[ ۲۵ / ۱ ]
شرح و تفسیر از زیادخواهى اطرافیانت بپرهیز امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه چند دستور مهم دیگر به مالک مى دهد که همه آنها سرنوشت ساز است.
نخست مى فرماید: «(اضافه بر این گاه) براى زمامدار، خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانى) است که خودخواه و برترى طلبند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمى کنند»; (ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبِطَانَةً(۱)، فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ(۲) وَتَطَاوُلٌ(۳)، وَقِلَّةُ إِنْصَاف فِی مُعَامَلَة).
آنچه امام(علیه السلام) در اینجا به آن اشاره کرده یک واقعیت تلخ و گسترده تاریخى است که همواره دنیا پرستان و فرصت طلبان خود را به مراکز قدرت نزدیک مى کنند و با اظهار اخلاص و فداکارى کامل به آنها تقرب مى جویند تا بهوسیله آنها بخش هایى از بیت المال در اختیار آنان و منسوبانشان قرار بگیرد و بر دوش مردم مظلوم سوار شوند و اموال و منافع آنها را غارت کنند.
امام به مالک اشتر هشدار مى دهد که مراقب این گروه باشد.
سپس دستور قاطعى در این زمینه صادر کرده در ادامه سخن مى فرماید: «ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینى از اراضى مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادى به سود آنها منعقد سازى که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد; خواه در آبیارى یا عمل مشترک دیگر.
به گونه اى که هزینه هاى آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط براى آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد»; (فَاحْسِمْ(۴) مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الاَْحْوَالِ، وَلاَ تُقْطِعَنَّ(۵) لاَِحَد مِنْ حَاشِیَتِکَ وَحَامَّتِکَ(۶) قَطِیعَةً وَلاَ یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَادِ عُقْدَة، تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاسِ، فِی شِرْب أَوْ عَمَل مُشْتَرَک یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَى غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ(۷) ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ، وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَالآْخِرَةِ).
این تعبیرات با صراحت بیانگر این حقیقت است که شخص والى و زمامدار باید دست رد بر سینه گروه فرصت طلب سودجوى حاشیه نشین بزند و هرگز تسلیم خواسته هاى آنها نشود و زمین هایى را که به مسلمانان تعلق دارد در اختیار آنان نگذارد، زیرا آنها به سبب نفوذى که در مرکز اصلى قدرت دارند سعى مى کنند تمام هزینه هاى این املاک را که قاعدتاً باید در میان همه کسانى که ملک مشترک دارند تقسیم شود به زور بر عهده دیگران بیندازند و منفعت خالص از آنِ آنها باشد; کارى که ظلم فاحش و خیانت آشکار است.
شایان توجّه است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به فرمان خدا زکات را بر بنى هاشم تحریم کرد مبادا از خویشاوندى آن حضرت استفاده کنند و بخش هاى عظیمى از زکات را در اختیار خود بگیرند.
حتى در روایت آمده است: «هنگامى که جمعى از بنى هاشم خدمت آن حضرت رسیدند و عرض کردند: اجازه بده جمع آورى زکات حیوانات بر عهده ما باشد.
(ما از زکات سهمى نمى خواهیم ولى) سهم «والعاملین علیها» (کسانى که جمع آورى زکات مى کنند) را به ما ده و گفتند ما از دیگران به این کار سزاوارتریم.
پیغمبر فرمود: زکات (حتى سهم جمع آورى کنندگان آن) بر من و شما حرام است; ولى به من وعده شفاعت داده شده ...
آیا فکر مى کنید دیگران را (در شفاعت کردن) بر شما مقدم مى دارم؟)».(۱) دور نگه داشتن خویشاوندان و اطرافیان از حکومت و دسترسى به بیت المال، تا مدتى در میان مسلمانان رواج داشت; ولى هنگامى که زمان عثمان فرا رسید، اوضاع به کلّى دگرگون شد; بنى امیّه و بنى مروان اطراف او را گرفتند; هم پست ها و مقام ها را در میان خود تقسیم کردند هم بیت المال و اراضى مسلمانان را.
نتیجه آن شورش عظیمى بود که بهوجود آمد و خون خلیفه در این راه ریخته شد.
وقتى نوبت به امام امیرمؤمنان(علیه السلام) رسید اوضاع به کلى تغییر یافت تا آنجا که حتى برادرش عقیل اجازه نیافت سهم مختصرى بیشتر از دیگران از بیت المال داشته باشد وچون حکومت به معاویه و بنى امیّه و پس از آنها به بنى عباس رسید غوغایى برپا شد اموال مسلمانان و بیت المال در میان بستگان و اطرافیان و چاپلوسان تقسیم شد و در عوض، آنها با خشونت تمام از حکومت دفاع کردند و صداها را در سینه ها خاموش نمودند و غالب شورش هایى که پیدا شد بر اثر همین مظالم بود.
تنها از عمر بن عبدالعزیز نقل مى کنند که وقتى احساس کرد ممکن است این امر سرچشمه شورش عظیمى شود دستور اکید داد تمام این اموال به بیت المال مسترد گردد و جلوى این امتیازات گرفته شود.
این امر در دنیاى امروز نیز کاملا رواج دارد، اشخاص و گروه هاى وابسته به حکومت از امتیازهاى خاصى برخوردارند.
همین امر سبب ناآرامى هاى فراوان و شورش هاى خطرناک است.
امام(علیه السلام) در دومین دستور مى فرماید: «حق را درباره آنها که صاحب حق اند رعایت کن; چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود سنگینى این کار را بپذیر، زیرا سرانجامش پسندیده است»; (وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ، وَکُنْ فِی ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ(۹) ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ).
این همان چیزى است که امروز از آن به عنوان مقدم داشتن ضابطه بر رابطه تعبیر مى شود و کارى است بسیار مشکل که انسان حق را بر پیوندهاى خویشاوندى و دوستان نزدیک و همکاران خود مقدم دارد و معاونان خود را در برابر حق به فراموشى بسپرد و اگر خواسته آنها بر خلاف حق است اجراى حق را بر خواسته آنها مقدم بدارد.
همان چیزى که نمونه کاملش خود امام(علیه السلام) است و داستان او با برادرش عقیل معروف است.
و همچنین نامه اى که براى عثمان بن حنیف نوشت و به علت انحراف کوچک او از مسیر حق، شدیدا وى را سرزنش فرمود.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: امیرمؤمنان به عمر بن خطاب چنین فرمود: «ثَلاَثٌ إِنْ حَفِظْتَهُنَّ وَعَمِلْتَ بِهِنَّ کَفَتْکَ مَا سِوَاهُنَّ وَإِنْ تَرَکْتَهُنَّ لَمْ یَنْفَعْکَ شَیْءٌ سِوَاهُنَّ; سه چیز است اگر آنها را حفظ کنى و به آنها عمل نمایى تو را از غیر آن بى نیاز مى کند و اگر آنها را ترک گویى چیزى غیر از آن تو را سودى نمى بخشد».
عمر گفت: «وَمَا هُنَّ یَا أَبَا الْحَسَنِ; اى ابو الحسن! آن سه چیز چیست؟» امام فرمود: «إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ وَالْحُکْمُ بِکِتَابِ اللهِ فِی الرِّضَا وَالسَّخَطِ وَالْقَسْمُ بِالْعَدْلِ بَیْنَ الاَْحْمَرِ وَالاَْسْوَدِ; اجراى حد درباره نزدیکان و دوران (به طور یکسان) و حکم بر طبق کتاب خدا در حالت خشنودى و غضب و تقسیم عادلانه در میان سفید و سیاه».
عمر گفت: «لَعَمْرِی لَقَدْ أَوْجَزْتَ وَأَبْلَغْتَ; به جانم سوگند که مختصر گفتى و حق مطلب را ادا کردى».(۱۰) تعبیر امام به «فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ» اشاره به این است که رعایت عدالت و عدم تبعیض در میان نزدیکان و غیر آنها در دنیا عاقبت نیکى دارد، زیرا سبب اطمینان و خشنودى توده مردم و همراهى آنها با حکومت مى شود و در آخرت نیز ثواب نیکوکاران و مجاهدان را در بر دارد.
آن گاه امام سومین دستور مهم را صادر مى فرماید که بسیارى از مشکلات حکومت را کم مى کند.
مى فرماید: «هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بى عدالتى ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینى شده) اصلاح کن، زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقى تو مى شود و از سوى دیگر ارفاق و ملاطفتى است درباره رعیت و سبب مى شود که بیانِ عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند»; (وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بِکَ حَیْفاً(۱۱) فَأَصْحِرْ(۱۲) لَهُمْ بِعُذْرِکَ، وَاعْدِلْ(۱۳) عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ، وَرِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ(۱۴) عَلَى الْحَقِّ).
مى دانیم یکى از مشکلات حکومت ها این است که بسیارى از مردم از جزئیات مسائلى که در جامعه مى گذرد ناآگاه اند و گاه زمامدار عادل دست به اقداماتى براى حل مشکلات و اصلاح امور مى زند که دلیلش بر آنها مخفى است.
همین امر موجب بدگمانى مردم مى شود و اگر این بدگمانى ها روى هم متراکم گردد ممکن است مردم را از حکومت جدا سازد، از این رو هرگاه والى و زمامدار احساس کند سوء ظنى براى مردم درباره مسأله اى پیدا شده، باید آشکارا دلیل منطقى کار خود را بیان دارد تا آنها آرامش فکر پیدا کنند و سوء ظنشان برطرف گردد.
یکى از بهترین فرصت ها در اسلام براى زمامداران، استفاده کردن از خطبه هاى نماز جمعه است که قریب و بعید و نزدیکان و غیر آنها در آن جمع اند و او مى تواند خود به طور مستقیم یا نائبانش مسائل را بشکافند و دلایل انجام هر کارى را که موجب بدگمانى شده آشکارا بگویند.
امروز با توجّه به گستردگى رسانه ها، معمولاً با مصاحبه یا دادن بیانیه در این گونه موارد اقدام مى کنند; ولى آنها که عذر موجهى ندارند به زودى رسوا مى شوند و پایه هاى قدرتشان به لرزه در مى آید.
این نکته نیز قابل توجّه است که امام(علیه السلام) براى افشاگرى در موارد سوء ظن رعیت دو فایده مهم ذکر فرمود: اوّل: رفع سوء ظن مردم از طریق بیان واقعیت ها و شرح امکانات و تنگناها.
دوم: ریاضت نفس والى و زمامدار، زیرا او با این عمل، گویى خود را در اختیار مردم گذارده و از اوج قدرت فرود آمده و همچون یک دوست و برادر، با آنها متواضعانه سخن مى گوید و این تواضع مایه ریاضت نفس و پرورش روح و اخلاق زمامدار است.
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز بارها اقدام بر این کار کرده و اسوه عملى براى این دستور بود.
از جمله: ۱.
به هنگام تقسیم غنائم فراوان جنگ حنین، هنگامى که براى رؤساى تازه مسلمان قریش مانند ابوسفیان و بعضى دیگر یکصد شتر سهمیه قرار داد و سهم مهاجران و انصار پیشین را بسیار کم و در حدود چهار شتر مقرر فرمود، گروهى از آنها سخت ناراحت شدند و بعضى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را متهم به عدم رعایت عدالت در تقسیم غنیمت نمودند.
در اینجا پیغمبر خدا عذر خود را آشکارا بیان کرد و به آنها گفت: من با این کار محبّت این افراد را نسبت به اسلام جلب کردم تا مسلمان شوند ولى شما را به اسلامتان (که در وجودتان ریشه دار است واگذاردم) آیا دوست ندارید گروهى شتر و گوسفند ببرند ولى شما محبّت و ایمان به رسول الله را با خود ببرید؟(۱۵) ۲.نمونه دیگر جریانى است که در صلح حدیبیه اتفاق افتاد.
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در این صلح که با مشرکان مکه برقرار کرد اوّلاً حاضر شد بدون انجام اعمال عمره ـ با اینکه خود و یارانش احرام بسته بودند ـ به مدینه باز گردد و ثانیاً شرط هایى را که به نفع قریش در این صلح نامه آمده بود بپذیرد که این مسأله بر یارانش سنگین بود.
از جمله کسانى که زبان به اعتراض گشودند عمر بود.
در روایتى آمده که او گفت: «ما شَکَکْتُ فِى الإسْلامِ قَطُّ کَشَکّی یَوْمَ حُدَیْبِیَّةَ; هیچ گاه در اسلام شکى مانند شک روز حدیبیه نکردم» خدمت پیغمبر آمده عرض کرد: آیا ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: هستید.
عرض کرد: آیا آنها مشرک نیستند؟ فرمود: هستند.
عرض کرد: پس چرا ما این همه خفت و خوارى را در دین خود بپذیریم؟ پیامبر یاران خود را مخاطب قرار داد و فرمود: این از ناحیه من نبود; خدا چنین دستور صلحى را به من داده و احدى نمى تواند امر پروردگار را مخالفت کند و بدانید خدا مرا ضایع نخواهد کرد.
(و پیروزى ها در پیش است).(۱۶) ۳.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرمود: چیزى «از مواد غذایى» خدمت پیغمبر آوردند تا (بر اهل صفه) تقسیم کند; ولى به اندازه اى نبود که به همه برسد، از این رو تنها به جمعى از آنها داد و چون ممکن بود دیگران قلباً ناراحت شوند و معترض باشند، پیامبر در برابر آنها آمد و فرمود: اى اهل صفه مقدار کمى براى ما آورده بودند; من دیدم به همه نمى رسد.
آن را به افرادى که نیاز بیشترى داشتند دادم (و در آینده جبران خواهد شد).(۱۷)
پاورقی :
۱. «بِطانَة» به معناى لباس زيرين در مقابل «ظهارة» که به لباس رويين گفته مى شود، نيز به افرادى که محرم اسرار هستند «بطانة» گفته مى شود و منظور امام از اين واژه معناى اخير است.
۲. «استئثار» به معناى چيزى را به خود اختصاص دادن از ريشه «أثر» در اصل به معناى علامتى بر چيزى گذاردن گرفته شده و از آنجا که وقتى انسان چيزى را به خود اختصاص مى دهد گويى اثرى بر آن مى گذارد اين ماده در آن معنا به کار رفته است.
۳. «تَطاول» به معناى برترى جويى از ريشه «طول» به معناى مرتفع شدن گرفته شده است.
۴. «احْسِم» صيغه امر از ريشه «حسم» بر وزن «وصل» به معناى قطع کردن گرفته شده.
۵. «لاتقطعنّ» از ريشه «قطع» به معناى جدا کردن گرفته شده و اين واژه هنگامى که به باب افعال مى رود به معناى تخصيص دادن چيزى به کسى مثلاً زمينى را در اختيار کسى قرار دادن مى باشد.
۶. «حامّة» به معناى نزديکان و خاصان و خويشاوندان است از ريشه «حمّ» به معناى گرم کردن گرفته شده به مناسبت اينکه علاقه و دوستى آنها گرم و داغ است. به همين دليل دوست صميمى را «حميم» مى گويند.
۷. «مهنأ» به معناى چيز مرغوب و گواراست.
۸. کافى، ج ۴، ص ۵۸، ح ۱.
۹. «مَغَبَّة» به معناى عاقبت و نتيجه چيزى است.
۱۰. تهذيب الأحکام، ج ۶، ص ۲۲۷، ح ۷.
۱۱. «حَيْف» به معناى ظلم و ستم و بى انصافى است و از آنجا که وقتى چيزى بهوسيله ظلم و ستم از دست برود انسان افسوس مى خورد، اين واژه امروز به معناى افسوس خوردن به کار مى رود.
۱۲. «أصْحِر» فعل امر از ريشه «صحرا» به معناى بيابان گرفته شده و «اِصْحار» يعنى به بيابان رفتن. از آنجا که در بيابان همه چيز ظاهر و آشکار مى شود، اين ماده به معناى آشکار ساختن به کار رفته و در کلام امام نيز به همين معناست.
۱۳. «اَعْدِل» از ريشه «عدول» به معناى برگرداندن گرفته شده است.
۱۴. «تقويم» به معناى صاف و راست کردن و کجى ها را از بين بردن است.
۱۵. سيره ابن هشام، ج ۲، ص ۳۲۰ و تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۶۱، حوادث سال هشتم هجرت.
۱۶. سيره ابن هشام، ج ۲، ص ۲۱۵.
۱۷. وسائل الشيعة، ج ۶، کتاب الزکات، باب ۲۸، ح ۲; منهاج البراعة، ج ۲۰، ص ۲۹۶.
❓#پرسش_و_پاسخ | ۸۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : چگونه مىتوانيم به همۀ كارها رنگ الهى بدهيم؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : در قرآن مىخوانيم: «صِبغَة اللّه و مَن أحسنُ من اللّه صِبغة» كارهايتان را با رنگ الهى رنگآميزى كنيد كه اين رنگ بهترين رنگهاست.
مراد از رنگ الهى آن است كه كارها را براى رضاى خداوند و طبق فرمان او انجام دهيم و جان و مال خود را فقط با او معامله كنيم.
به چند مثال توجه كنيد:
🛍 ١- لباسى كه براى همسر مىخريم، اگر در شب تولّد حضرت زهرا عليها السلام باشد، اين خريد رنگ الهى پيدا مىكند.
💦 ٢- آبى كه به صورت مىريزيم اگر قصد وضو كنيم، رنگ الهى پيدا مىكند.
🧭 ٣- در جايى كه مىنشينيم اگر رو به قبله بنشينيم، رنگ الهى دارد.
ما مىتوانيم تحصيل، تدريس، ورزش و ديد و بازديد خود را به #رنگ_الهى درآوريم.
گاهى كه حضرت على عليه السلام در جايى مهمان بود، در خانه مقدارى غذا مىخورد و به مهمانى مىرفت و مىفرمود:
مىخواهم هدفم در مهمانى ديدار مؤمن باشد، نه رفع گرسنگى در خانه او.
پولى كه به فقير مىدهيم، مىتواند براى سلامتى خودمان باشد و مىتواند براى سلامتى تمام مسلمانان بخصوص #حضرت_مهدى عليه السلام باشد.
قرآن مىفرمايد: هركَس هدفش خدا و رسيدن به مقامات بهشتى باشد، از دنيا هم بهرهمند خواهد شد؛ امّا كسى كه هدفش فقط دنيا باشد، قطعاً از آخرت محروم است و به دنيا هم شايد برسد و شايد نرسد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۸۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : آيا اطّلاع رسانى در همه جا لازم است؟
آيا دانستن همه چيز براى همه كَس لازم است؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬پاسخ : بعضى از چيزها را اگر ندانيم بهتر است.
قرآن مىفرمايد: «لا تسئلوا عن أشياء ان تُبدَ لكم تَسُؤكم» از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار شود شما را ناراحت مىكند، سؤال نكنيد.
اگر مسئولينِ سيلوها و انبارهاى غلّه به مردم اعلام كنند كه فقط تا چند وقت ديگر گندم داريم، همۀ مردم از همين الان ناراحت مىشوند و در تهيّه نان نزاعها شروع مىشود.
در اينجا بايد مسئولين به جاى اطلاع رسانى، به فكر چاره و خريد گندم باشند، نه آنكه مردم را در جريان بگذارند.
آرى، هر دانستنى و هر اطلاعرسانى مفيد نيست.
قرآن دانشها را سه نوع مىداند:
الف) علمى كه مفيد است. #حضرت_موسى عليه السلام به خضر(علیهالسلام) گفت: آيا به من اجازه مىدهى كه در سفر دنبال شما باشم تا از علمى كه به تو داده شده فرا گيرم و رشد كنم؟! «هل أتّبعك على أن تُعلّمن ممّا عُملّتَ رُشداً»
ب) علمى كه ضرر دارد. «و يَتعلّمون ما يَضُرّهم و لا يَنفعُهم» گروهى به سراغ علم سحر و جادو و يا دانشى مىرفتند كه ميان همسران را با فتنهانگيزى به هم زنند.
ج) علمى كه نه مفيد است و نه مضرّ است.
← نظير دانستن تعداد نفرات اصحاب كهف كه آيا آنها سه نفر بودند يا چهار نفر يا كمتر و بيشتر. «ثلاثة رابِعُهم كَلبُهم و يَقولون خَمسةٌ سادسُهم كلبهم»
تعداد نفرات اصحاب كهف مهم نيست، آنچه مهم است آن است كه چگونه يك اقلّيت جوانمرد در جامعۀ پر از فساد، دين خود را حفظ كردند و براى حفظ عقيده و ايمان خود، از محيط گناه و شرك هجرت كرده و غارنشينى را بر شهرنشينى ترجيح دادند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۸۸
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : آخرين سخن ما با كسى كه دين را نمىپذيرد،
چيست؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : برخى رانندگان، وسائلى را كه احتمال مىدهند در جاده مورد نيازشان باشد همراه خود برمىدارند، (از قبيل زنجير چرخ، جك، چرخ اضافه، چراغ سيار) و بعضى بىخيال به جاده مىروند، چيزى با خود برنمىدارند. به هر حال، يا نيازى به اين وسائل پيش مىآيد و يا پيش نمىآيد. اگر نيازى نبود، رانندهاى كه آنها را برداشته، ضررى نكرده فقط چند كيلو بار اضافه حمل كرده است ولى اگر به آن وسائل نياز شد، كسى كه آنها را برنداشته در وسط جاده چه خواهد كرد؟
آرى، شرط عقل آن است كه انسان نسبت به حوادث احتمالى، پيشبينى لازم را بكند.
بعد از اين مثال به سراغ دين مىرويم؛
پيامبران از حساب و كتاب پس از مرگ در قيامت خبرهايى داده و دستوراتى دادهاند؛ گروهى پذيرفته و گروهى منكر شدهاند.
←كسانى كه پذيرفتهاند در شبانهروز چند دقيقهاى با خدا گفتگو كرده و نماز مىخوانند.
در سال چند روزى غذاى ظهر را تا به غروب تأخير انداخته و از انجام برخى كارها دورى كردهاند.
بر فرض كه حساب و كتابى در كار نباشد، چه ضررى كردهاند و چه چيزى را از دست دادهاند؟
← ولى كسانى كه به نداى انبيا گوش ندادند، اگر با حساب دقيق خداوند برخورد كنند و دستشان خالى باشد، چه خواهند كرد؟
آرى، عاقل كسى است كه حتى اگر يقين به قيامت ندارد به خاطر حساب و كتاب، خود را آماده كند و هشدارهاى انبيا را جدى بگيرد.
هنگامى كه #فرعون تصميم گرفت موسى عليه السلام را بكشد، يكى از اطرافيان فرعون كه #ايمان خود را كتمان كرده بود گفت: آيا كسى را كه مىگويد پروردگار من اللّه است و دلائل روشنى براى شما آورده، مىكشيد؟
اگر دروغ بگويد به ضرر خودش خواهد بود (و كارى به حكومت شما ندارد) ولى اگر راست بگويد، آن قهر و عذابى را كه به منكران وعده مىدهد به شما خواهد رسيد. «اِن يك كاذباً فعليه كِذبُه و ان يَكُ صادقاً يُصِبكم بَعض الّذى يَعِدكم»
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۸۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : بهترين عمل، كدام عمل است؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : بهترين عمل آن است كه مورد قبول خدا واقع شود، هر كارى كه باشد؛ كوچك يا بزرگ.
نوع كار مهم نيست، قبولى آن مهم است.
هنگامى كه #حضرت_ابراهيم عليه السلام پايههاى كعبه 🕋 را با همكارى فرزندش اسماعيل علیه السلام بالا برد، دعا كرد و گفت:
«ربّنا تَقَبّل مِنّا»؛ خدايا! از ما بپذير.
با آنكه محل كار، مكّه،
نوع كار، ساختن كعبه،
بنّاى آن، پيامبر اولواالعزمى همچون حضرت ابراهيم علیهالسلام
و كارگرش پيامبر ديگرى به نام اسماعيل علیهالسلام،
هدف آن، مركز عبادت براى نسل بشر،
طوافگاه انبيا،
فرودگاه جبرئيل (علیهالسلام)
و زادگاه حضرت على عليه السلام است،
با همۀ اين ارزشها، مهم آن است كه خداوند قبول كند و لذا فرمود: «ربّنا تَقَبّل منّا»
آرى، ساختن كعبه هم اگر مورد قبول خدا واقع نشود، ارزشى ندارد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۹۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : چه كارى مورد قبول خداوند واقع مىشود؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : كارى كه هم هدفش درست باشد و هم شيوه و وسيله آن.
بعضى هدف صحيحى دارند ولى راهى را كه براى رسيدن به آن هدف طى مىكنند، صحيح نيست.
مثل كسى كه با وسيله و مَركب دزدى به حج مىرود.
يا با زغال سياه به ديوارهاى سفيد و زيبا مىنويسد: نظافت را مراعات كنيد.
گاهى وسيله صحيح است، ولى هدف فاسد است، نظير گروه خوارج كه در برابر حضرت على عليه السلام به مخالفت برخاستند و شعار مىدادند: « لا حُكمِ الاّ لِلّه » يعنى فقط فرمان خدا و كتاب خدا. حضرت فرمود: « كلمة حقّ يُراد بها الباطل» اين سخنى خوب و كلمۀ حقّى است؛ امّا هدف اين گروه از آن جمله، باطل و مخالفت با حقّ است.
چنانكه لشكر معاويه نيز در جنگ صفين قرآنها را بر سر نيزه كردند تا بگويند ما تابع قرآنيم، ولى در عمل با قرآن ناطق كه حضرت على عليه السلام باشد مخالفت و مبارزه كردند.
ما نيز كه در شبهاى قدر قرآن را بر سر مىگذاريم، بايد رفتارمان مخالف قرآن نباشد.
بر سر گرفتن قرآن نشان پناهندگى به آن و تسليم بودن در برابر آن است وگرنه آياتى راكه مىگويند: ربا حرام است، اگر بر سر نهيم ولى شكم ما پر از اموال ربوى باشد، چه معنايى دارد؟
اگر بيمار نسخۀ پزشك را بر سر بگيرد ولى دارويى كه آن نسخه به آن سفارش كرده را مصرف نكند، چه سودى خواهد برد؟
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────