عكس العمل امام و عبد اللّه محض
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
فرستاده ابتدا نامه را به حضرت صادق علیهالسلام داد (هنگام شب بود) و بعد به عبد اللّه محض.
عكس العمل این دو نفر سخت مختلف بود.
وقتی نامه را به حضرت صادق علیهالسلام داد گفت:
من این نامه را از طرف شیعه ی شما ابو سلمه برای شما آورده ام. حضرت فرمود: ابو سلمه شیعه ی من نیست.
گفت: به هر حال نامه ای است، تقاضای جواب دارد.
فرمود چراغ 🪔 بیاورید. چراغ آوردند. نامه را نخواند، در حضور او جلوی چراغ گرفت و سوزاند، فرمود: به رفیقت بگو جوابت این است؛ و بعد حضرت این شعر را خواند:
اَیا موقِداً ناراً لِغَیْرِكَ ضَوءُها
وَ یا حاطِباً فی غَیْرِ حَبْلِكَ تَحْطِبُ
یعنی ای كسی كه آتش 🔥 می افروزی كه روشنی اش از آن دیگری باشد؛ و ای كسی كه در صحرا هیزم 🪵 جمع می كنی و در یك جا می ریزی، خیال می كنی روی ریسمان🪢 خودت ریخته ای؛ نمی دانی هرچه هیزم جمع كرده ای روی ریسمان دیگری ریخته ای و بعد او می آید محصول هیزم تو را جمع می كند [1]
منظور حضرت از این شعر چه بود؟
قدر مسلّم این است كه [این شعر] می خواهد منظره ای را نشان دهد كه یك نفر زحمت می كشد و استفاده اش را دیگری می خواهد ببرد.
حال یا منظور این بود كه ای بدبخت، ابو سلمه! اینهمه زحمت می كشی، استفاده اش را دیگری می برد و تو هیچ استفاده ای نخواهی برد؛
و یا خطاب به مثل خودش بود اگر درخواست ابو سلمه را قبول كند؛ یعنی این دارد ما را به كاری دعوت می كند كه زحمتش را ما بكشیم و استفاده اش را دیگری ببرد. البته در متن چیز دیگری نیست. همین قدر هست كه بعد از آنكه حضرت نامه را سوزاند این شعر را خواند و دیگر جواب هم نداد.
فرستاده ی ابو سلمه از آنجا برخاست و رفت نزد عبد اللّه محض، نامه را به او داد و او بسیار خوش حال و مبتهج و مسرور شد. آن طور كه مسعودی نوشته است، صبح زود كه شد عبد اللّه اُلاغش را سوار شد و آمد به خانه ی حضرت صادق علیهالسلام.
حضرت صادق علیهالسلام هم خیلی احترامش كرد (او از بنی اعمام امام بود).
حضرت می دانست قضیه از چه قرار است؛ فرمود گویا خبر تازه ای است.
گفت: بله، تازه ای كه به وصف نمی گنجد (نَعَمْ، هُوَ اَجَلُّ مِنْ اَنْ یوصَفَ)، این نامه ی ابو سلمه است كه برای من آمده؛ نوشته است همه ی شیعیان ما در خراسان آماده هستند برای اینكه امر خلافت و ولایت به ما برگردد، و از من خواسته است كه این امر را از او بپذیرم.
مسعودی [2]می نویسد كه امام صادق علیهالسلام به او گفت:
وَ مَتی كانَ اَهْلُ خُراسانَ شیعةً لَكَ؟ كی اهل خراسان شیعه ی تو شده اند كه می گویی شیعیان ما نوشته اند؟!
اَنْتَ بَعَثْتَ اَبا مُسْلِمٍ اِلی خُراسانَ؟! آیا أبو مسلم را تو فرستادی به خراسان؟! تو به مردم خراسان گفتی كه لباس سیاه بپوشند و شعار خودشان را لباس سیاه قرار دهند [3]؟!
آیا اینها كه از خراسان آمده اند [4]، تو اینها را به اینجا آورده ای؟!
اصلاً یك نفر از اینها را تو می شناسی؟!
عبد اللّه از این سخنان ناراحت شد. (انسان وقتی چیزی را خیلی بخواهد، بعد هم مژده اش را به او بدهند، دیگر نمی تواند در اطراف قضیه زیاد فكر كند.) شروع كرد به مباحثه كردن با حضرت صادق علیهالسلام.
به حضرت گفت: تو چه می گویی؟! «اِنَّما یُریدُ الْقَوْمُ ابْنی مُحَمَّداً لِاَنَّهُ مَهْدِیُّ هذِهِ الْاُمَّةِ» اینها می خواهند پسرم محمد را به خلافت برگزینند و او مهدی امت است (كه این هم داستانی دارد كه برایتان عرض می كنم).
فرمود: به خدا قسم كه مهدی امت او نیست و اگر پسرت محمد قیام كند قطعاً كشته خواهد شد.
عبد اللّه بیشتر ناراحت شد و در آخر به عنوان جسارت گفت: تو روی حسادت این حرفها را می زنی. حضرت فرمود: به خدا قسم كه من جز خیرخواهی هیچ نظر دیگری ندارم، مصلحت تو نیست و این مطلب نتیجه ای هم نخواهد داشت.
بعد حضرت به او گفت: به خدا ابو سلمه عین همین نامه ای را كه به تو نوشته به من هم نوشته است ولی من قبل از اینكه بخوانم نامه را سوختم.
عبد اللّه با ناراحتی زیاد از حضور امام صادق علیهالسلام رفت.
حال این قضایا مقارن تحولاتی است كه در عراق دارد صورت می گیرد.
آن تحولات چیست؟
موقع ظهور بنی العباس است.
أبو مسلم هم فعالیت شدید می كند كه ابو سلمه را از میان ببرد. عموهای سفّاح هم او را تأیید و تقویت می كنند كه حتماً او را از بین ببرد، و همین طور هم شد. هنوز فرستاده ی ابو سلمه از مدینه به كوفه نرسیده بود كه ابو سلمه را از میان برداشتند؛
بنابراین جوابی كه عبد اللّه محض به این نامه نوشت اصلاً به دست ابو سلمه نرسید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . می دانید هیزم كِش ها ریسمانشان را دو لا و سپس پهن می كنند، بعد می روند هیزمها را می كَنند و روی این ریسمان می ریزند و وقتی به اندازه ی یك بار شد، ریسمان را گره می زنند و بار درست می كنند. حال اگر كسی اشتباه كند، بجای اینكه هیزمهایی را كه جمع كرده روی ریسمان خودش بریزد، روی ریسمان دیگری بریزد، دیگری می آید محصول كار او را می برد. حضرت این شعر را خواند:
اَیا موقداً ناراً لِغَیْرِكَ ضَوْءُها
وَ یا حاطِباً فی غَیْرِ حَبْلِكَ تَحْطِبُ
[ ای كه آتش 🔥 روشن كرده ای؛ اما دیگری از نورش استفاده می برد، هیزم جمع كرده ای؛ اما روی ریسمان دیگری ریخته ای و دیگری جمع می كند و می برد.
[2] . مسعودی یك مورخ است و در اینكه شیعه باشد یا سنی، به مفهومی كه ما امروز می گوییم شیعه، قطعاً سنی است، چون ما ملاك تشیع و تسنن را قدر مسلّم این می دانیم كه در مسأله ی خلافت، أبو بكر و غیره غاصب هستند، در حالی كه او یك احترام فوق العاده ای برای خلفا قائل است، ولی در عین حال نسبت به ائمه علیهمالسلام هم خیلی احترام قائل است. یك كتابی نیز به او نسبت می دهند به نام «اثبات الوصیّة» . ظاهر این است كه سنی است ولی به هر حال مسعودی از مورخین درجه اول اسلام است.
[3] . مسأله ی لباس سیاه، آن طور كه نوشته اند، به همان عزای یحیی بن زید مرسوم بود.
[4] . در آن هنگام عده ی زیادی از خراسانیها به عراق آمده بودند، و همانها بودند كه به بنی العباس كمك دادند كه با عده ای از اعراب قیام كردند.
│📚@ghararemotalee
╰๛-------------------------------
بررسی 🔍
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
با این وصفی كه مسعودی نوشته است- كه دیگران هم غیر این ننوشته اند [1]- به نظر من قضیه ی ابو سلمه خیلی روشن است.
ابو سلمه مردی بوده سیاسی نه- به تعبیر خود امام- شیعه و طرفدار امام جعفر صادق علیهالسلام.
به عللی كه بر ما مخفی نیست، یك مرتبه سیاستش از اینكه به نفع آل عباس كار كند تغییر می كند.
هر كسی را هم كه نمی شد [برای خلافت معرفی كرد، زیرا] مردم قبول نمی كردند، از حدود خاندان پیغمبر نباید خارج باشد، یك كسی باید باشد كه مورد قبول مردم باشد، از آل عباس هم كه نمی خواست باشد، غیر از آل ابی طالب كسی نیست، در آل ابی طالب هم دو شخصیت مبرّز پیدا كرده بود: عبد اللّه بن محض و حضرت صادق علیهالسلام.
سیاست مآبانه یك نامه را به هر دو نفر نوشت كه تیرش به هر جا اصابت كرد از آنجا استفاده كند؛ بنابراین در كار ابو سلمه هیچ مسأله ی دین و خلوص مطرح نبوده، می خواسته یك كسی را ابزار قرار دهد؛ و بعلاوه این كار، كاری نبوده كه به نتیجه برسد، و دلیلش هم این است كه هنوز جواب آن نامه نیامده بود كه خود ابو سلمه از میان رفت و غائله به كلی خوابید.
😳 تعجب می كنم، برخی كه ادعای تاریخ شناسی هم دارند- شنیده ام- می گویند چرا امام جعفر صادق علیهالسلام وقتی كه ابو سلمه ی خلاّل به او نامه می نویسد قبول نمی كند؟
اینجا كه هیچ شرایط فراهم نبود، نه شرایط معنوی كه افرادی با خلوص نیت پیشنهادی كرده باشند،
و نه شرایط ظاهری كه امكاناتی فراهم باشد.
چون در اینجا از عبد اللّه محض نام بردیم و در مقدمه ی سخن نیز عرض كردیم كه حضرت صادق علیهالسلام در ابتدا با بنی العباس همكاری نكرد یا خودش قیام نكرد، لازم است جریان دیگری را نقل كنیم كه [نشان می دهد] از ابتدا امام صادق علیهالسلام چه رویی به نهضتهای ضد اموی نشان داد؟
در اینجا ما از كتاب أبو الفرج اصفهانی استفاده می كنیم، باز هم از باب اینكه تا آنجا كه من گشته ام كسی بهتر و مفصلتر از او نقل نكرده، و أبو الفرج نیز یك مورخ اموی سنی است.
به او «اصفهانی» می گویند از باب اینكه ساكن اصفهان بوده، ولی اصلاً اصفهانی نیست، اصلاً اموی است، و با اینكه اموی است یك مورخ سنی بی طرف است.
شیخ مفید در كتاب ارشاد از همین أبو الفرج نقل می كند نه از روایات اهل تشیع.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . نه اینكه می خواهم به نقل مسعودی اعتماد كنم نه به نقل دیگران؛ دیگران هم غیر از این ننوشته اند.
مسعودی این قضیه را مفصلتر نوشته.
دیگران یك اشاره ای كرده اند كه ابو سلمه نامه ای نوشت به امام جعفر صادق علیهالسلام، و امام نامه را سوزاند و جواب نداد. از این بیشتر نیست، ولی مسعودی قضیه را به تفصیل نوشته است.
│📚@ghararemotalee
╰๛-------------------------------
اجتماع محرمانه ی سران بنی هاشم
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
قضیه این است كه در اوایل كار كه می خواست این نهضت ضد اموی شروع شود، رؤسای بنی هاشم در «ابواء» [1]كه منزلی است بین مدینه و مكه، اجتماع محرمانه ای تشكیل دادند. در آن اجتماع محرمانه، اولاد امام حسن: عبد اللّه محض و پسرانش محمد و ابراهیم، و همچنین بنی العباس یعنی ابراهیم امام و أبو العباس سفّاح و أبو جعفر منصور و عده ای دیگر از عموهای اینها حضور داشتند. در آنجا عبد اللّه محض رو كرد به جمعیت و گفت: بنی هاشم! شما مردمی هستید كه همه ی چشمها به شماست و همه ی گردنها به سوی شما كشیده می شود و اكنون خدا وسیله فراهم كرده كه در اینجا جمع شوید، بیایید همه ی ما با این جوان (پسر عبد اللّه محض) بیعت كنیم و او را به زعامت انتخاب كنیم و علیه امویها بجنگیم.
این قضیه خیلی قبل از قضیه ی ابو سلمه است، تقریباً دوازده سال قبل از قضایای قیام خراسانیهاست، اول باری است كه می خواهد این كار شروع بشود، و به این صورت شروع شد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . در تاریخ اسلام نام این محل را زیاد می بینیم. «ابواء» همان جایی است كه آمنه علیهاالسلام مادر پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله در آنجا وفات یافت. در وقتی كه حضرت رسول صلیالله علیه وآله بچه ی تقریباً پنج ساله ای بودند، ایشان را همراه خودش آورده بود به مدینه، چون قوم و خویشهای آمنه علیهاالسلام در مدینه بودند و حضرت رسول صلیالله علیه وآله از طرف مادر یك انتسابی به مردم مدینه داشت.
در بازگشت، بین راه مریض شد و در همان منزل «ابواء» از دنیا رفت. پیغمبر ماند با كنیز مادرش «امّ ایمن» (البته همراه قافله ای بودند) و بعد با او به مكه مراجعه كرد. مرگ مادرش را در غربت و در یكی از منازل بین راه به چشم خود دید.
و لهذا نوشته اند بعد كه حضرت آمدند به مدینه (می دانیم حضرت در پنجاه و سه سالگی آمدند به مدینه، و ده سال آخر عمر ایشان در مدینه گذشت) در یكی از سفرها كه از همان «ابواء» می گذشتند، به آنجا كه رسیدند، [اصحاب ] دیدند پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله تنها راه افتاد به یك سو، و به یك نقطه كه رسید، در همان نقطه ایستاد و سپس نشست و دعایی خواند، و بعد دیدند اشك پیغمبر جاری شد. همه تعجب كردند كه قضیه چیست؟
از ایشان سؤال كردند، فرمود: «این قبر مادر من است». در حدود پنجاه سال قبل از آن كه بچه ای بوده پنج ساله، آمده بود آنجا و دیگر عبور حضرت به آن محل نیفتاده بود، بعد از پنجاه سال كه به قبر مادرش رسید، رفت و دعا كرد و گریه نمود.
│📚@ghararemotalee
╰๛-------------------------------
بیعت با «محمد نفس زكیّه»
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
بنی العباس ابتدا زمینه را برای خودشان فراهم نمی دیدند، فكر كردند كه و لو در ابتدا هم شده یكی از آل علی علیه السلام را كه در میان مردم وجاهت بیشتری دارد مطرح كنند و بعدها او را مثلاً از میان ببرند.
برای این كار «محمد نفس زكیّه» را انتخاب كردند.
محمد پسر همان عبد اللّه محض است كه عرض كردم عبد اللّه محض، هم از طرف مادر فرزند حسین بن علی است و هم از طرف پدر.
عبد اللّه مردی است باتقوا، با ایمان و زیبا، و زیبایی را، هم از طرف مادر- و بلكه مادرها- به ارث برده است (چون مادر مادرش هم زن بسیار زیبای معروفی بوده) و هم از طرف [پدر] ، و بعلاوه اسمش محمد است، هم اسم پیغمبر؛
اسم پدرش هم عبد اللّه است.
از قضا یك خالی هم روی شانه ی او هست، و چون در روایات اسلامی آمده بود كه وقتی ظلم زیاد شد یكی از اولاد پیغمبر، از اولاد زهرا علیهاالسلام، ظاهر می شود كه نام او نام پیغمبر است و خالی هم در پشت دارد، اینها معتقد شدند كه مهدی این امت كه باید ظهور كند و مردم را از مظالم نجات دهد همین است و آن دوره نیز همین دوره است.
لااقل برای خود اولاد امام حسن علیهالسلام این خیال پیدا شده بود كه مهدی امت همین است.
بنی العباس هم حال یا واقعاً چنین عقیده ای پیدا كرده بودند و یا از اول با حقه بازی پیش آمدند.
به هر حال این طور كه أبو الفرج نقل كرده همین عبد اللّه محض برخاست و شروع كرد به خطابه خواندن؛ مردم را دعوت كرد كه بیایید ما با یكی از افراد خودمان در اینجا بیعت كنیم، پیمان ببندیم و از خدا بخواهیم بلكه ما بر بنی امیه پیروز شویم.
بعد گفت: ایها الناس! همه تان می دانید كه «اِنَّ ابْنی هذا هُوَ الْمَهْدیّ» مهدی امت همین پسر من است، همه تان بیایید با او بیعت كنید. اینجا بود كه منصور گفت: «نه به عنوان مهدی امّت. به عقیده ی من هم آن كسی كه زمینه ی بهتر دارد همین جوان است. راست می گوید، بیایید با او بیعت كنید. » همه گفتند راست می گوید، و قبول كردند كه با محمد بیعت كنند و بیعت كردند. بعد كه همه شان با او بیعت كردند فرستادند دنبال امام جعفر صادق علیهالسلام. [1]
وقتی كه حضرت صادق وارد شد، همان عبد اللّه محض كه مجلس را اداره می كرد، از جا بلند شد و حضرت را پهلوی خودش نشاند و بعد همان سخنی را كه قبلاً گفته بود تكرار كرد كه اوضاع چنین است و همه تان می دانید كه این پسر من مهدی امت است؛ دیگران بیعت كردند، شما هم بیا با مهدی امت بیعت كن.
فَقالَ جَعْفَرٌ: لا تَفْعَلوا.
[امام جعفر صادق علیهالسلام گفت: نه، این كار را نكنید.]
فَاِنَّ هذَا الْاَمْرَ لَمْ یَأْتِ بَعْدُ،
إنْ كُنْتَ تَری (یعنی عبد اللّه) أَنَّ ابْنَكَ هذا هُوَ الْمَهْدِیُّ فَلَیْسَ بِهِ وَ لا هذا اَوانَهُ.
[آن مسأله ی مهدی امت كه پیغمبر خبر داده، حالا وقتش نیست.
عبد اللّه! تو هم اگر خیال می كنی این پسر تو مهدی امت است، اشتباه می كنی.
این پسر تو مهدی امت نیست و اكنون نیز وقت آن مسأله نیست.]
وَ اِنْ كُنْتَ اِنَّما تُریدُ اَنْ تُخْرِجَهُ غَضَباً للّهِ وَ لْیَأْمُرْ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَاِنّا وَ اللّهِ لا نَدَعُكَ فَاَنْتَ شَیْخُنا وَ نُبایِعُ ابْنَكَ فِی الْاَمْرِ. حضرت وضع خودش را بسیار روشن كرد، فرمود: اگر شما می خواهید به نام مهدی امت با این بیعت كنید من بیعت نمی كنم، دروغ است، مهدی امت این نیست، وقت ظهور مهدی هم اكنون نیست؛
ولی اگر قیام شما جنبه ی #امر_به_معروف و #نهی_از_منكر و جنبه ی مبارزه ی ضدّ ظلم دارد، من بیعت می كنم.
بنابراین در اینجا وضع امام صادق علیهالسلام صددرصد روشن است. امام صادق علیهالسلام حاضر شد با اینها در مبارزه شركت كند ولی تحت عنوان امر به معروف و نهی از منكر و مبارزه ی با ظلم، و حاضر نشد همكاری كند تحت عنوان اینكه این مهدی امت است.
گفتند: خیر، این مهدی امت است و این امر واضحی است.
فرمود: من بیعت نمی كنم.
عبد اللّه ناراحت شد.
وقتی كه عبد اللّه ناراحت شد حضرت فرمود: عبد اللّه! من به تو بگویم: نه تنها پسر تو مهدی امت نیست، نزد ما اهل بیت اسراری است، ما می دانیم كه كی خلیفه می شود و كی خلیفه نمی شود. پسر تو خلیفه نمی شود و كشته خواهد شد.
أبو الفرج نوشته است: عبد اللّه ناراحت شد و گفت: خیر، تو بر خلاف عقیده ات سخن می گویی، خودت هم می دانی كه این پسر من مهدی امت است و تو به خاطر حسد با پسر من این حرفها را می زنی.
فَقالَ: وَ اللّهِ ما ذاكَ یَحْمِلُنی وَ لكِنْ هذا وَ اِخْوَتُهُ وَ اَبْنائُهُمْ دونَكُمْ، وَ ضَرَبَ یَدَهُ ظَهْرَ اَبِی الْعَبّاس. . . امام صادق علیهالسلام دست زد به پشت أبو العباس سفّاح و گفت: این و برادرانش به خلافت می رسند و شما و پسرانتان نخواهید رسید.
بعد هم دستش را زد به شانه ی عبد اللّه بن حسن و فرمود: إیهٍ (این كلمه را در حال خوش و بش می گویند) ما هِیَ اِلَیْكَ وَ لا اِلَی ابْنَیْكَ. (می دانست كه او را حرص خلافت برداشته نه چیز دیگری.) فرمود: این خلافت به تو نمی رسد، به بچه هایت هم نمی رسد، آنها را به كشتن نده، اینها نمی گذارند كه خلافت به شماها برسد، و این دو پسرت هم كشته خواهند شد.
بعد حضرت از جا حركت كرد و در حالی كه به دست عبد العزیز بن عمران زُهری [2]تكیه كرده بود آهسته به او گفت: أَ رَأَیْتَ صاحِبَ الرِّداءِ الْاَصْفَرِ؟ آیا آن كه قبای زرد پوشیده بود را دیدی؟ (مقصودش أبو جعفر منصور بود)
گفت: نَعَمْ. فرمود: به خدا قسم ما می یابیم این مطلب را كه همین مرد در آینده بچه های این را خواهد كشت.
عبد العزیز تعجب 😳 كرد، با خود گفت: اینها كه امروز بیعت می كنند!
گفت: این او را می كشد؟!
فرمود: بله.
عبد العزیز می گوید: در دل گفتم نكند این از روی حسادت این حرفها را می زند؟!
و بعد می گوید: به خدا قسم من از دنیا نرفتم جز اینكه دیدم كه همین أبو جعفر منصور قاتل همین محمد و آن پسر دیگر عبد اللّه شد.
در عین حال حضرت صادق علیهالسلام به همین محمد علاقه می ورزید و او را دوست داشت و لذا همین أبو الفرج می نویسد: كانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ اِذا رَأی مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ تَغَرْغَرَتْ عَیْناهُ. وقتی كه او را می دید چشمانش پراشك می شد و می گفت: بِنَفْسی هُوَ، اِنَّ النّاسَ فَیَقولونَ فیهِ وَ إنَّهُ لَمَقتولٌ، لَیْسَ هذا فی كِتابِ عَلِیٍّ مِنْ خُلَفاءِ هذِهِ الْاُمَّةِ. ای جانم به قربان این (این علامت آن است كه خیلی به او علاقه مند است) مردم یك حرفهایی درباره ی این می زنند كه واقعیت ندارد (مسأله ی مهدویت) یعنی بیچاره خودش هم باورش آمده؛ و این كشته می شود و به خلافت هم نمی رسد. در كتابی كه از علی علیه السلام نزد ما هست نام این، جزء خلفای امت نیست.
از اینجا معلوم می شود كه این نهضت را از ابتدا به نام مهدویت شروع كردند و حضرت صادق علیهالسلام با این قضیه سخت مخالفت كرد، گفت من به عنوان #امر_به_معروف و نهی از منكر حاضرم بیعت كنم ولی به عنوان مهدویت نمی پذیرم.
و اما بنی العباس اساساً حسابشان حساب دیگری بود، مسأله ی مُلك و سیاست بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . أبو الفرج می گوید بعضی از راویها این طور نقل كرده اند كه در اینجا عبد اللّه گفت: نه، دنبال جعفر نفرستید؛ زیرا اگر او بیاید موافقت نمی كند و این وضع را بهم می زند، ولی دیگران گفتند: نه، بفرستید، و بالأخره فرستادند؛ و بعضی گفته اند عبد اللّه چنین حرفی نزد.
[2] . نمی دانم این همان «زُهری» فقیه معروف است یا كَس دیگر.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰๛- - - - -
ویژگیهای زمان امام صادق علیه السلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
لازم است نكته ای را عرض كنم و آن این است: زمان حضرت صادق علیهالسلام از نظر اسلامی یك زمان منحصر به فرد است، زمان نهضتها و انقلابهای فكری است بیش از نهضتها و انقلابهای سیاسی.
زمان حضرت صادق علیهالسلام از دهه ی دوم قرن دوم تا دهه ی پنجم قرن دوم است، یعنی پدرشان در سال 114 از دنیا رفته اند كه ایشان امام وقت شده اند و خودشان تا 148- نزدیك نیمه ی این قرن- حیات داشته اند. تقریباً یك قرن و نیم از ابتدای ظهور اسلام و نزدیك یك قرن از فتوحات اسلامی می گذرد.
دو سه نسل از تازه مسلمانها از ملتهای مختلف وارد جهان اسلام شده اند. از زمان بنی امیه شروع شده به ترجمه ی كتابها.
ملتهایی كه هر كدام یك ثقافت و فرهنگی داشته اند وارد دنیای اسلام شده اند.
نهضت سیاسی یك نهضت كوچكی در دنیای اسلام بود، نهضتهای فرهنگی زیادی وجود داشت و بسیاری از این نهضتها اسلام را تهدید می كرد.
زنادقه در این زمان ظهور كردند كه خود داستانی هستند، اینها كه منكر خدا و دین و پیغمبر بودند و بنی العباس هم روی یك حسابهایی به آنها آزادی داده بودند.
مسأله ی تصوف به شكل دیگری پیدا شده بود.
همچنین فقهایی پیدا شده بودند كه فقه را بر یك اساس دیگری (رأی و قیاس و غیره) به وجود آورده بودند.
🌀 یك اختلاف افكاری در دنیای اسلام پیدا شده بود كه نظیرش قبلش نبود، بعدش هم پیدا نشد.
زمان حضرت صادق علیهالسلام با زمان امام حسین علیهالسلام از زمین تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسین علیهالسلام یك دوره ی اختناق كامل بود و لهذا از امام حسین علیهالسلام در تمام مدت امامت ایشان آن چیزی كه به صورت حدیث نقل شده ظاهراً از پنج شش جمله تجاوز نمی كند.
برعكس، در زمان امام صادق علیهالسلام در اثر همین اختلافات سیاسی و همین نهضتهای فرهنگی آنچنان زمینه ای فراهم شد كه نام چهار هزار شاگرد برای حضرت در كتب ثبت شده.
لهذا اگر ما فرض كنیم (در صورتی كه فرضش هم غلط است) كه حضرت صادق علیهالسلام در زمان خودش از نظر سیاسی در همان شرایطی بود كه امام حسین علیهالسلام بود- در صورتی كه این طور هم نیست- از یك جهت دیگر یك تفاوت زیاد میان [موقعیت ] حضرت صادق علیهالسلام و [موقعیت ] امام حسین علیهالسلام بود.
امام حسین علیهالسلام- كه البته بر شهادتش آثار زیادی بار است- اگر شهید نمی شد چه بود؟
یك وجود معطّل در خانه و در به رویش بسته؛ ولی امام صادق علیهالسلام اگر فرض هم كنیم كه شهید می شد و همان نتایج شهادت امام حسین علیهالسلام بر شهادت او بار بود ولی در شهید نشدنش یك نهضت علمی و فكری را در دنیای اسلام رهبری كرد كه در سرنوشت تمام دنیای اسلام- نه تنها شیعه- مؤثر بوده است كه این را ان شاء اللّه در جلسه ی آینده برایتان عرض می كنم.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان اهتمام مرحوم حاج آقا رحیم ارباب به یک #ذکر در #ماه_رجب
🎙 #شهید_مطهری
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
انسان شناسی 003.mp3
11.72M
#انسان_شناسی | ۳
#آیتالله_ضیاءآبادی ره
#استاد_شجاعی 🎤
← مگر من کیستم که خدا ، اصرار دارد حتماً فردی به عظمت محمد امین صلیاللهعلیهوآله ، از سوی خودِ او برایمان ، سبک زندگی بیاورد؟
📍مگر من کیستم، که باید برای هر قدم که برمیدارم، فردی به بزرگی امیرالمؤمنین علیهالسلام و فرزندانش ، قواعد سلامتِ آن قدم را برایم تعریف کرده باشند؟
← مگر من کیستم که زندگی ، خارج از سبک زندگی مورد تأیید خالق من ، مرا در نظام ابدی دچار مشکل میکند؟
@Ostad_Shojae
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
هدایت شده از مباحث
33.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پاسخ به ایرادات آقای اکبرنژاد به نظام و رهبری
🎙 با کلام و تحلیل : جناب آقای #ایمان_اکبرآبادی /
✓ تهیه شده در مجموعه « منادی زمان »
#پاسخ_به_شبهات
#ولایت_فقیه
╭═══════๛- - - ┅ ╮
│📚@ghararemotalee
│📱@Mabaheeth
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 درخواست یک جوان از جناب اکبرنژاد
ابتدای جلسه مناظره بین آقایان رئوفی و اکبرنژاد و قبل از شروع آن، جوانی از جا برمیخیزد و به نقد گفتار و رفتار اکبرنژاد میپردازد که دیدن این فیلم خالی از لطف نیست.
احسنت بر این جوان عزیز 👏
💽 این پست را هم مشاهده نمائید ↓
https://eitaa.com/mabaheeth/103787
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنه_ای
#خامنه_ای_عزیز
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
انسان شناسی 004.mp3
11.92M
#انسان_شناسی | ۴
#امام_خمینی ره
#استاد_شجاعی 🎤
بعضیها بقدری مسیر شناخت خویش،
تا رسیدن به هدف خلقتشان را، بسرعت، پیش میروند که علما و عرفا در حیرتشان انگشت به دهان میماندند!
💥 رمز این همه سرعت
💥 این همه دارایی
💥 این همه قدرت، چیست؟
❗️چه داشتند
و چه دارند بعضیها،
که تا حقیقت را میبینند، میفهمند و همان میشوند که فهمیدند؟
@Ostad_Shojae
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۴۱ - انتقام علوی (علیه السلام)
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
عالم زاهد و محبّ صادق مرحوم حاج شیخ محمد شفیع محسنی جمی - اعلی اللّه مقامه - که قریب دو ماه است به دار باقی رحلت فرموده، نقل انتقام علوی (علیه السلام) نمود که در ( کنکان ) یک نفر فقیر در خانه ها مدح حضرت #امیرالمؤمنین علیه السلام می خوانده و مردم به او احسان می کردند.
تصادفاً به خانه قاضی سُنی ناصبی می رسد و مدح زیادی می خواند؛ قاضی سخت ناراحت😤 می شود، در را باز می کند و می گوید چقدر اسم علی را می بری! چیزی بتو نمی دهم مگر اینکه مدح عمر کنی ! و من به تو احسان می کنم.
فقیر می گوید اگر در راهِ عمر چیزی به من بدهی از زهرمار بدتر است و نخواهم گرفت.
قاضی عصبانی 🤬 می شود و فقیر را به سختی می زند.
زن قاضی واسطه می شود و به قاضی می گوید دست از او بردار؛ زیرا اگر کشته شود تو را خواهند کشت، بالاخره قاضی را داخل خانه می آورد و از فقیر کاملا دلجویی می کند که فسادی واقع نشود.
قاضی به غرفه اش می رود پس از لحظه ای زن صدای ناله 😵 عجیبی از او می شنود.
وقتی که می آید می بیند قاضی حالت فلج پیدا کرده و گُنگ 🤐 هم شده است .
بستگانش را خبر می کند.
از او می پرسند چه شده ؟
آنچه که از اشاره خودش فهمیده شد این بود که تا به خواب رفتم مرا به آسمان هفتم بردند و بزرگی سیلی به صورتم زد و مرا پرت نمود که به زمین افتادم.
بالجمله او را به مریضخانه بحرین می برند و قریب دو ماه تحت معالجه واقع می شود و هیچ فایده نمی بخشد.
او را بکویت می برند.
مرحوم حاج شیخ مزبور فرمود، تصادفا در همان کشتی که من بودم او را آوردند و به اتفاق هم وارد کویت شدیم .
به من ملتجی شد و التماس دعا می کرد. من به او فهماندم که از ✋🏻 دست همان کسی که سیلی خورده ای باید شفا بیابی و این حرف به آن بدبخت اثری نکرد و بالجمله چندی هم به بیمارستان کویت مراجعه کرد فایده نبخشید و فرمود تا سال گذشته در بحرین او را دیدم به همان حال با فقر و فلاکت در دکانی زندگی می کرد و گدایی می نمود.
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/47594
╭═══════๛ - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
🖱🔍 برای دسترسی به مطالب و محتوای کانال مطالعه، بر روی هشتگ #⃣ مورد نظر کلیک کنید ...
💫✨ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نهج_البلاغه | #توصیه_های_پدرانه
#ترجمه_نامه۳۱ | #شرح_و_تفسیر
#نهج_البلاغه_بخوانیم | #نامه
#صحیفه_سجادیه_جامعه
📘📖 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کتاب | #خاطرات
#پرسش_و_پاسخ
#سرّ_دلبران
#مثل_شاخه_های_گیلاس
#داستانهای_شگفت
#منازل_الآخرة
#آن_چهارده_روز
#ثواب الأعمال و عقاب الأعمال
🎙🎧 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#مستند_صوتی | #کتاب_صوتی
#طرح_کلی_اندیشۀ_اسلامی
#صوت_خلاصه | #انسان_۲۵۰_ساله
#خون_دلی_که_لعل_شد
#انقلاب_اسلامی_و_آینده_جهان
#آن_سوی_مرگ
#انسان_شناسی | #لاالهالاالله
#گپ_و_گفتی_اعتقادی_با_نوجوانان
#سفر_پرماجرا
🎞🎙🎬 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حاج_قاسم_سلیمانی
#پاسخ_به_شبهات
#ولایت_فقیه
https://eitaa.com/joinchat/1140064696C1ae59c4850
🖱 با کلیک بر روی آدرس☝️وارد کانال مطالـ📖ـعه شوید ...
╭═══════๛- - - ┅ ╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -