eitaa logo
📚📖 مطالعه
82 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
98 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
«چه كسی از اینها زاهدتر بود؟ پیغمبر درباره ی آنان چیزها گفت كه همه می دانید. هیچ گاه این اشخاص تمام دارایی خود را به نام زهد و تقوا از دست ندادند و از این راهی كه شما امروز پیشنهاد می كنید كه مردم از هرچه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله ی خود را در سختی بگذارند نرفتند. «من به شما رسما این حدیث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند اخطار می كنم، رسول خدا فرمود: «عجیب ترین چیزها حالی است كه مؤمن پیدا می كند، كه اگر بدنش با مقراض✂️ قطعه قطعه بشود برایش خیر و سعادت خواهد بود، و اگر هم مُلك شرق و غرب به او داده شود باز برایش خیر و سعادت است. » «خیرِ مؤمن در گرو این نیست كه حتما فقیر و تهیدست باشد؛ خیر مؤمن ناشی از روح و عقیده ی اوست؛ زیرا در هر حالی از فقر و تهیدستی یا ثروت و بی نیازی واقع شود، می داند در این حال وظیفه ای دارد و آن وظیفه را به خوبی انجام می دهد. این است كه عجیب ترین چیزها حالتی است كه مؤمن به خود می گیرد، كه همه ی پیشامدها و سختی و سستی ها برایش خیر و سعادت می شود. «نمی دانم همین مقدار كه امروز برای شما گفتم كافی است یا بر آن بیفزایم؟ . «هیچ می دانید كه در صدر اسلام، آن هنگام كه عده ی مسلمانان كم بود، قانون جهاد این بود كه یك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ایستادگی كند، و اگر ایستادگی نمی كرد گناه و جرم و تخلف محسوب می شد، ولی بعد كه امكانات بیشتری پیدا شد، خداوند به لطف و رحمت خود تخفیف بزرگی داد و این قانون را به این نحو تغییر داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ایستادگی كند نه بیشتر. «از شما مطلبی راجع به قانون قضا و محاكم قضائی اسلامی سؤال می كنم: فرض كنید یكی از شما در محكمه هست و موضوع نفقه ی زن او در بین است، و قاضی حكم می كند كه نفقه ی زنت را باید بدهی. در اینجا چه می كند؟ آیا عذر می آورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنیا اعراض كرده ام؟ ! آیا این عذر موجه است؟ ! آیا به عقیده ی شما حكم قاضی به اینكه باید خرج زنت را بدهی، مطابق حق و عدالت است یا آنكه ظلم و جور است؟ اگر بگویید این حكم ظلم و ناحق است، یك دروغ واضح گفته اید و به همه ی اهل اسلام با این تهمت ناروا جور و ستم كرده اید، و اگر بگویید حكم قاضی صحیح است؛ پس عذر شما باطل است و قبول دارید كه طریقه و روش شما باطل است.
«مطلب دیگر: مواردی هست كه مسلمان در آن موارد یك سلسله انفاقهای واجب یا غیرواجب انجام می دهد، مثلا زكات یا كفّاره می دهد. حالا اگر فرض كنیم معنای زهد اعراض از زندگی و مایحتاجهای زندگی است، و فرض كنیم همه ی مردم مطابق دلخواه شما «زاهد» شدند و از زندگی و مایحتاج آن روگرداندند، پس تكلیف كفّارات و صدقات واجبه چه می شود؟ تكلیف زكاتهای واجب- كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غیره تعلق گیرد- چه می شود؟ مگر نه این است كه این صدقات فرض شده كه تهیدستان، زندگی بهتری پیدا كنند و از مواهب زندگی بهره مند شوند! این خود می رساند كه هدف دین و مقصود از این مقررات رسیدن به مواهب زندگی و بهره مند شدن از آن است. و اگر مقصود و هدف دین فقیر بودن بود و حد اعلای تربیت دینی این بود كه بشر از متاع این جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بیچارگی زندگی كند، پس فقرا به آن هدف عالی رسیده اند و نمی بایست به آنان چیزی داد تا از حال خوش و سعادتمندانه ی خود خارج نشوند و آنان نیز چون غرق در سعادتند نباید بپذیرند. «اساسا اگر حقیقت این است كه شما می گویید، شایسته نیست كه كسی مالی را در كف نگاه دارد، باید هرچه به دستش می رسد همه را ببخشد، و دیگر محلی برای زكات باقی نمی ماند. «پس معلوم شد كه شما بسیار طریقه ی زشت و خطرناكی را پیش گرفته اید و به سوی بد مسلكی مردم را دعوت می كنید. راهی كه می روید و مردم دیگر را هم به آن می خوانید، ناشی از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پیغمبر و از احادیث پیغمبر است. اینها احادیثی نیست كه قابل تشكیك باشد، احادیثی است كه قرآن به صحت آنها گواهی می دهد. ولی شما احادیث معتبر پیغمبر را اگر با روش شما درست در نیاید رد می كنید، و این خود نادانی دیگری است. شما در معانی آیات قرآن و نكته های لطیف و شگفت انگیزی كه از آن استفاده می شود تدبر نمی كنید. فرق بین ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمی دانید، امر و نهی را تشخیص نمی دهید. «جواب مرا راجع به قصه ی سلیمان بن داود بدهید كه، از خداوند مُلكی را مسألت كرد كه برای كسی بالاتر از آن میسر نباشد [6]. خداوند هم چنان ملكی به او داد. البته سلیمان جز حق نمی خواست. نه خداوند در قرآن و نه هیچ فرد مؤمنی این را بر سلیمان عیب نگرفت كه چرا چنین ملكی را در دنیا خواسته. همچنین است داود پیغمبر كه قبل از سلیمان بود. و همچنین است داستان یوسف كه به پادشاه رسما می گوید: «خزانه داری را به من بده كه من، هم امینم و هم دانای كار. » [7]بعد كارش به جایی رسید كه امور كشورداری مصر تا حدود یمن به او سپرده شد، و از اطراف و اكناف- در اثر قحطی كه پیش آمد- می آمدند و آذوقه می خریدند و برمی گشتند. و البته نه یوسف میل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن این كار را بر یوسف عیب گرفت. همچنین است قصه ی ذوالقرنین كه بنده ای بود كه خدا را دوست می داشت و خدا نیز او را دوست می داشت. اسباب جهان در اختیارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد. «ای گروه! از این راه ناصواب دست بردارید و خود را به آداب واقعی اسلام متأدب كنید. از آنچه خدا امر و نهی كرده تجاوز نكنید و از پیش خود دستور نتراشید. در مسائلی كه نمی دانید مداخله نكنید. علم آن مسائل را از اهلش بخواهید. در صدد باشید كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسید. این برای شما بهتر و آسانتر و از نادانی دورتر است. جهالت را رها كنید كه طرفدار جهالت زیاد است، به خلاف دانش كه طرفداران كمی دارد. خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشی دانشمندی است. » [8] ________________ [1] . در حدود اوایل قرن دوم هجری، دسته ای در میان مسلمین به وجود آمدند كه خود را زاهد و صوفی می نامیدند. این دسته روش خاصی در زندگی داشتند و دیگران را هم به همان روش دعوت می كردند و چنین وانمود می كردند كه راه دین هم همین است. مدعی بودند كه از نعمتهای دنیا باید دوری جست، آدم مؤمن نباید جامه ی خوب بپوشد، یا غذای مطبوع بخورد، یا در مسكن عالی بنشیند.
اینها دیگران را كه می دیدند احیانا این مواهب را مورد استفاده قرار می دهند، سخت تحقیر و ملامت می كردند و آنان را اهل دنیا و دور از خدا می خواندند. ایراد سفیان بر علیه السلام روی همین طرز تفكر بود. این روش و مسلك در جهان سابقه داشت. در یونان و در هند، بلكه در همه جای دنیا این مسلك كم و بیش وجود داشته، در میان مسلمین هم پیدا شد و به آن رنگ دینی دادند. این روش و این مسلك در نسلهای بعد ادامه یافت و نفوذ عجیبی پیدا كرد، و می توان گفت مكتب مخصوصی در میان مسلمین به وجود آمد كه اثر مستقیمش محترم نشمردن اصول زندگی و لاقیدی در كارها بود و ثمره اش انحطاط و تأخر كشورهای اسلامی شد. نفوذ این مكتب و این فلسفه، تنها در میان طبقاتی كه رسما به نام صوفی نامیده شده اند نبوده، شیوع این طرز تفكر مخصوص- به نام زهد و تقوا و ترك دنیا- در میان سایر طبقات و گروههای مذهبی اسلامی كه احیانا خود را ضدصوفی قلمداد كرده و می كنند كمتر از صوفیه نبوده است. و هم می توان گفت تمام كسانی كه صوفی نامیده شده اند دارای این طرز تفكر نبوده اند. شك نیست كه این طرز تفكر را باید یك نوع بیماری اجتماعی تلقی كرد، یك بیماری خطرناك كه موجب فلج روحی اجتماع می گردد. و باید با این بیماری مبارزه كرد و این طرز تفكر را از بین برد. متأسفانه مبارزه هایی كه به این نام شده و می شود، هیچ یك مبارزه با این بیماری یعنی با این طرز تفكر نیست، مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است و احیانا مبارزه برای ربودن مناصب دنیوی، و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف، خودشان به آن بیماری بیشتر مبتلا هستند و عامل شیوع آن بیماری می باشند. یا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان، یك سلسله افكار عالی و لطیف كه شاهكار انسانیت است و دست كمتر كسی به آنها می رسد مورد حمله قرار می گیرد. مبارزه با تصوف باید به صورت مبارزه با آن بیماری و آن طرز تفكر باشد كه در حدیث متن، در ضمن بیان امام صادق علیه السلام آمده. باید با آن مبارزه شود، در هر جا كه باشد و از طرف هر جمعیت كه ابراز شود، به هر نام كه خوانده شود. به هر حال، بیان امام در این داستان جامعترین بیانی است در رد این طرز تفكر، كه متأسفانه شیوع عظیمی پیدا كرده، و خوشبختانه این بیان جامع، در كتب حدیث محفوظ و مضبوط مانده است. [2] . «وَ اَلَّذِینَ تَبَوَّؤُا اَلدّارَ وَ اَلْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ» (سوره ی حشر، آیه ی 9) . [3] . «وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْكِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً» (سوره ی دهر، آیه ی 8) . [4] . «اَلَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ كانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواماً» (سوره ی فرقان، آیه ی 67) . [5] . «وَ لا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ اَلْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» (سوره ی اسراء، آیه ی 29) . [6] . «وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» (سوره ی ص، آیه ی 35) . [7] . «قالَ اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» (سوره ی یوسف، آیه ی 55) . [8] . تحف العقول ، صفحه ی 348- 354، و كافی ، جلد 5، باب المعیشة، صفحه ی 65- 71. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۶ علی و عاصم علی علیه السلام بعد از خاتمه ی جنگ جمل [1] وارد شهر بصره شد. در خلال ایامی كه در بصره بود، روزی به عیادت یكی از یارانش به نام «علاء بن زیاد حارثی» رفت. این مرد خانه ی مجلل و وسیعی داشت. علی همینكه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت: «این خانه ی به این وسعت به چه كار تو در دنیا می خورد، در صورتی كه به خانه ی وسیعی در آخرت محتاجتری؟ ! ولی اگر بخواهی می توانی كه همین خانه ی وسیع دنیا را وسیله ای برای رسیدن به خانه ی وسیع آخرت قرار دهی؛ به اینكه در این خانه از مهمان پذیرایی كنی، صله ی رحم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشكارا كنی، این خانه را وسیله ی زنده ساختن و آشكار نمودن حقوق قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده ی فردی خارج نمایی. » علاء: «یا امیرَالمؤمنین! من از برادرم عاصم پیش تو شكایت دارم. » [2] - چه شكایتی داری؟ . - تارك دنیا شده، جامه ی كهنه پوشیده، گوشه گیر و منزوی شده، همه چیز و همه كَس را رها كرده. - او را حاضر كنید! . عاصم را احضار كردند و آوردند. علی علیه السلام به او رو كرد و فرمود: «ای دشمن جان خود، شیطان 😈 عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خویش رحم نكردی؟ آیا تو خیال می كنی كه خدایی كه نعمتهای پاكیزه ی دنیا را برای تو حلال و روا ساخته ناراضی می شود از اینكه تو از آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا كوچكتر از این هستی. » . عاصم: «یا امیرالمؤمنین، تو خودت هم كه مثل من هستی، تو هم كه به خود سختی می دهی و در زندگی بر خود سخت می گیری، تو هم كه جامه ی نرم نمی پوشی و غذای لذیذ نمی خوری؛ بنابراین من همان كار را می كنم كه تو می كنی و از همان راه می روم كه تو می روی. » . - اشتباه می كنی. من با تو فرق دارم. من سِمَتی دارم كه تو نداری. من در لباس پیشوایی و حكومتم. وظیفه ی حاكم و پیشوا، وظیفه ی دیگری است. خداوند بر پیشوایان عادل فرض كرده كه ضعیف ترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند و آن طوری زندگی كنند كه تهیدست ترین مردم زندگی می كنند، تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نكند. بنابراین من وظیفه ای دارم و تو وظیفه ای [3] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . جنگ جمل در نزدیكی بصره بین امیرالمؤمنین علی علیه السلام از یك طرف و عایشه و طلحه و زبیر از طرف دیگر واقع شد. به این مناسبت «جنگ جمل» نامیده شد كه عایشه در حالی كه سوار بر شتر 🐫 بود سپاه را رهبری می كرد (جمل در عربی یعنی شتر) . این جنگ را عایشه و طلحه و زبیر بلافاصله بعد از استقرار خلافت بر علی علیه السلام و دیدن سیرت عادلانه ی آن حضرت كه امتیازی برای طبقات اشراف قائل نمی شد بپا كردند، و پیروزی با سپاه علی علیه السلام شد. [2] . این داستان را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، جلد 3، صفحه ی 19 (چاپ بیروت) نقل می كند، ولی به نام ربیع بن زیاد نه علاء بن زیاد؛ و ربیع را معرفی می كند در مواطنی و بعد می گوید: «واما العلاء بن زیاد الذی ذكره الرضی فلا اعرفه و لعل غیری یعرفه. » [3] . نهج البلاغه ، خطبه ی 207 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۷ مستمند و ثروتمند رسول اكرم صلی اللّه علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكی از مسلمانان- كه مرد فقیر ژنده پوشی بود- از در رسید و طبق سنت اسلامی- كه هركَس در هر مقامی هست، همینكه وارد مجلسی می شود باید ببیند هر كجا جای خالی هست همان جا بنشیند و یك نقطه ی مخصوص را به عنوان اینكه شأن من چنین اقتضا می كند در نظر نگیرد- آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جایی خالی یافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد و خودش را به كناری كشید.🤨 رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت: «ترسیدی كه چیزی از فقر او به تو بچسبد؟ ! » . - نه یا رسول اللّه! . - ترسیدی كه چیزی از ثروت تو به او سرایت كند؟ . - نه یا رسول اللّه! . - ترسیدی كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟ . - نه یا رسول اللّه! - پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشیدی؟ . - اعتراف می كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران این خطا و به كفاره ی این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود كه درباره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم. مرد ژنده پوش: «ولی من حاضر نیستم بپذیرم. » . جمعیت: چرا؟ 🤔 - چون می ترسم روزی مرا هم بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز این شخص با من كرد [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . اصول كافی ، جلد 2، باب فضل فقراء المسلمین، صفحه ی 260. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۸ بازاری و عابر مردی درشت استخوان و بلندقامت كه اندامی ورزیده و چهره ای آفتاب خورده داشت و زد و خوردهای میدان جنگ یادگاری بر چهره اش گذاشته و گوشه ی چشمش را دریده بود، با قدمهای مطمئن و محكم از بازار كوفه می گذشت. از طرف دیگر مردی بازاری در دكانش نشسته بود. او برای آنكه موجب خنده ی رفقا را فراهم كند، مشتی زباله به طرف آن مرد پرت كرد. مرد عابر بدون اینكه خم به ابرو بیاورد و التفاتی بكند، همان طور با قدمهای محكم و مطمئن به راه خود ادامه داد. همینكه دور شد یكی از رفقای مرد بازاری به او گفت: «هیچ شناختی كه این مرد عابر كه تو به او اهانت كردی كه بود؟ ! » . - نه، نشناختم! عابری بود مثل هزارها عابر دیگر كه هر روز از جلو چشم ما عبور می كنند، مگر این شخص كه بود؟ . - عجب! نشناختی؟ ! این عابر همان فرمانده و سپهسالار معروف، نخعی بود. - عجب! این مرد مالك اشتر بود؟ ! همین مالكی كه دل شیر از بیمش آب می شود و نامش لرزه بر اندام دشمنان می اندازد؟ . - بلی مالك خودش بود. - ای وای به حال من! این چه كاری بود كه كردم! الآن دستور خواهد داد كه مرا سخت تنبیه و مجازات كنند. همین حالا می دوم و دامنش را می گیرم و التماس می كنم تا مگر از تقصیر من صرف نظر كند.😱 به دنبال مالك اشتر روان شد. دید او راه خود را به طرف مسجد كج كرد. به دنبالش به مسجد رفت، دید به نماز ایستاد. منتظر شد تا نمازش را سلام داد. رفت و با تضرع و لابه خود را معرفی كرد و گفت: «من همان كسی هستم كه نادانی كردم و به تو جسارت نمودم. » . مالك: «ولی من به خدا قسم به مسجد نیامدم مگر به خاطر تو؛ زیرا فهمیدم تو خیلی نادان و جاهل و گمراهی، بی جهت به مردم آزار می رسانی. دلم به حالت سوخت. آمدم درباره ی تو دعا كنم و از خداوند هدایت تو را به راه راست بخواهم. نه، من آن طور قصدی كه تو گمان كرده ای درباره ی تو نداشتم. » [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . سفینة البحار ، ماده ی «شتر» ، نقل از مجموعه ی ورام. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۹ غزالی و راهزنان غزالی، دانشمند شهیر اسلامی، اهل طوس بود (طوس قریه ای است در نزدیكی مشهد) . در آن وقت، یعنی در حدود قرن پنجم هجری، نیشابور مركز و سواد اعظم آن ناحیه بود و دارالعلم محسوب می شد. طلاب علم در آن نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور می آمدند. غزالی نیز طبق معمول به نیشابور و گرگان آمد و سالها از محضر اساتید و فضلا با حرص و ولع زیاد كسب فضل نمود. و برای آنكه معلوماتش فراموش نشود و خوشه هایی كه چیده از دستش نرود، آنها را مرتب می نوشت و جزوه می كرد. آن جزوه ها را كه محصول سالها زحمتش بود مثل جان شیرین دوست می داشت. بعد از سالها عازم بازگشت به وطن شد. جزوه ها 📔 را مرتب كرده در توبره ای پیچید و با قافله به طرف وطن روانه شد. از قضا قافله با یك عده دزد و راهزن برخورد. دزدان جلو قافله را گرفتند و آنچه مال و خواسته یافت می شد یكی یكی جمع كردند. نوبت به غزالی و اثاث غزالی رسید. همینكه دست دزدان به طرف آن توبره رفت، غزالی شروع به التماس و زاری كرد و گفت: «غیر از این، هرچه دارم ببرید و این یكی را به من واگذارید. » دزدها خیال كردند كه حتما در داخل این بسته متاع گران قیمتی است. بسته را باز كردند، جز مشتی كاغذ سیاه شده چیزی ندیدند. گفتند: «اینها چیست و به چه درد می خورد؟ » . غزالی گفت: «هرچه هست به درد شما نمی خورد، ولی به درد من می خورد. » . - به چه درد تو می خورد؟ . - اینها ثمره ی چند سال تحصیل من است. اگر اینها را از من بگیرید، معلوماتم تباه می شود و سالها زحمتم در راه تحصیل علم به هدر می رود. - راستی معلومات تو همین است كه در اینجاست؟ . - بلی. - علمی كه جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد، آن علم نیست، برو فكری به حال خود بكن. این گفته ی ساده ی عامیانه، تكانی به روحیه ی مستعد و هوشیار غزالی داد. او كه تا آن روز فقط فكر می كرد كه طوطی وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند، بعد از آن در فكر افتاد كه كوشش كند تا مغز و دماغ خود را با پرورش دهد و بیشتر فكر كند و تحقیق نماید و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود بسپارد. غزالی می گوید: «من بهترین پندها را، كه راهنمای زندگی فكری من شد، از زبان یك دزد راهزن شنیدم. » [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . غزالی نامه ، صفحه ی 116. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۲۰ ابن سینا و ابن مسكویه ابوعلی بن سینا هنوز به سن بیست سال نرسیده بود كه علوم زمان خود را فرا گرفت و در علوم الهی و طبیعی و ریاضی و دینی زمان خود سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسكویه، دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد. با كمال گردویی را به جلو ابن مسكویه افكند و گفت: «مساحت📐 سطح این را تعیین كن. » . ابن مسكویه جزوه هایی از یك كتاب كه در و تربیت نوشته بود (كتاب طهارة الاعراق ) به جلو ابن سینا گذاشت و گفت: «تو نخست خود را اصلاح كن تا من مساحت سطح گردو را تعیین كنم. تو به اصلاح اخلاق خود محتاجتری از من به تعیین مساحت سطح این گردو. » . بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله، راهنمای اخلاقی او در همه ی عمر قرار گرفت [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . تاریخ علوم عقلی در اسلام ، صفحه ی 211. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۲۱ نصیحت زاهد گرمی هوای تابستان ☀️ شدت كرده بود. آفتاب بر مدینه و باغها و مزارع اطراف مدینه به شدت می تابید. در این حال مردی به نام محمدبن منكدر- كه خود را از زهّاد و عبّاد و تارك دنیا می دانست- تصادفا به نواحی بیرون مدینه آمد، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشت اندامی افتاد كه معلوم بود در این وقت برای سركشی و رسیدگی به مزارع خود بیرون آمده و به واسطه ی فربهی و خستگی به كمك چند نفر كه اطرافش هستند و معلوم است كَس و كارهای خود او هستند راه می رود. با خود اندیشید: این مرد كیست كه در این هوای گرم خود را به دنیا مشغول ساخته است؟ ! نزدیكتر شد، عجب! این مرد محمدبن علی بن الحسین (امام باقر) است! این مرد شریف، دیگر چرا دنیا را پی جویی می كند؟ ! لازم شد نصیحتی بكنم و او را از این روش باز دارم. نزدیك آمد و سلام داد. نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام داد. - «آیا سزاوار است مرد شریفی مثل شما در طلب دنیا بیرون بیاید، آنهم در چنین وقتی و در چنین گرمایی، خصوصا با این اندام فربه كه حتما باید متحمل رنج فراوان بشوید؟ ! . «چه كسی از مرگ خبر دارد؟ كی می داند كه چه وقت می میرد؟ شاید همین الآن مرگ شما رسید. اگر خدای نخواسته در همچو حالی مرگ شما فرا رسد، چه وضعی برای شما پدید خواهد آمد؟ ! شایسته ی شما نیست كه دنبال دنیا بروید و با این تن فربه در این روزهای گرم این مقدار متحمل رنج و زحمت بشوید؛ خیر، خیر، شایسته ی شما نیست. » . امام باقر (علیه السلام) دستها را از دوش كسان خود برداشت و به دیوار تكیه كرد و گفت: «اگر مرگ من در همین حال برسد و من بمیرم، در حال عبادت و انجام وظیفه از دنیا رفته ام؛ زیرا این كار عین طاعت و بندگی خداست. تو خیال كرده ای كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعاست. من زندگی و خرج دارم، اگر كار نكنم و زحمت نكشم، باید دست حاجت به سوی تو و امثال تو دراز كنم. من در طلب می روم كه احتیاج خود را از كَس و ناكس سلب كنم. وقتی باید از فرا رسیدن مرگ ترسان باشم كه در حال معصیت و خلافكاری و تخلف از فرمان الهی باشم، نه در چنین حالی كه در حال اطاعت امر حق هستم كه مرا موظف كرده بار دوش دیگران نباشم و رزق خود را خودم تحصیل كنم. » . زاهد: «عجب اشتباهی كرده بودم! من پیش خود خیال كردم كه دیگری را نصیحت كنم، اكنون متوجه شدم كه خودم در اشتباه بوده ام و روش غلطی را می پیموده ام و احتیاج كاملی به نصیحت داشته ام. » [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . بحارالانوار ، چاپ كمپانی، جلد 11، حالات امام باقر، صفحه ی 82. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۲۲ بزم خلیفه متوكل، خلیفه سفاك و جبار عباسی، از توجه معنوی مردم به علیه السلام بیمناك بود و از اینكه مردم به طیب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت كنند رنج می برد. سعایت كنندگان هم به او گفتند ممكن است علی بن محمد (امام هادی) باطناً قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه و یا لااقل نامه هایی كه دالّ بر مطلب باشد در خانه اش پیدا شود. لهذا متوكل یك شب بی خبر و بدون سابقه، بعد از آنكه نیمی از شب گذشته و همه ی چشمها به خواب رفته و هر كسی در بستر خویش استراحت كرده بود، عده ای از دژخیمان و اطرافیان خود را فرستاد به خانه ی امام كه خانه اش را تفتیش كنند و خود امام را هم حاضر نمایند. متوكل این تصمیم را در حالی گرفت كه بزمی تشكیل داده مشغول می‌گساری بود. مأمورین سرزده وارد خانه ی امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند. او را دیدند كه اتاقی را خلوت كرده و فرش اتاق را جمع كرده، بر روی ریگ و سنگریزه نشسته به ذكر خدا و راز و نیاز با ذات پروردگار مشغول است. وارد سایر اتاقها شدند، از آنچه می خواستند چیزی نیافتند. ناچار به همین مقدار قناعت كردند كه خود امام را به حضور متوكل ببرند. وقتی كه امام وارد شد، متوكل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول می‌گساری بود. دستور داد كه امام پهلوی خودش بنشیند. امام نشست. متوكل جام شرابی كه در دستش بود به امام تعارف كرد. امام امتناع كرد و فرمود: «به خدا قسم كه هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار. » . متوكل قبول كرد، بعد گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار محفل ما را رونق ده. » . فرمود: «من اهل شعر نیستم و كمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم. » . متوكل گفت: «چاره ای نیست، حتما باید شعر بخوانی. » . امام شروع كرد به خواندن اشعاری [1]كه مضمونش این است: «قله های بلند را برای خود منزلگاه كردند، و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی می كردند، ولی هیچ یك از آنها نتوانست جلو را بگیرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد. » . «آخرالامر از دامن آن قله های منیع و از داخل آن حصنهای محكم و مستحكم به داخل گودالهای قبر پایین كشیده شدند، و با چه بدبختی به آن گودالها فرود آمدند! » . «در این حال منادی فریاد كرد و به آنها بانگ زد كه: كجا رفت آن زینتها و آن تاجها👑 و هیمنه ها و شكوه و جلالها؟ » . «كجا رفت آن چهره های پرورده ی نعمتها كه همیشه از روی ناز و نخوت، در پس پرده های الوان، خود را از انظار مردم مخفی نگاه می داشت؟ » . «قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهره های نعمت پرورده، عاقبة الامر جولانگاه كرمهای زمین شد كه بر روی آنها حركت می كنند! » . «زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند، ولی امروز همانها كه خورنده ی همه ی چیزها بودند مأكول زمین و حشرات زمین واقع شده اند! » . صدای امام با طنین مخصوص و با آهنگی كه تا اعماق روح حاضرین و از آن جمله خود متوكل نفوذ كرد این اشعار را به پایان رسانید. نشئه ی شراب از سر می‌گساران پرید. متوكل جام شراب را محكم به زمین كوفت و اشكهایش مثل باران جاری شد. به این ترتیب آن مجلس بزم درهم ریخت و نور حقیقت توانست غبار غرور و غفلت را، ولو برای مدتی كوتاه، از یك قلب پرقساوت بزداید [2] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم غلب الرجال فلم تنفعهم القلل و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم و اسكنوا حفراً یا بئس ما نزلوا ناداهم صارخ من بعد دفنهم این الاساور و التیجان و الحلل این الوجوه التی كانت منعمة من دونها تضرب الاستار و الكلل فافصح القبر عنهم حین سائلهم تلك الوجوه علیها الدود تنتقل قد طال ما اكلوا دهراً و ما شربوا فأصبحوا الیوم بعد الاكل قد اكلوا [2] . بحارالانوار ، ج 2، احوال امام هادی علیه السلام، ص 149. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
📚📗📚📕 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📗 📘 📙 علیهم‌السلام https://eitaa.com/ghararemotalee/5410 📖 علیه السلام