم، سقوط کرد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «اِنْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ» را به معناى در هم ریختن تدابیرى دانسته اند که او براى تشکیل حکومتش به کار گرفته بود و ممکن است سپردن کارها به دست بستگانش، یکى از آن تدابیر براى محکم کارى بوده باشد ولى همین امر نتیجه معکوس داد و رشته ها را پنبه کرد و مردم را بر ضدّ او شوراند.
نکته ها ۱ـ چگونگى انتخاب خلیفه دوّم و سوّم مى دانیم خلیفه دوّم، تنها یک رأى داشت و آن رأى «ابوبکر» بود که به هنگام وداع با زندگى وصیّت کرد و با صراحت «عمر» را به جانشینى خود نصب نمود.
در بعضى از تواریخ آمده است که «ابوبکر» در حال احتضار، «عثمان بن عفّان» را احضار نمود تا وصیّت او را نسبت به «عمر» بنویسد و به او گفت: بنویس بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم: این وصیّتى است که ابوبکر به مسلمانان نموده است.
امّا بعد...
این سخن را گفت و بیهوش شد، ولى «عثمان» خودش این جمله ها را نوشت: «اَمّا بَعْدُ فَاِنّى قَدْ اسْتَخْلَفْتُ عَلَیْکُمْ عُمَرَبْنِ الْخَطّابِ وَ لَمْ آلُکُمْ خَیْراً; من عمر بن خطاب را خلیفه بر شما قرار دادم و از هیچ خیر و خوبى فرو گذر نکردم».(۲۰) هنگامى که «عثمان» این جمله را نوشت ابوبکر به هوش آمده، گفت: بخوان و او خواند.
«ابوبکر» تکبیر گفت و گفت: من تصوّر مى کنم (این که عجله کردى و خلافت را به نام عمر نوشتى براى این بود که) ترسیدى اگر من به هوش نیایم و بمیرم، مردم اختلاف کنند.
«عثمان» گفت: آرى چنین بود.
«ابوبکر» در حقّ او دعا کرد.(۲۱) از این سخن به خوبى روشن مى شود که «عثمان» این لباس را براى قامت «عمر» دوخته بود و اگر فرضاً «ابوبکر» به هوش نمى آمد این وصیتنامه به عنوان وصیّت «ابوبکر» منتشر مى شد، بنابراین جاى تعجّب نیست که «عمر» نیز شورایى با چنان ترکیب، تنظیم کند که محصول آن به هر حال خلافت «عثمان» باشد، همان گونه که خلیفه دوّم نیز در «سقیفه» این لباس را بر تن «ابوبکر» کرد و او هم به موقع پاداش وى را داد.
ضمناً از این سخن استفاده مى شود که عجله «ابوبکر» و «عثمان» براى تعیین جانشین به خاطر جلوگیرى از اختلاف مردم بوده است.
آیا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نمى بایست چنین پیش بینى را درباره امّت بکند با آن همه کشمکش هایى که بلقوّه وجود داشت و در «سقیفه» خود را نشان داد؟! چگونه مى توان باور کرد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)انتخاب خلیفه را به مردم واگذار کرده باشد ولى این امر درباره خلیفه دوّم و سوّم رعایت نشود و حتّى خوف فتنه، مانع از واگذارى آن به مردم گردد؟! اینها سؤلاتى است که هر محقّقى باید به آن پاسخ دهد.
۲ـ داستان ابولؤلؤ و آغاز حکومت عثمان «ابن اثیر» در «کامل» چنین نقل مى کند: روزى «عمربن خطاب» در بازار گردش مى کرد.
«ابولؤلؤ» که غلام «مغیرة بن شعبه» و نصرانى بود او را ملاقات کرد و گفت: «مغیرة بن شعبه» خراج سنگینى بر من بسته (و مرا وادار کرده همه روز کار کنم و مبلغ قابل توجّهى به او بپردازم) مرا در برابر او یارى کن.
«عمر» گفت: خراج تو چه اندازه است؟ گفت: در هر روز دو درهم.
گفت: کار تو چیست؟ گفت: نجّار و نقّاش و آهنگرم.
عمر گفت: با این اعمالى که انجام مى دهى خراج تو را سنگین نمى بینم.
شنیده ام تو مى گویى اگر من بخواهم مى توانم آسیابى بسازم که با نیروى باد، گندم را آرد کند.
«ابولؤلو» گفت: آرى مى توانم.
عمر گفت: پس این کار را انجام بده.
«ابولؤلؤ» گفت: اگر سالم بمانم آسیابى براى تو درست مى کنم که مردم شرق و غرب از آن سخن بگویند.
«ابولؤلؤ» این را گفت و رفت.
«عمر» گفت: این غلام مرا تهدید کرد...
چند روز گذشت.
«عمر» براى نماز صبح به مسجد آمد و مردانى را گماشته بود که وقتى صفوف منظم مى شود تکبیر بگویند.
«ابولؤلؤ» در میان مردم وارد مسجد شد و در دست او خنجر دو سر بود که دسته آن در وسطش قرار داشت.
از موقعیت استفاده کرد و شش ضربه بر «عمر» وارد نمود که یکى از آنها را در زیر نافش فرو برد و همان موجب قتل او شد و نیز با خنجرش «کلیب» که در پشت سرش قرار داشت و جماعت دیگرى را کشت.(۲۲) در «مُرُوج الذّهب» بعد از نقل این داستان آمده است که «ابولؤلؤ» بعد از کشتن «عمر» و مجروح ساختن دوازده نفر دیگر، که شش نفرشان از دنیا رفتند ضربه اى بر گلوى خود زد و خود را کشت(۲۳) ولى در «تاریخ یعقوبى» آمده است که بعد از کشته شدن «عمر» فرزندش «عبیدالله» به انتقام خون پدر حمله کرد و «ابولؤلؤ» و دختر خردسال و همسرش، هر سه را به قتل رساند.(۲۴) این که بعضى از مورخان «ابولؤلؤ» را نصرانى یا مجوسى نوشته اند با این که تصریح کرده اند او در مسجد عمر را به قتل رساند و آمدن یک مسیحى یا مجوسى شناخته شده در مسجد پیامبر عادتاً امکان نداشت، ظاهراً به خاطر آن است که مى خواهند کشته شدن خلیفه را به دست یک مسلمان انکار کنند و از این جهت با مشکلى روبه رو نشوند وگرنه قراین نشان مى دهد و جمعى از دانشمندان تصریح کرده اند که «ابولؤلؤ» مسلمان بوده است و سابقه مجوسى گرى یا مذهب دیگر تنها براى «ابولؤلؤ» نبود، غالباً خلفا و یاران پیامبر داراى چنین سابقه اى بوده اند.
۳ـ شوراى شش نفرى و سرانجام آن «عمر» هنگام مرگ به مشورت پرداخت و این پیشنهاد که «عبیدالله» فرزندش را خلیفه کند، رد کرد; سپس اضافه نمود: پیامبر تا هنگام مرگ از این شش نفر راضى بود: على(علیه السلام)، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابى وقاص، و عبدالرّحمن بن عوف لذا باید خلافت به مشورت این شش نفر انجام شود تا یکى را از میان خود انتخاب کنند، آن گاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر کنند، سپس نگاهى به آنها کرد و گفت همه شما مایل هستید بعد از من به خلافت برسید، آنها سکوت کردند، دوباره این جمله را تکرار کرد.
«زبیر» جواب داد: ما کمتر از تو نیستیم چرا به خلافت نرسیم! (یکى از مورّخان مى گوید: اگر زبیر یقین به مرگ عمر نداشت جرأت نمى کرد این سخن را با این صراحت بگوید).
بعد براى هریکى از شش نفر عیبى شمرد، از جمله به «طلحه» گفت: «پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)از دنیا رفت در حالى که به خاطر جمله اى که بعد از نزول «آیه حجاب» گفتى از تو ناراضى بود»(۲۵) و به على(علیه السلام) گفت: «تو مردم را به راه روشن و طریق صحیح به خوبى هدایت مى کنى تنها عیب تو این است که بسیار مزاح مى کنى!» و به «عثمان» گفت: «گویا مى بینم که خلافت را قریش به دست تو داده اند و بنى امیّه و بنى ابن مُعیط را برگردن مردم سوار مى کنى و بیت المال را در اختیار آنان مى گذارى و گروهى از گرگان عرب تو را در بسترت سر مى برند».
سرانجام «ابوطلحه انصارى» را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با پنجاه تن از انصار، این شش نفر را در خانه اى جمع کنند تا براى تعیین جانشین او به مشورت پردازند، هرگاه پنج نفر به کسى رأى دهند و یک نفر در مخالفت پافشارى کند، گردن او را بزنند و همچنین در صورت توافق چهارنفر، دو نفر مخالف را به قتل برسانند و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند آن گروهى را که عبدالرحمان بن عوف در میان آنهاست مقدّم دارند و بقیّه را اگر در مخالفت پافشارى کنند گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و توافقى حاصل نشد همه را گردن بزنند تا مسلمانان خود شخصى را انتخاب کنند.
سرانجام «طلحه» که مى دانست با وجود «على(علیه السلام) و «عثمان» به او خلافت نخواهد رسید و از «على» دل خوشى نداشت جانب «عثمان» را گرفت در حالى که زبیر حقّ خود را به «على»(علیه السلام)واگذار کرد، «سعد بن ابى وقاص» حقّ خویش را به پسر عمویش «عبدالرحمان بن عوف» داد بنابراین شش نفر در سه نفر خلاصه شدند: «على»(علیه السلام)، «عبدالرحمان» و «عثمان»، «عبدالرحمان» رو به «على»(علیه السلام) کرد و گفت با تو بیعت مى کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و روش «عمر» و «ابوبکر» با مردم رفتار کنى، «على»(علیه السلام)در پاسخ گفت: مى پذیرم، ولى طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و اعتقاد خودم عمل مى کنم.
«عبدالرحمان» رو به «عثمان» کرد و همان جمله را تکرار نمود و «عثمان» آن را پذیرفت.
«عبدالرحمان» سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جواب را شنید لذا دست «عثمان» را به خلافت فشرد، این جا بود که «على»(علیه السلام)به «عبدالرحمان» فرمود: «به خدا سوگند تو این کار را نکردى مگر این که از او انتظارى دارى همان انتظارى که خلیفه اوّل و دوّم از یکدیگر داشتند، ولى هرگز به مقصود خودنخواهى رسید».(۲۶) شک نیست که این شورا از جهات مختلفى زیر سؤال است: اولا: اگر بنابر آراى مردم است، چرا تبعیت عام صورت نگیرد؟ و اگر بنابر انتصاب است شوراى شش نفرى چرا؟ و اگر شورا باید برگزیند شخصیّتهاى معروف دیگرى در میان مسلمین نیز بودند.
ثانیاً: اگر اینها مشمول رضاى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بودند پس تصریح نارضایى پیامبر تا آخر عمر از «طلحه» چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ ثالثاً: به فرض این که آنها نتوانند از نظر انجام وظیفه توافق بر کسى کنند چگونه مى توان گردن همه را زد.
رابعاً: اگر واقعاً هدف شورا بود، چرا پیش بینى خلافت «عثمان» را با صراحت ذکر کرد؟ و اگر از خلافت او بر جامعه اسلامى مى ترسید، لازم بود او را جزء شورا قرار ندهد، تا نفر دیگرى انتخاب شود.
خامساً: در صورتى که سه نفر در یک طرف و سه نفر در طرف دیگر قرار گیرد چرا آن طرف که على(علیه السلام) است و به گفته عمر، مردم را به سوى حق و راه روشن فرا مى خواند و تنها اشکالش بسیار مزاح کردن است مقدّم نشود.
سادساً: آیا مزاح کردن مشکلى در امر خلافت ایجاد مى کند و آیا این اشکال با اشکالى که بر عثمان گرفت که اگر تو بر مردم مسلّط شوى بنى امیّه را برگردن مردم سوار خواهى کرد و بیت المال را غارت مى کنند هرگز مى تواند برابرى کند؟ اینها ایرادهایى است که پاسخى براى آن وجود ندارد! ۴ـ علل شورش بر ضدّ عثمان به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه صحیح ترین گفتار درباره «عثمان» همان است که «طبرى» در تاریخ خود آورده که عبارت آن چنین است: عثمان، حوادث تازه اى در اسلام به وجود آورد که باعث خشم مسلمانان شد، از جمله: سپردن امارتها به دست بنى امیّه به ویژه فاسقان و سفیهان و افراد بى دین آنها و بخشیدن غنائم به آنان و آزار و ستمهایى که در مورد «عمّاریاسر» و «ابوذر» و «عبدالله بن مسعود» روا داشت و کارهاى دیگرى از این قبیل که در آخر خلافت خویش انجام داد.
«ولید بن عقبه» را والى «کوفه» ساخت که گروهى به شراب نوشیدن او گواهى دادند...
و نیز «سعید بن عاص» را پس از «ولید» فرماندار «کوفه» ساخت.
سیعد اعتقاد داشت که «عراق» باغ «قریش و بنى امیّه» است; که «مالک اشتر» در پاسخ وى گفت: «تو گمان مى کنى سرزمین عراق که خداوند آن را به وسیله شمشیر ما مسلمانان فتح نموده، مربوط به تو و اقوام توست!» این معنا به درگیریهایى میان «اشتر» و «طایفه نخع» از یکسو و «رییس شرطه» از سوى دیگر انجامید و تدریجاً صداى اعتراض مردم بر ضدّ «سعید» و سپس بر ضدّ «عثمان» بلند شد.
«عثمان» به جاى این که مردم «کوفه» را از طریق صحیحى آرام کند، دستور تبعید رهبران شورش را به «شام» صادر کرد که عدّه اى از بزرگان «کوفه» از جمله «مالک اشتر» و «صَعْصَعَةِ بْنِ صُوحان» را به شام تبعید نمود.
در سال یازدهم خلافت او، عدّه اى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گرد هم آمدند و ایرادهاى مختلفى را که به عثمان داشتند به وسیله «عامر بن عبد قیس» که مردى عابد و خداشناس بود به او رساندند; «عثمان به جاى این که برخورد منطقى با او کند، پاسخ اهانت آمیزى به او داد.
وضع در «مدینه» نیز بحرانى شد و پایتخت اسلام براى شورش آمادگى پیدا کرد; «عثمان» گروهى از یارانش مانند «معاویه» و «سعید بن عاص» را دعوت کرد و با آنها به مشورت نشست، بعضى صلاح در این دیدند که: «عثمان» مردم را به جهاد مشغول کند و بعضى از او خواستند: مخالفان را سرکوب و نابود کند و بعضى: او را دعوت به بذل و بخشش از بیت المال براى فرونشاندن خشم مردم ـ کردند; تنها یک نفر حقیقت مطلب را به او گفت که: تو «بنى امیّه» را بر گردن مردم سوارى کرده اى، یا عدالت پیشه کن یا از خلافت کناره گیرى نما! «عثمان نظریه سرگرمى مردم را به جهاد پذیرفت و دستور داد آنها را براى جهاد مجهز سازند (ولى کار از کار گذشته بود و این تدبیر سودى نداشت).
در سنه ۳۵ هجرى (سال آخر حکومت عثمان) مخالفان او و «بنى امیّه» با یکدیگر مکاتبه کردند و یکدیگر را بر عزل «عثمان» و فرماندارانش تهییج نمودند، سرانجام یک گروه عظیم دو هزار نفرى به سر کردگى «ابوحرب» از «مصر» و گروه دیگرى به همین تعداد به همراهى «زیدبن صوحان» و «مالک اشتر» و بعضى دیگر از بزرگان «کوفه» و گروه سوّمى از «بصره» به رهبرى «حرقوص بن زبیر
گروه سوّمى از «بصره» به رهبرى «حرقوص بن زبیر» به عنوان زیارت خانه خدا حرکت کردند و به «مدینه» آمدند و مردم مدینه را از قصد خود (دائر به عزل عثمان و فرماندارانش) با خبر ساختند.
چیزى نگذشت که منزل عثمان را محاصره کردند و به او تکلیف کردند که از خلافت کناره گیرى کند، ولى «عثمان» از فرماندارانش به وسیله نامه کمک خواست; روز جمعه «عثمان» با مردم نماز خواند و به منبر رفت و به گروهى که از شهرهاى مختلف (مخصوصاً مصر) براى احقاق حقّ نزد او آمده بودند، خطاب کرد و گفت: «همه اهل مدینه مى دانند شما به وسیله پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) لعن شدید...».
در این جا شورش عظیمى در مردم پیدا شد و آن چنان بالا گرفت که «عثمان» از ترس بیهوش شد از منبر به زیر افتاد و او را به خانه بردند.
بعداً «عثمان» به عنوان استمداد به خانه «على»(علیه السلام) آمد و گفت: «تو پسر عمّ من هستى و من بر تو حقّ خویشاوندى دارم و تو نزد مردم قدر و منزلت دارى و همه به سخنت گوش فرا مى دهند، وضع را مشاهده مى کنى، من دوست دارم با آنها سخن بگویى و آنها را از راهى که در پیش گرفته اند منصرف سازى!» امام فرمود: «چگونه آنها را راضى و منصرف کنم؟» عثمان گفت: «به این صورت که من، بعد از این، مطابق صلاح اندیشى تو رفتار مى کنم».
امام فرمود: «من بارها در این باره به تو هشدار داده ام تو هم وعده دادى ولى به وعده ات وفا نکردى».
سرانجام امام براى خاموش کردن غائله، به اتّفاق سى نفر از مهاجران و انصار با کسانى که از «مصر» آمده بودند (و از همه در مورد عزل عثمان فّعال تر بودند) سخن گفت.
«مصریان» قبول کردند که به «مصر» باز گردند و «عثمان» نیز به مردم اعلام کرد که حاضر است به شکایت آنان رسیدگى کند و از اعمال گذشته خویش توبه نماید، ولى هنگامى که به منزل آمد، دید مروان و گروهى از بنى امیّه در منزلش نشسته اند.
«مروان» به او گفت: «سخن بگویم یا ساکت بنشیم»! همسر عثمان «نائله» با عصبانیّت گفت: «ساکت باش به خدا سوگند شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفال او خواهید بود او به قولى که به مردم داده است باید وفا کند و نباید از آن برگردد».
ولى مروان ساکت ننشست و گفت: «آنچه را در مسجد گفتى به صلاح خلافت تو نبود از آن صرف نظر کن»! «على»(علیه السلام) خشمگین شده به خانه «عثمان» آمد و به او فرمود: «من راه صحیح را به تو نشان مى دهم ولى مروان تو را منحرف مى سازد از این پس به سراغت نخواهم آمد».
مصرى ها که روانه «مصر» شده بودند بعد از سه روز به مدینه باز گشتند و نامه اى را ارائه دادند که از غلام «عثمان» در بین راه گرفته بودند.
در آن نامه «عثمان» به «عبدالله بن صرح» فرماندار «مصر» دستور داده بود: «سران شورش را شلاّق بزند و موهاى سر و صورتشان را بتراشد و در زندان کند» و عدّه دیگرى را دستور داده بود به دار بیاویزد.
آنها نزد «على»(علیه السلام)آمدند که در این باره با «عثمان» سخن بگوید.
«على»(علیه السلام) جریان را از «عثمان» جویا شد.
«عثمان» از نوشتن چنین نامه اى اظهار بى اطلاعى کرد، یکى گفت: «این کار، کار مروان است».
«عثمان» گفت: «من اطلاعى ندارم».
مصریان گفتند: «آیا مروان این قدر جرأت دارد که غلام عثمان را بر شتر بیت المال سوار کند و مهر مخصوص او را پاى نامه بزند و مأموریت خطرناکى با این اهمیّت به او بدهد و عثمان بى خبر باشد»؟! عثمان باز گفت: «من از این مطلب خبر ندارم»! مصریان در پاسخ او گفتند: «از دو حال خارج نیست: اگر راست مى گویى و این کار، کار مروان است باید از خلافت کنار بروى زیرا فردى این چنین ناتوان که دیگران بدون آگاهى او فرمان قتل و شکنجه مسلمانان را با مهر مخصوصش صادر کنند لیاقت خلافت اسلامى را ندارد و اگر دروغ مى گویى و این کار، کار توست باز هم شایسته خلافت مسلمانان نیستى»! «عثمان» گفت: «خلافت لباسى است که خداوند به تنم کرده و آن را بیرون نخواهم آورد ولى توبه مى کنم».
گفتند: «اگر بار اوّل بود که توبه مى کردى پذیرفته بود، امّا بارها توبه کرده اى و شکسته اى! بنابراین یا از خلافت بر کنار شو، یا تو را به قتل مى رسانیم!» ولى باز آنها عجله نکردند و اوضاع ساعت به ساعت بحرانى تر مى شد.
سرانجام «عثمان» از «على»(علیه السلام)درخواست کرد که: «سه روز به او مهلت دهند تا به شکایت مردم رسیدگى کند»، مردم پذیرفتند; ولى او در خفا وسایل جنگ را آماده مى کرد (و هدفش از این مهلت خواستن ها فرا رسیدن نیروهاى کمکى از خارج مدینه بود).
بعد از سه روز، حلقه محاصره بر عثمان تنگ تر شد و مردم نگران این بودند که از «شام» و «بصره» کمک براى او برسد، لذا براى تسلیم او آب را از او منع کردند.
«عثمان» از على(علیه السلام) در خواست آب کرد و امام به وسیله فرزندانش آب براى او فرستاد; در این هنگام مردم به درون خانه عثمان ریختند و نزاع خونینى میان طرفداران او از یکسو و مردم از سوى دیگر روى داد و عده اى از طرفین کشته شدند، باز چند نفر وارد اتاق «عثمان» شده و او را نصیحت کردند امّا اثرى نداشت، سرانجام به او حمله کرده و کارش را یکسره کردند.
آنچه در بالا آمد خلاصه اى از این ماجرا بود که «ابن ابى الحدید» از «تاریخ طبرى» نقل نموده است و ما نیز آن را براى پرهیز از طولانى شدن بار دیگر خلاصه کردیم.(۲۷) بسیارى از مورّخان روز قتل او را ۱۸ ذى الحجه سال ۳۵ یا ۳۶ هجرى ذکر کرده اند و عجب این که به گفته کامل و مورّخان دیگر، بدن «عثمان» سه روز روى زمین مانده بود و کسى او را دفن نکرد و این نشانه نهایت خشم مردم بر اوست.
سرانجام با وساطت «على»(علیه السلام)تصمیم به دفن او گرفته شد، ولى جمعى از مردم مانع از نماز بر او و حتّى مانع از دفن او در «بقیع» شدند.
گروهى بر سر راه نشسته بودند و تابوت او را سنگباران نمودند، «على»(علیه السلام)مانع شد، بالاخره بر جنازه او نماز خواندند و در محلى به نام «حشّ کوکب» در بیرون بقیع دفن شد که بعداً در زمان «معاویه» براى رفع اهانت، دستور داد آن محل را جزء «بقیع» قرار دهند.(۲۸) اینها همه به خوبى نشان مى دهد که مردم تا چه حد از او و حکومتش خشمگین و ناراحت بودند و تفسیر روشنى است بر آنچه امام در جمله هاى کوتاه این خطبه (خُطْبه شِقْشِقِیَّه) بیان فرموده است، آنها که تعبیرات امام(علیه السلام)را در این خطبه تند مى پندارند، از ماجراى زندگى «عثمان» و پایان کار او و عکس العمل مسلمانان در برابرش آگاهى کافى ندارند وگرنه تصدیق مى کردند که این تعبیرات در برابر آنچه روى داده است بسیار ملایم است.
۵ـ آیا همه صحابه راه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را پیمودند؟! معروف در میان برادران اهل سنّت این است که صحابه رسول خدا ـ بدون استثنا ـ داراى قداست و مقام عدالت بودند و هیچ یک از آنها هیچ کارى برخلافت دستور خدا و کتاب و سنّت انجام ندادند، در حالى که شیعه و پیروان اهل بیت(علیهم السلام)معتقدند: «باید صحابه را از یکدیگر جدا ساخت و درباره هرکدام مطابق اعمال و رفتارشان، چه در عصر رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم)و چه بعد از رحلت او قضاوت و داورى کرد».
ادّعاى برادران اهل سنّت، مشکلات عجیب و دردسرهاى فراوانى براى آنان ایجاد کرده است; چرا که در میان یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) افرادى را مى یابیم که در مسائلى بر ضدّ یکدیگر برخاستند که توجیه آن امکان پذیر نیست.
مثلا در داستان جنگ «صفیّن» و مانند آن، «معاویه» برخلاف امام وقت که به اتّفاق مسلمانان برگزیده شده بود قیام کرد و موجب آن همه خونریزى شد، کدام مورّخ منصف مى تواند این کار وحشتناک را توجیه کند؟! یا این که «طلحه» و «زبیر» بر ضدّ آن حضرت شورش کردند و خون گروه زیادى از مسلمانان در جنگ «جمل» ریخته شد که بعضى، عدد کشته شدگان را بالغ بر ۱۷ هزار نفر مى دانند بى آن که کمترین عذر موجّه و خداپسندانه اى براى کار خود داشته باشند، آیا قبول عدالت آنها با این فجایع هولناک که در همه تواریخ اسلامى ثبت شده، منافات ندارد؟! در داستان «عثمان» که در بالا خواندید و همه مورّخان اسلام اجمالا آن را قبول دارند به دو موضوع مهم برخورد مى کنیم: نخست سپردن تمام پست هاى حسّاس به بنى امیّه و مسلّط ساختن افراد بى بند و بار و غیر متعهّد بر مسلمین، به طورى که فریاد عموم مسلمانان از مناطق مختلف بلند شد; و دیگر حیف و میل بیت المال در سطح وسیع و گسترده و بذل و بخشش هاى بیکران و غیر قابل توجیه به گونه اى که انتشار خبر قسمتى از آن مایه شورش عمومى مسلمین شد.
آیا راستى این گونه امور، با اصل قداست و «تنزیه صحابه» به طور عام و غیر قابل استثنا سازگار است؟! اگر این گونه امور قابل توجیه است کدام کار خلاف، قابل توجیه نیست؟! این سخن مرا به یاد داستان عجیبى انداخت که براى خودم واقع شد و هرگز آن را فراموش نمى کنم: در یکى از سالها که براى انجام «عمره» به «مکّه» مشرّف شده بودم و فرصتى براى ملاقات با دانشمندان اهل سنّت دست داد ـ مخصوصاً شبها در مسجدالحرام و بین نماز مغرب و عشا که مجال خوبى براى بحث بود ـ در یکى از شبها با جمعى از این برادران دانشمند (که بعضى از آنها از چهره هاى شناخته شده بودند) در صحن مسجدالحرام در برابر «کعبه» نشسته بودیم و سعى بر این بود که بحثها از صورت علمى و منطقى خارج نشود و به رنجش و کدورت نینجامد، سخن به مسأله «تنزیه صحابه و عدالت» همه آنها کشیده شد، همگى بر این عقیده بودند که کوچکترین جسارتى نسبت به هیچ یک از آنها نمى توان کرد.
من از یکى از آنها پرسیدم: «اگر شما در میدان صفیّن بودید در یکسو لشکر «على»(علیه السلام)و در یک سوى دیگر لشکر «معاویه» به کدام صف ملحق مى شدید؟!» او بدون درنگ گفت: «به صف لشکریان على(علیه السلام)».
گفتم: اگر على(علیه السلام) شمشیرى به دست تو مى داد و مى گفت: «خذ هذا و اقتل معاویه; این شمشیر را بگیر و معاویه را به قتل برسان» آیا مى پذیرفتى و اطاعت مى کردى؟! او جواب عجیبى داد که فکر مى کنم براى شما هم تکان دهنده است.
گفت: «کُنْتُ اَقْتُلُهُ وَ لا اَذْکُرُهُ بِسُوء; من او را به قتل مى رساندم در عین حال کمترین جسارتى به او نمى کردم»! داستان «تنزیه صحابه» قصّه اى است که سرِ دراز دارد که در این جا فقط به اشاره اى قناعت کردیم و گذشتیم.
پاورقی :
۱. در مقاييس اللغة آمده است که يکى از دو معناى اصلى «زعم» عبارت است از سخنى که واقعيت ندارد و گوينده اش نيز به آن مطمئن مى باشد.
۲. لام در «لَلّه» مفتوح است و براى استغاثه مى باشد و لام در «للشورى» مکسور است و مستغاث منه مى باشد.
۳. «اَسْفَفْتُ» از ماده «اِسْفاف» به معناى نزديک شدن چيزى با شىء ديگر است و هنگامى که پرنده، خود را به زمين نزديک کند اين تعبير در مورد او بکار مى رود. اين تعبير در مورد بافتن حصير و مانند آن نيز به کار مىورد زيرا رشته هاى آن به هنگام بافتن به هم نزديک مى شود و به معناى شدّت نگاه کردن نيز آمده است. (مراجعه کنيد به مقاييس اللغة و لسان العرب).
۴. «صغا» در اصل از ماده «صغو» (بر وزن فعل) به معناى تمايل به چيزى است.
۵. «ضغِن» (بر وزن ضمن) به معناى کينه و عداوت است و در اصل به معناى پوشانيدن توأم با انحراف مى باشد.
۶. «هن» تفسير آن در متن مى آيد.
۷. در شرح نهج البلاغه خويى عدم حضور «طلحه» در شورا بلکه در مدينه، از «طبرى» نقل شده است (شرح خويى، ج ۳، ص ۷۳).
۸. علماى لغت تصريح کرده اند که «هن» به معناى فلان است و در جايى گفته مى شود که انسان مى خواهد به چيزى، سربسته اشاره کند، به خاطر زشتى آن، يا به دلايل ديگرى که در نظر داشته. و معمولا اين واژه در امور بد و صفات زشت و ناخوشايند به کار مى رود و در نيکيها به کار نمى رود.
۹. «نافجاً» از ماده «نفج» بر وزن «رفع» به معناى بالا آمدن و بالا آوردن است.
۱۰. «حضْن» به معناى پهلو. «وَ نافِجاً حِضْنَيْهِ» به کسى گفته مى شود که پهلوهايش از تکبّر و يا از شکم خوارگى بر آمده باشد.
۱۱. «نثيل» از ماده «نَثْل» (بر وزن نَسْل) در اصل به معناى خارج شدن چيزى از چيز ديگر و يا خارج کردن است و به مدفوع انسان و حيوانات اطلاق مى شود.
۱۲. «مُعْتَلَف» از ماده «عَلَف» به معناى جايگاه علف است و مجموع اين تعبير و تعبير قبل کنايه از کسى است که پيوسته در فکر جمع آورى مال و مصرف آن است و به تعبير ديگر انباشتن و خالى کردن شکم است.
۱۳. «خَضم» به معناى خوردن با تمام دهان است و نقطه مقابل آن «قضم» است که به معناى خوردن با نوک دندان هاى پيشين است بعضى نيز گفته اند خضم به معناى خوردن علف تازه است و قضم به معناى خوردن علفهاى خشک.
۱۴. الغدير، ج ۸، ص ۲۸۶.
۱۵. «اِنْتَکَثَ» از ماده «نَکْث» (بر وزن عکس) به معناى شکستن و واتابيدن است و لذا به شکستن پيمان، نکث عهد گفته مى شود.
۱۶. «فَتْل» به معناى پيچيدن و تابيدن است و مفتول و فتيله نيز از همين باب است.
۱۷. «اَجْهَزَ» از ماده «اِجْهاز» هنگامى که در مورد مجروح به کار رود مفهومش اين است که مرگ او را تسريع کنند و هر چه زودتر کار او را تمام نمايند.
۱۸. «کَبَت» از ماده «کَبُو» (بر وزن کبک) به معناى سقوط کردن و يا افتادن به صورت است و در مواردى که دست و پاى حيوان مى پيچد و به رو مى افتد به کار مى رود.
۱۹. «بطْنَتُه» از ماده «بطن» به معناى پُر کردن شکم از طعام و يا پرخورى است.
۲۰. «آلُکُمْ» از ماده «اَلا، يألو» به معناى کوتاهى کردن و تأخير انداختن است بنابراين لکم آلکم يعنى من هيچ کوتاهى نکردم (لسان العرب).
۲۱. کامل ابن اثير، ج ۲، ص ۴۲۵.
۲۲. کامل ابن اثير، ج ۳، ص ۴۹.
۲۳. مروج الذّهب، ج ۲، ص ۳۲۱.
۲۴. تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۱۶۰.
۲۵. منظور از آيه حجاب آيه «فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ الْحِجابِ» است که درباره زنان پيامبر آمده است. طلحه گفت: پيامبر مى خواهد امروز آنها را از ما بپوشاند ولى فراد که از دنيا رفت ما با آنان ازدواج مى کنيم ـ البتّه اين سخن عمر درباره طلحه در تناقض آشکارى است با آنچه در آغاز گفت که پيامبر از دنيا رفت و از اين شش نفر راضى بود.
۲۶. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱، ص ۱۸۵ تا ۱۸۸ (با تخليص).
۲۷. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۲، ص ۱۲۹ تا ۱۵۸.
۲۸. کامل ابن اثير، ج ۳، ص ۱۸۰.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📼 به بهانه روز بزرگداشت علامه طباطبایی ره؛
🎙 #تبیین "برهان صدیقین" از زبان #علامه_طباطبایی رضوان الله تعالی علیه
http://thaqalain.ir/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D8%A8-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مهم / سخنرانی مهم درباره نکات #فتنه پیش رو
⚠️ حتماً #بشنوید و منتشر نمایید.
🎙 استاد شجاعی
#آخر_الزمان
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️تسليت ضايعه رحلت علامه طباطبايی قدس سرّه.
بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران حضرت آیت الله امام خمینی قدس سرّه:
من قبلًا باید از این ضایعه اى که براى حوزه هاى علمیه و مسلمین حاصل شد- و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایى است - اظهار تأسف کنم و به شما و ملت ایران و خصوص حوزه هاى علمیه، تسلیت عرض کنم.
▫️شادی روح #علامه_طباطبایی و حضرت #امام_خمینی، صلواتی قرائت بفرمایید.
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
فیلسوفی که دلش برای گنجشکهای زخمی میتپید
🔹«هر چند وقت یکبار، خانه ما میشد بیمارستان گنجشکها و گربهها! مادر و پدرم به شکل عجیبی نسبت به این مخلوقات بیزبان خدا دلرحم بودند.» اینها را دختر علامه طباطبایی میگوید و اضافه میکند: «گهگاه که حاج آقا از کلاس درسشان برمیگشتند، یک جوجه گنجشک زخمی از جیب قبایشان درمیآوردند و تحویل مادرم میدادند! رفتار عجیبی داشتند آن زن و شوهر نسبت به آن پرنده نیمهجان...»
🔹عالم برجستهای که تحمل دیدن رنج حیوانات را نداشت، معلوم بود که از شنیدن اخباری که از زندانهای مخوف ساواک میرسید، برآشفته میشود. همه میدانستند علامه با رژیم پهلوی، موافق نیستند. شاهدش اینکه وقتی خبردار شدند شاه قصد دارد به ایشان دکترای افتخاری بدهد، حاضر نشدند آن جایزه را قبول کنند.
🔹اما علامه طباطبایی خیلی قبلتر، نام خود را با یک موضعگیری سیاسی بینالمللی، جاودانه کرده بود؛ وقتی که در سال ۱۳۴۹ وارد میدان کمکرسانی به ملت مظلوم فلسطین شد؛ موضوعی که باعث شد سر و کار ایشان به ساواک بیفتد...
اینجا بیشتر بخوانید
📝 افرادی که کار روزانه دارند- اداری، کاسب، روستایی، کشاورز و امثال اینها- اگر مثلا شب یا بین روز به خانه می آیند، بخشی از زمان را، ولو نیم ساعت، برای #کتاب خواندن بگذارند. چقدر کتابها را در همین نیم ساعت ها می توان خواند. بنده خودم دوره های بیست و چند جلدی کتاب ها را در همین فاصله های ده دقیقه، بیست دقیقه، یک ربع ساعت خوانده ام!… این بایستی یک #سیره و سنت رایجی بین مردم ما بشود که کتاب را بخوانند و به بچه هایشان یاد بدهند. خانم ها در خانه ها کتاب بخوانند و معلومات را فرابگیرند. ۷۲/۲/۲۱
➕ به مناسبت روز کتاب و کتابخوانی 📖📚
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
📚📖 مطالعه
📼 جلسه سی و هفتم ... ●━━━━━────── ⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻ 🎧 #با_هم_بشنویم | #بشنویم ♡ ㅤ ❍ㅤ
📼 جلسه سی و هشتم ...
●━━━━━──────
⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
🎧 #با_هم_بشنویم | #بشنویم
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
https://eitaa.com/ghararemotalee/12223
—— ⃟ ————————
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
8163141651.mp3
13.5M
🔊 #آن_سوی_مرگ | ۳۸
•──•❃❀✿◇✿❀❃•──•
00:30 ◇ توضیحی راجع به مقام محوظت
* روایتی شنیدنی از پیامبر راجع به ورود به بهشت
* روایتی شنیدنی از #امیرالمؤمنین علیهالسلام و برتری ایشان نسبت به انبیاء
* روایتی از امام هادی علیهالسلام راجع به امامت رسیدن ایشان
* توضیحاتی راجع به ادراک فقر در مقابل پروردگار
* داشتن مشکلات دنیوی برای حقالناس است
* روایتی #شنیدنی از امام کاظم علیهالسلام راجع به زنده بودن ظالم
📅 ۱۳۹۸/۰۲/۳۱
⏰ مدت زمان : ۳۲:۳۱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🧾دسترسی به فهرست جلسات :
https://eitaa.com/ghararemotalee/2494
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 چرا حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) با چنان مقام قدسی برای بازپسگیری #فدک اقدام کردند؟
🎞 از اندک فیلمهای باقیمانده از #شهید_مطهری رضوان الله تعالی علیه
◾️سالروز شهادت پاره تن رسولالله(صلیالله علیه وآله) حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنیم.
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌شعری که رهبر انقلاب را به گریه انداخت...!!
دیر آمدم در داشت میسوخت...💔
#یافاطمةالزهراء🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #روضه خوانی آیت الله العظمی جوادی آملی (حفظه الله تعالی) برای شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 💔🥀
#فاطمیه 🏴
┅───────────
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مدیریت_زمان⏳
🎥 چطور وقتهایمان را مدیریت کنیم تا بتوانیم مثل کتابخوانهای حرفهای، روزی بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ صفحه کتاب بخوانیم؟
🎙گوش کنید ببینید دکتر #علی_غلامی رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق علیهالسلام چی میگن.
🗓به مناسبت ۲۴ آبان تا ۲ آذر #هفته_کتاب_و_کتابخوانی
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#صحیفه_سجادیه_جامعه | ۱۲۰
『 #دعای صد و بیست – روز چهاردهم ماه رمضان 』
࿐ྀུ༅࿇༅════════
إِلٰهىٖ وَسَيِّدِي بِكَ عَرَفْتُكَ، وَبِكَ اهْتَدَيْتُ إِلیٰ سَبِيلِكَ، وَأَنْتَ دَلِيلِی عَلیٰ مَعْرِفَتِكَ، وَلَوْ لاٰ أَنْتَ مٰا عَرَفْتُ تَوْحِيدَكَ، وَلَا اهْتَدَيْتُ إِلیٰ عِبَادَتِكَ. فَلَكَ الْحَمْدُ عَلیٰ مٰا هَدَيْتَ وَعَلَّمْتَ، وَبَصَّـرْتَ وَفَهَّمْتَ وَأَوْضَحْتَ مِنَ الصِّـرَاطِ الْمُسْتَقِيمِ.
اى معبود و آقاى من، تو را به تو شناختم و بهوسيلۀ تو به راهت رهنمون گرديدم و تويى راهنماى من بر شناختت و اگر تو نبودى، هرگز به يگانگىات راه پيدا نـمىكردم و تو را نـمىشناختم و به پرستش تو هدايت نـمىشدم. پس ستايش خدا را در برابر اينكه مرا هدايت نـمود و آموخت و بينا كرد و فهماند و راه راست را روشن كرد.
وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِي، وَإِنْ كُنْتُ بَطِيئاً حِینَ يَدْعُونِی. وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِي، وَإِنْ كُنْتُ بَخِيلًا حِینَ يَسْتَقْرِضُنِي. وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي أُنَاجِيهِ لِحَاجَتِي إِذَا شِئْتُ، وَأَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ بِسِـرِّي، فَيَقْضِی حَاجَتِي.
ستايش خدا را كه به درگاه او دعا مىكنم و دعايم را مستجاب مىكند، هرچند که من دیر اجابت میکنم هرگاه که مرا میخواند. و ستايش خدا را كه از او درخواست مىكنم و عطايم مىكند، اگرچه وقتى او از من قرض مىطلبد، بخيل و تنگچشمم. و ستايش خدا را كه هرگاه او را بخوانم، براى برآوردن حاجتم با او مناجات مىكنم و هرگاه بخواهم راز خود را با او در ميان مىگذارم و او حاجتم را برمىآورد.
وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي لاٰ أَرْجُو غَیْرَہُ، وَلَوْ رَجَوْتُ غَیْرَہُ لَأَخْلَفَ رَجَائِی. وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي وَكَلَنِي إِلَيْهِ فَأَكْرَمَنِي، وَلَمْ يَكِلْنِي إِلَی النَّاسِ فَيُهِينُونِی. وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي تَحَبَّبَ إِلَیَّ وَهُوَ غَنِيٌّ عَنِّي، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي یَحْلُمُ عَنِّي حَتّٰى كَأَنِّی لاٰذَنْبَ لیٖ، فَرَبِّی أَحْمَدُ، وَهُوَ أَحَقُّ بِحَمْدِي.
و ستايش خدا را كه به غیر او اميد ندارم و اگر به غیر او اميد بسته بودم، اميدم را نااميد مىكرد. و ستايش خدا را كه مرا به خود واگذار نـمود و گرامى داشت و به مردم واگذار نكرد تا به من اهانت و مرا خوار كنند. و ستايش خدا را كه باوجود بینيازى از من، با من اظهار دوستى كرد. ستايش خدا را كه چنان بردبارى كرد و مرا عفو نـمود كه گويى گناهى نكردهام. بنابراين، پروردگار من ستودهترين و زيبندهترين كس به ستايش است.
يٰاذَا الْمَنِّ وَلاٰ يُـمَنُّ عَلَيْكَ، يٰاذَا الطَّوْلِ، يٰاذَا الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ، لاٰ إِلٰهَ إِلّٰا أَنْتَ ظَهْرَ اللَّاجِینَ، وَجَارَ الْمُسْتَجِیرِينَ، وَأَمَانَ الْخَائِفِینَ، إِلَيْكَ فَرَرْتُ بِنَفْسِی يٰا مَلْجَأَ الْخَائِفِینَ، لاٰأَجِدُ شَافِعاً إِلَيْكَ إِلّٰا مَعْرِفَتِي بِأَنَّكَ أَفْضَلُ مَنْ قَصَدَ إِلَيْهِ الْمُقَصِّـرُونَ، وَآمَلُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ الْخَائِفُونَ،
اى خداى بخشنده اى كه هيچكس نـمىتواند بر تو منّت بگذارد، اى بخشنده اى بزرگوار و گرامى، معبودى جز تو وجود ندارد و تويى پشتوانۀ پناهندگان و همسايۀ پناهجويان و ايـمنىبخش بيمناكان، به درگاه تو گريختهام اى پناهگاه هراسناكان و به درگاه تو شفاعتكنندهاى جز شناخت من به اينكه تو برترين كسی هستى كه كوتاهىكنندگان آهنگ تو را كردهاند و آرزومندترين كسی هستى كه بيمناكان به درگاه تو پناه آوردهاند، ندارم.
أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الطَّوْلَ وَالْقُوَّةَ وَالْقُدْرَةَ وَالْحَوْلَ، أَنْ تَحُطَّ عَنِّي وِزْرِي، وَتَعْصِمَنِي وَتَجْعَلَنِي مِنَ الَّذِينَ انْتَجَبْتَهُمْ لِطَاعَتِكَ، وَأَدْخَلْتَهُمْ بِالتَّقْوَى فیٖ سَعَةِ رَحْمَتِكَ وَرِضْوَانِكَ، يٰا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ، وَصَلَّی اللّٰهُ عَلیٰ مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ وَآلِهِ وَسَلَّم.
به اينكه بخشش و قوت و قدرت و بازدارندگى از آن تو است، از تو خواهانم كه بار گناه مرا از دوشم بردارى و مرا نگاه دارى و از كسانی بگردانی كه براى طاعتت برگزيدهاى و به واسطۀ پرهيزكارى در رحمت گستـرده و خشنودىات وارد كردهاى، اى مهربانترين مهربانان. صلوات خداوند بر حضـرت محمّد پیامبـر و خاندانش و سلام او بر آنان باد.
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۱۳۴ - فریادرسی از درمانده بیابان
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
سید جلیلی که از اهل علم و قطعِ به صدقْ و سَداد و تقوای او هست وقتی پیاده از سامرا برای زیارت حضرت سید محمد(علیه السلام) می رفته و جاده را گم کرده بوده و پس از یأس از زندگی خود به واسطه عطش🥵 فوق العاده و گرسنگی و وزیدن باد سموم در قلب الأسد، بیهوش شده روی خاکهای گرم افتاده بود، دفعتاً چشم باز کرده سر خود را بر دامن شخصی می بیند.
آن شخص کوزه آبی به لب او رسانده.
سید می گوید چنین آبی در مدت عمر در شیرینی و گوارایی نچشیده بودم؛
پس از سیراب شدن سفره را باز نموده دو سه قرص نان ارزن به جهت سید تهیه فرموده سید غذا میل نموده و آن عرب به سید فرمود یا سید در این نهر جاری خود را شستشو بده.
سید می گوید عرض کردم یا أخا ! اینجا نهری نیست، من از عطش مُشرِف به هلاکت بودم و شما به داد من رسیدید.
عرب فرمود این آب است و جاری و زلال و خوشگوار؛
می گوید به مجرد صدور این کلمه از شخص عرب متوجه شدم دیدم نهر باصفایی است و تعجب کردم نهر به این نزدیکی و من از عطش مُشرِف به تلف بودم.
الحاصل ، عرب فرمود یا سید قصد کجا را داری؟
عرض کرد حرم مطهر حضرت سیدمحمد(علیه السلام).
عرب فرمود این حرم سیدمحمد است.
سید می گوید دیدم نزدیک سایه بقعه حضرت سیدمحمد (علیهالسلام) هستم و حال آنکه محلی را که راه را گم کرده بودم قادسیه بود و مسافت زیادی تا سیدمحمد(علیه السلام) بود.
به هرحال از فوایدی که در این چند قدم آن عرب مذاکره فرموده بود تأکید شدید در #تلاوت قرآن مجید و انکار شدید بر کسانی که می گویند قرآن تحریف شده حتی نفرین فرمودند بر رُواتی که جعل احادیث تحریف را نموده اند.
و نیز تأکید در برّ والدین حیّاً و میّتاً و تأکید در زیارت بقاع متبرکه ائمه و امامزاده ها و تعظیم آنها و تأکید در احترام ذرّیه علویه و تأکید در #نماز_شب و فرمود یا سید! حیف است از اهل علم که خود را وابسته به ما بدانند و مداومت بر این عمل ننمایند و سفارشهای دیگری هم فرمود.
سید می گوید چون به نظرم خطور کرد که این شخص عرب کیست که این امور غریبه از او دیدم و این نصایح از او شنیدم، فوراً از نظرم ناپدید شد.
فهرست کتاب
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/56360
— ⃟ ———
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -