#خاطرات | ارزش سوادآموزى
با مادرى كه در كلاس نهضت سوادآموزى شركت كرده بود مصاحبه كردند كه علّت آمدن شما به كلاس چه بود؟
گفت: پسرم از جبهه نامه نوشته كه من در جبههها صداميان را بيرون مىكنم، تو هم در شهر ديو #جهل و بىسوادى را بيرون كن.
زبان حال او اين بود كه من اسلحه دست مىگيرم، شما هم قلم بدست بگيريد.
من جبهه مىروم، شما سركلاس برويد.
من دشمن امروز را بيرون مىكنم، شما جهل را كه دشمن قديمى است بيرون كنيد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | استفاده از فرصت
عالمى را براى نماز ميت دعوت كرده بودند.
پرسيد: ميت زن است يا مرد؟ گفتند: مرد.
دستور داد بندهاى كفن را باز كردند، آنگاه رو كرد به بستگان و آشنايان و گفت: خوب نگاه كنيد! چشمهاى او نمىبيند، شما كه چشمتان مىبيند #خيانت نكنيد.
ببينيد زبانش بسته است، شما كه مىتوانيد حرف بزنيد ناحق نگوئيد.
گوشهاى او نمىشنود، شما كه مىتوانيد بشنويد صداى حرام گوش نكنيد.
آرى آن چند لحظه #موعظه، از ساعتها پند روى منبر اثرش بيشتر بود.
https://eitaa.com/mabaheeth/93662
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | هديۀ يتيم به جبهه
در ايّام جنگ، نامهاى از دخترى ٩ ساله خطاب به رزمندگان به دستم رسيد كه مضمونش چنين بود:
با سلام به #امام_زمان عليه السلام و رهبر كبير انقلاب، اسم من زهرا است، اين هديه را كه مقدارى نان خشك و بادام است براى شما مىفرستم، پدرم مىخواست به جبهه بيايد ولى تصادف كرد و جان سپرد. من ٩ سال دارم، نصف روز به مدرسه مىروم و نصف روز قاليبافى مىكنم. من و مادرم روزه مىگيريم تا خرجى خود را تهيه كنيم. ما پنج نفر هستيم كه همگى كار مىكنيم، من ٩٢ روز كار كردهام تا توانستم براى شما رزمندگان نان و بادام بفرستم. از خدا مىخواهم كه اين هديه را از يك يتيم قبول كند، سلام مرا به #كربلا برسانيد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | ايثار يك مبلّغ
طلبهاى مىگفت: به روستايى رفتم كه آب آشاميدنى نداشتند و هر روز زن و مرد با الاغ و قاطر به چند كيلومترى مىرفتند تا از چشمهاى آب بردارند. من اين صحنه را كه ديدم خيلى دلم سوخت، به قم آمده خانۀ مسكونى خود را فروختم و پولش را خرج لولهكشى فاصلۀ چشمه تا روستا كردم.
خانه را فروختم؛ اما يك روستا داراى آب شد.
ايشان تا پايان عمر خانه نداشت.
بعد از مرگش من اين داستان را در تلويزيون تعريف كردم، يكى از بينندگان داوطلب شد كه براى فرزندانش خانهاى بخرد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | كيفر بىادبى
ايام سوگوارى حضرت رضا عليه السلام بود. چند جوان براى عياشى به طرف دشت و صحرا حركت كردند.
يكى از آنان گفت: امروز روز شهادت امام رضا عليه السلام است، بيائيد حريم نگهداريم. دو نفر از جوانها با جسارت و بددهنى بدنبال بدمستى رفتند.
همين كه مشغول تفريح و عيّاشى شدند، صاعقهاى آمد و آن دو را سوزاند و بقيه مريض شدند و تنها جوان اوّلى جان سالم بدر برد.
#امر_به_معروف
#تذکر_لسانی
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | استدلال #عوام
ماه محرم بود. هيئت حضرت ابوالفضل در حسينيه مشغول عزادارى بودند.
جمعيّت زياد؛ اما فرش كم.
رئيس هيئت به امام جماعت گفت: حاج آقا نمىشود فرشهاى مسجد را به حسينيه برد؟
آقا گفت: اين فرشها #وقف مسجد است و چيزى كه وقف است نمىشود در جاى ديگر استفاده كرد.
رئيس هيئت گفت: برو آشيخ، ابوالفضل دو دستش را براى خدا داد، خدا دوتا زيلويش را براى ابوالفضل نمىدهد؟!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | كيسهكِش، نه نماز شب خوان
يكى از علماى اصفهان به حمّام رفت. حمامى خواست خدمتى كرده باشد، يك نفر را كه نماز شب مىخواند آورد و به آقا گفت: اين مرد نماز شبش ترك نمىشود.
آقا گفت: من نماز شبخوان نخواستم، كيسهكش 🧽🧼 خواستم.
آرى، افرادى در عبادت خوش عبادتند، ولى در كار رسمى خود ناتوانند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | در محضر خدا با كُت پاره
يكى از دوستان مىگفت: با يك كت پاره نماز مىخواندم. يك مرتبه زنگ منزل به صدا درآمد، تا فهميدم مهمان كيست، نماز را با سرعت تمام كرده كُت را عوض كردم و با كت تميز و قشنگ به استقبال مهمان رفتم.
ناگهان خودم را سرزنش كردم و گفتم: اى واى بر من! #در_محضر_خدا با كت پاره؛ نزد مردم با لباس نظيف و قشنگ!
از اين رفتارم خيلى خجالت كشيدم.
#تلنگر
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | شرافت آزادى
مرحوم #آيتاللّه_طالقانى مىفرمود: اگر گربهاى را در قفس بيندازند و هر روز تكه گوشتى به او بدهند، باز مىآيد پشت پنجره و ميوميو مىكند. يعنى مىخواهم بيايم بيرون. هرچه به او گوشت بدهند باز ميوميو مىكند.
اگر به او بگويند: بيرون بيايى از گوشت خبرى نيست، در محاصرۀ اقتصادى مىافتى. بايد توى كوچهها كاغذ بخورى، چيزى گيرت نمىآيد. باز مىگويد ميو ميو. يعنى #آزادى همراه با گرسنگى، شرافت دارد به قفس همراه با گوشت.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | به نام خدا يا به نام شاه
در زمان طاغوت روزى مرحوم راشد در دوران نمايندگيش در مجلس، پيش از سخنرانى گفته بود:
بسماللّه الرّحمن الرّحيم.
عدّهاى از وكلا بلند شده و اعتراض كردند كه مگر اينجا مجلس روضه است كه بسماللّه مىگويى، بگو به نام نامى شاهنشاه...!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | رزمندۀ عارف
جوانى از جبهه در نامهاش نوشته بود:
پدر عزيزم! گفته بودى ٥٠ هزار تومان براى داماد شدن من كنار گذاشتهاى، تو مىدانى كه داماد شدن من به خاطر رضاى خدا بود. اكنون كه به جبهه آمدهام باز به دنبال رضاى خدا هستم، چنانچه #شهيد شدم آن پنجاه هزار تومان را خرج #داماد شدن يك جوان مستضعف كنيد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | حمايت از حيوانات نه انسانها
شخصى مىگفت: من گماشتۀ خاندان سلطنتى بودم. يكبار سگ دربار مريض شد. پس از عكسبردارى معلوم شد كه دريچۀ قلبش گشاد شده است.
با هواپيما سگ را براى درمان به آلمان بردند و خانواده سلطنتى همه متأثّر بودند.
در حالى كه در همان موقع خواهر من كليههايش از كار افتاده بود و من التماس مىكردم و كمك مىطلبيدم و چون امكان بردن به خارج نبود، خواهرم مُرد.
#پهلوی_خبیث
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────