مردم آنچنان به ستوه آمدند که از معتصم تقاضا کردند پایتخت را از بغداد به جای دیگر منتقل کند. مردم در تقاضای خود یادآوری کردند که اگر مرکز را منتقل نکند با او خواهند جنگید.
معتصم گفت: «با چه نیرویی میتوانند با من بجنگند؟! من هشتاد هزار سرباز مسلح آماده دارم!».
گفتند: «با تیرهای شب؛ یعنی با نفرینهای نیمه شب به جنگ تو خواهیم آمد.».
معتصم پس از این گفتگو با تقاضای مردم موافقت کرد و مرکز را از بغداد به سامرا منتقل کرد.
پس از معتصم، در دوره واثق و متوکل و منتصر و چند خلیفه دیگر نیز ترکها عملا زمام امور را در دست داشتند و خلیفه دست نشانده آنها بود. بعضی از خلفای عباسی درصدد کوتاه کردن دست ترکها برآمدند؛ اما شکست خوردند. یکی از خلفای عباسی که به کارها سر و صورتی داد و تا حدی از نفوذ ترکها کاست «المعتضد» بود.
در زمان معتضد، بازرگان پیری از یکی از سران سپاه مبلغ زیادی طلبکار بود و به هیچ وجه نمیتوانست وصول کند، ناچار تصمیم گرفت به خود خلیفه متوسل شود؛ اما هر وقت به دربار میآمد دستش به دامان خلیفه نمیرسید، زیرا دربانان و مستخدمین درباری به او راه نمیدادند.✋
بازرگان بیچاره از همه جا مأیوس شد و راه چارهای به نظرش نرسید، تا اینکه شخصی او را به یک نفر خیاط در «سه شنبه بازار» راهنمایی کرد و گفت این خیاط🧵🪡✂️ میتواند گره از کار تو باز کند. بازرگان پیر نزد خیاط رفت. خیاط نیز به آن مرد سپاهی دستور داد که دِین خود را بپردازد و او هم بدون معطلی پرداخت.
این جریان بازرگان پیر را سخت در شگفتی 😳 فرو برد. با إصرار زیاد از خیاط پرسید: «چطور است که اینها که به احدی اعتنا ندارند فرمان تو را اطاعت میکنند؟».
خیاط گفت: «من داستانی دارم که باید برای تو حکایت کنم: روزی از خیابان عبور میکردم؛ زنی زیبا نیز همان وقت از خیابان میگذشت. اتفاقا یکی از افسران ترک در حالی که مست باده🍷 بود از خانه خود بیرون آمده جلو در خانه ایستاده بود و مردم را تماشا میکرد. تا چشمش به آن زن افتاد دیوانه وار در مقابل چشم مردم او را بغل کرد و به طرف خانه خود کشید. فریاد استغاثه زن بیچاره بلند شد، داد میکشید:
ایهاالناس به فریادم برسید، من این کاره نیستم، #آبرو دارم، شوهرم قسم خورده اگر یک شب در خارج خانه به سر برم مرا طلاق دهد، خانه خراب میشوم.
اما هیچ کَس از ترس 😨 جرأت نمیکرد جلو بیاید.
من جلو رفتم و با نرمی و التماس از آن افسر خواهش کردم که این زن را رها کند؛ اما او با چماقی که در دست داشت محکم به سرم کوبید که سرم شکست 🤕 و زن را به داخل خانه برد. من رفتم عدهای را جمع کردم و اجتماعا به در خانه آن افسر رفتیم و آزادی زن را تقاضا کردیم. ناگهان خودش با گروهی از خدمتکاران و نوکران از خانه بیرون آمدند و بر سر ما ریختند و همه ما را کتک زدند.
جمعیت متفرق شدند، من هم به خانه خود رفتم؛ اما لحظهای از فکر 🤔 زن بیچاره بیرون نمیرفتم. با خود میاندیشیدم که اگر این زن تا صبح پیش این مرد بماند زندگیاش تا آخر عمر تباه خواهد شد و دیگر به خانه و آشیانه خود راه نخواهد داشت.
۱.
یکسان نگرى منافع خویش و دیگران
امام(علیه السلام) در این فقره از وصیّت نامه پربارش نخست به یکى از مهم ترین اصول اخلاق انسانى اشاره کرده مى فرماید: «پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده»; (یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَکَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ غَیْرِکَ).
ترازوهاى سنتى معمولا داراى دو کفه بود و وزن کردن صحیح با آن در صورتى حاصل مى شد که دو کفه دقیقاً در برابر هم قرار گیرد.
این سخن اشاره به آن است که باید هرچه براى خود مى خواهى براى دیگران هم بخواهى و هر چیزى را که براى خود روا نمى دارى براى دیگران هم روا مدارى تا دو کفه ترازو در برابر هم قرار گیرد.
آن گاه به شرح این اصل مهم اخلاقى پرداخته و در هفت جمله، جنبه هاى مختلف آن را بیان مى کند:
در جمله اوّل و دوم مى فرماید: «براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى»; (فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا).
در بخش سوم مى فرماید: «به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود»; (وَ لاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ).
در فقره چهارم مى افزاید: «به دیگران نیکى کن همان گونه که دوست دارى به تو نیکى شود»; (وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ).
در جمله پنجم مى فرماید: «آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار»; (وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ).
در قسمت ششم مى افزاید: «و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى»; (وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ).
سرانجام در هفتمین دستور مى فرماید: «آنچه را که نمى دانى مگو اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو»; (وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَکَ).
اشاره به اینکه همان گونه که دوست ندارى مردم از تو غیبت کنند یا به تو تهمت زنند یا با القاب زشت و ناپسند تو را یاد کنند یا سخنان دیگرى که اسباب آزردگى خاطرت شود نگویند، تو نیز غیبت دیگران مکن و به کسى تهمت نزن و القاب زشت بر کسى مگذار و با سخنان نیش دار خاطر دیگران را آزرده مکن.
به راستى اگر این اصل مهم اخلاقى با شاخ و برگ هاى هفت گانه اى که امام(علیه السلام)براى آن شمرده در هر جامعه اى پیاده شود، صلح و صفا و امنیت بر آن سایه مى افکند و نزاع ها و کشمکش ها و پرونده هاى قضایى به حدّاقل مى رسد.
محبّت و صمیمیت در آن موج مى زند و تعاون و همکارى به حد اعلى مى رسد؛ زیرا همه مشکلات اجتماعى از آنجا ناشى مى شود که گروهى همه چیز را براى خود مى خواهند و تنها به آسایش و #آرامش خود مى اندیشند و انتظار دارند دیگران درباره آنها کمترین ستمى نکنند و سخنى بر خلاف نگویند; ولى خودشان آزاد باشند، هرچه خواستند درباره دیگران انجام دهند و یا اینکه براى منافع و حیثیت و #آبرو و آرامش دیگران ارزشى قائل باشند; ولى نه به اندازه خودشان، براى خودشان خواهان حداکثر باشند و براى دیگران حدّاقل.
آنچه را امام(علیه السلام) در تفسیر این اصل اخلاقى بیان فرموده در کلام هیچ کَس به این گستردگى دیده نشده است، هرچند ریشه هاى این اصل ـ به گفته مرحوم مغنیة در شرح نهج البلاغهاش در تفسیر همین بخش از کلام مولا ـ به طور اجمالى در گذشته وجود داشته است.
او مى گوید: «ما نمى دانیم چه کسى نخستین بار این سخن طلایى را بیان کرده ولى هرچه باشد همه انسان هاى فهمیده در آن اتفاق نظر دارند؛ زیرا معناى برادرى و انسانیّت و تعامل انسان ها با یکدیگر و قدرت و پیروزى، بدون محبّت حاصل نمى شود.
زندگى بدون محبّت سامان نمى یابد و مفهومى نخواهد داشت و نقطه مقابل محبّت که نفرت و کراهت است جز جنگ و جدایى و سستى نتیجه اى نخواهد داشت»(۱)
#مثل_شاخه_های_گیلاس
┅═┄⊰༻ 🍒 ༺⊱┄═┅
❒ مثل قطره قطره گلاب!
⿻◌⿻◌⿻◌⿻
💧گلاب قطره قطره به دست مي آيد، آن هم با چه زحمتي!
گلچين ها اول صبح كه مي شود به باغ مي روند و با چيدن گل ها چه خارها كه تحمل مي كنند، و بعد هم آن ها را به ديگ پر از آب ريخته و مي جوشانند.
💦 آب ها بخار شده، و بخار ها قطره قطره مي شوند، و قطره ها در ظرف هاي بزرگ جمع مي شوند، و تازه يك ديگ گلاب به دست مي آيد؛ اما همين ديگ گلاب كه محصول ساعت ها تلاش و كوشش است، با يك چشم بر هم زدن مي توان لگد كرد و همه را زير دست و پا ريخت.
حالا اگر شما جاي گلابگير باشي چه حالي پيدا مي كني؟
عزيز من! جان من! #آبرو مثل گلاب است و به قول قديمي ها مثقال مثقال جمع مي شود يعني يك شبه به دست نمي آيد، بلكه آن قدر بايد در زندگي خود گُل بكاري تا چند قطره
آبرو به دست آوري؛ اما ببين بعضي ها چه دلي دارند، همين آبرو را يك شبه، يك باره، و با يك حرف همه را مي ريزند.
قبول كن كه سخت است.
به همين خاطر است كه خدا روي آبروي مردم سخت حساس است.
تا جايي كه اميرالمؤمنين علي(علیهالسلام) فرمود:
«مَن تَتَبّعَ عَورات الناسِ كَشَفَ اللهُ عَورَتهَ»
يعني هر كَس در زندگي مردم سَرَك بكشد و عيب و ايراد آن ها را دنبال كند، خداوند عيب و ايراد او را فاش و بر ملا مي سازد.
و در حقيقت با اين كار خداوند مي خواهد به آدمي بفهماند كه آبروي مردم ريختن خيلي تلخ است و تا نچشي نمي فهمي، پس بچش!
┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━
📚 @ghararemotalee
📳 @Mabaheeth