#خاطرات | حسّاسيت در مقابل گناه
شخصى در منزل حضرت #امام_خمينى قدس سره جملهاى عليه يكى از مراجع گفت.
همين كه امام شنيد، آنقدر عصبانى شد كه #درس را تعطيل كرد و فرمود: در خانۀ من گناه شد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | راز غيبت استاد
استادم آيتاللّه رضوانى مىفرمود: نزد آيتاللّه فكور درس مىخواندم. چند روزى كه از درس گذشت استاد نيامد.
به خانهاش رفتيم و علّت غيبت ايشان را جويا شديم.
گفت: راستش را بخواهيد ترسيدم درسم را نپسنديد و براى شما قابل استفاده نباشد، لذا دو سه روز غيبت كردم تا اگر علاقمند نيستيد راحت به #درس نيائيد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | شاگردپرورى استاد
💭 روزى يكى از شاگردان، تقريرات و نوشتههاى خود را تقديم استاد كرد.
استاد نوشتهها را مطالعه كرده و گفت: #درس را خوب نوشتهاى، ولى دلم مىخواست يكى دو تا اشكال هم به حرفهاى من مىكردى، تا فكرت باز شود.
من هرچه گفتهام تو نوشتهاى، اين دليل آن است كه درس را فهميدهاى، امّا #ابتكار ندارى.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستانهای_شگفت
4 - جنابت ، پلیدی معنوی است
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
آقای رضوی فرمودند که مرحوم بیدآبادی سابق الذکر، به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند و قریب دو ماه در این شهر توقف فرمودند و در منزل آقای علی اکبر مغازه ای میهمان بودند و در همان منزل برای اقامه نماز جماعت و درک فیض حضورشان هر سه وقت، جمعی از خواص حاضر می شدند.
شبی غسل جنابت بر من واجب شده بود؛ پس از اذان صبح از خانه بیرون آمدم به قصد رفتن حمام 🧼🚿، ناگاه حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام را دیدم که عازم رفتن خدمت آقای بیدآبادی بود، به من گفتند مگر نمی آیی برویم، من حیا کردم بگویم قصد حمام 🛁 دارم، لذا با ایشان موافقت کرده پیش خودم گفتم وقت زیاد است می روم سلامی خدمت آقای بیدآبادی عرض کنم و بعد به حمام می روم .
چون هر دو بر ایشان وارد شدیم، اول آقای شیخ الاسلام با ایشان مصافحه کرد و نشست، بعد من نزدیک رفته مصافحه کردم، آهسته در گوشم👂 فرمود: حمام لازمتر بود. من از اطلاع ایشان به خود لرزیدم و با خجلت😓 و شرمساری برگشتم.
مرحوم شیخ الاسلام گفت آقای رضوی کجا می روی؟
مرحوم بیدآبادی فرمود بگذارید برود که کار لازمتری دارد .
از این داستان به خوبی دانسته می شود که حدث جنابت و سایر احداث از امور اعتباریه محضه نیستند که شارع مقدس برای آنها احکامی مقرر داشته، چنانچه بعضی از اهل علم چنین تصور کرده اند؛ بلکه تمام حدثها یعنی تمام موجبات غسل و وضو خصوصا جنابت، تماما از امور حقیقی و واقعی هستند؛ یعنی یک نوع قذارت و کثافت و تیرگی به واسطه آنها عارض روح می شود که در آن حال هیچ مناسبتی با #نماز که مناجات و حضور با حضرت آفریدگار است ندارد و نماز باطل است و اگر حدثِ اکبر مانند جنابت و حیض باشد، در آن حالت توقف در مساجد و مسّ خط قرآن مجید نیز حرام است .
به واسطه همان قذارت معنوی است که در آن حالت چیز خوردن و خوابیدن و بیش از هفت آیه از قرآن تلاوت کردن و نزد مُحتضَر حاضر شدن مکروه است؛ زیرا در آن حالت محتضر سخت محتاج ملاقات ملائکه رحمت است و ملائکه از قذارت جنابت و حیض سخت متنفرند و غیر اینها از محرمات و مکروهات در حالت جنابت و حیض که تماما به واسطه آن قذارت معنوی است که بعضی از خالصین از شیعیان و پیروان اهل بیت - علیهم السلام - که به واسطه مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه خداوند به آنها دل روشنی داده و امور ماورای حس را درک می کنند ممکن است آن قذارت را بفهمند چنانچه مرحوم بیدآبادی درک فرمود.
و نظیر این داستان بسیار است از آن جمله در کتاب قصص العلماء، مرحوم تنکابنی نقل کرده است از مرحوم آقا سید عبدالکریم ابن سید زین العابدین لاهیجی که گفت پدرم می گفت که در عتبات عالیات تحصیل می نمودم و در آخر زمان مرحوم آقا باقر وحید بهبهانی - علیه الرحمه - بود و آقا به واسطه کهولت، تدریس نمی فرمود و تلامذه آن بزرگوار تدریس می کردند؛ لکن آقا برای تبرّک در خانه اش مجلس درسی داشت که شرح لمعه را سطحی درس می گفت و ما چند نفر به قصد تبرک به مجلس درس او مشرف می شدیم .
از قضا روزی مرا احتلام عارض شد و نماز هم قضا شده بود و وقت درس آقا رسیده بود، پس به خود گفتم می روم به درس تا درس فوت نشود و از آنجا به حمام رفته غسل🚿 می کنم. پس وارد مجلس شدیم و آقا هنوز تشریف نیاورده بود و چون وارد شد با کمال بهجت و بشاشت به اطراف مجلس نظر می نمود، به یک دفعه آثار همّ و غم در بَشَرهاش ظاهر شد و فرمود امروز #درس نیست به منازل خود بروید و همه برخاستند و رفتند و من چون خواستم بروم آقا به من فرمود بنشین؛ پس نشستم، چون همه رفتند و کسی دیگر نبود، فرمود در آنجا که نشسته ای پولِ کمی زیر بساط است آن را بردار و برو غسل کن و از این به بعد با جنابت در چنین مجلسی حاضر مشو. 🚫
#مثل_شاخه_های_گیلاس
┅═┄⊰༻ 🍒 ༺⊱┄═┅
❒ مثل كمربند!
⿻◌⿻◌⿻◌⿻
كمربند ماشين را ببين! اگر نرم نرمك بكشي تا آخر با تو مي آيد، اما اگر پاي شتاب و خشونت در ميان باشد همان جا مي ايستد، ذره اي هم جلو نمي آيد، يعني عقب مي رود، اما جلو نه!
خُب، اين يك #درس است، درس اخلاق، آن هم با زبان عمل. مي گويد: آقاي راننده! اگر پدري و مي خواهي فرزندانت پا به پاي تو تا آخر بيايند، تنها راهش #نرمش است؛ پس خشونت را كنار بگذار.
آقاي راننده! اگر همسري و مي خواهي خانم يا شوهرت در برابرت نايستد، يك راه بيشتر ندارد، آن هم نرمش است.
آقاي راننده! اگر مديري و مي خواهي كارمندانت همراه و همدل تو باشند و در خطرات و بحران ها نگهبان تو باشند و تو را حفظ كنند راهش نرمش و انعطاف است.
حال شما خودت ببين چه سختي ها و دشواري ها كه با نرمش آسان مي شود.
«الرِفقُ يُيَسِّرُ الصِعابَ...»
نرمي و مدارا سختي ها را آسان مي كند.
مثل گوشت با استخوان!
دستت را ببين!
همه اش گوشت است؟ نه!
همه اش استخوان است؟ نه!
بلكه گوشت و استخوان با هم است و همين با هم بودن است كه دست را دست كرده است.
حال نرمي مثل گوشت است، سختي مثل استخوان، و اين دو بايد با هم باشند.
كسي كه همه اش نرمش و انعطاف است هيچ
به درد نمي خورد؛
همين طور كسي كه هميشه و همه وقت خشك و خشن باشد.
«چو نرمي كني خصم گردد دلير
و گر خشم گيري شوند از تو سير
درشتي و نرمي به هم در، به است
چو رگ زن كه جراح و مرهم نِه است»
«اِخلِط الشّدَةَ برِفقٍ»
سختي و نرمي را با هم همراه كن!
┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━
📚 @ghararemotalee
📳 @Mabaheeth
#مثل_شاخه_های_گیلاس
┅═ ۵۳ ⊰༻ 🍒 ༺⊱┅
❒ مثل تير و كمان! 🏹
⿻◌⿻◌⿻◌⿻
دنيا مثل كمان، كج است، و اين يعني كه ما بايد مثل تير راست باشيم. اگر راستي پيشه كنيم، همين كج رفتاري هاي دنيا مي تواند ما را اوج دهد، پرواز دهد و به هدف بنشاند.
اين بود كه سيدالشهدا(علیهالسلام) روز عاشورا مي فرمود:
«صَبراً عَلي بَلائِك»
خدايا! من بر اين بلاها _ كج رفتاري هاي مردم زمانه _ صبوري و شكيبايي مي كنم، چون مي دانم آخرش پرواز و اوج گرفتن است.
و اين يك #فرمول و #درس است براي همه ما كه هر چه اين دنيا كج رفتاري بيشتري با ما داشته باشد، اگر ما صداقت و راستي پيشه كنيم راحت تر و سريع تر به هدف خواهيم رسيد.
┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━
📚 @ghararemotalee
📳 @Mabaheeth
#مثل_شاخه_های_گیلاس
┅═ ۷۱ ⊰༻ 🍒 ༺⊱┅
❒ مثل آب!
⿻◌⿻◌⿻◌⿻
آب خيلي لطيف است؛ اما همين آب لطيف آهن سخت را با همه استحكام و مقاومتش از پاي در مي آورد.
ما هم بايد ياد بگيريم كه لطافت و نرمش و مدارا، حريف را هر قدر هم كه صلابت داشته و سرسخت باشد از پاي در مي آورد.
لذا سيدالشهداء(علیهالسلام) فرمود: هر گاه در كار كسي فرو ماندي، «كان الرفقُ مِفتاحَه» يعني رفق و #مدارا كليد 🗝 خوبي است و با حريف خود مدارا كن.
خود آن نازنين بسيار اهل مدارا بود.
هنگامي كه شمر به او اهانت كرد، مسلم ابن عوسجه ناراحت شد و خواست او را با تير هدف قرار بدهد، ولي حضرت مانع او شد و اين در حقيقت دعوت به مدارا بود؛ يعني با او مدارا كن كه همين مداراي تو او را از پاي در مي آورد. پس يكي از #درس هاي بزرگ عاشورا انعطاف و مدارا است حتي در برابر دشمن.
┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━
📚 @ghararemotalee
📳 @Mabaheeth
14.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 آدم برود قبرستان و برگردد چيزی ياد نگيرد خسارت است
🔻آيت الله #جوادی_آملی حفظه الله تعالی:
🔸«آدم قبرستان ميرود برای اينكه برای پدر و مادرش طلب مغفرت كند يا خودش چيزی ياد بگيرد؟
گفتند برای پدر و مادرت طلب مغفرت كن، برای مؤمنين طلب مغفرت كن که حمد و سوره و آيات و اينها را ميخوانی برای آنهاست، اما خودت هم يك دعا كن، با آنها حرف بزن، به آنها قسم بده، به آنها بگو شما را به «لا اله الا الله» قسم بگوييد آنجا چه خبر است؟
اين يعنی چه؟
«يَا أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ كَيْف وَجَدْتُم قَوْل لَاإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» اي «أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»
شما را به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» قسم بگوييد آنجا چه خبر است؟
اين #مدرسه است.
آدم برود قبرستان 🪦 و برگردد چيزی ياد نگيرد خسارت است.
🔸اينچنين نيست كه ما بگوييم «کانرا كه خبر شد خبری باز نيامد» خير، آن را كه خبر شد خبری هم باز آمد، حالا ما نتوانستيم استخبار كنيم، بالأخره اين حرفها هست.»
#درس
@ahlolbait
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
هدایت شده از فقه و احکام
حاج آقای قرائتی (حفظهاللهتعالی):
روزی به مسجدی رفتیم، امام مسجد، که دوست پدرم بود گفت: داستان بنا شدن این مسجد 🕌 در این شهر قصه عجیبی دارد:
روزی شخص ثروتمندی یک مَن (سه کیلو) انگور 🍇 خرید و به خدمتکار خود گفت انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و خود به سر کاری که داشت رفت.
عصر که به خانه برگشت به اهل و عیالش گفت لطفاً انگور 🍇 را بیاورید تا با بچه ها انگور بخوریم، همسرش با خنده گفت:
من و فرزندانت همه انگورها را خوردیم،
خیلی هم خوشمزه 😋 و شیرین بود ...!
مرد، با تعجب 😳 گفت تمامش را خوردید!؟
زن لبخند 😊 دیگری زد و گفت بله تمامش را!
مرد، ناراحت ☹️ شد و گفت:
یک من انگور خریدم یک حبۀ اون رو هم برای من نگذاشته اید!!! الان هم داری می خندی، جالب است ...! 😞
خیلی ناراحت 😔 شد و بعد از اندکی که به فکر 🤔 فرو رفت ...ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج شد.
همسرش که از رفتار خودش شرمنده 😓 شده بود او را صدا زد ولی جوابی نشنید.
مرد، ناراحت اما متفکر رفت سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشت.
به او گفت: یک قطعه زمین می خواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد 🕌 نیاز داشته باشند و آن را نقداً خریداری کرد.
سپس نزد معمار شهر رفته و از او جهت ساخت مسجد دعوت بکار کرد و او را با خود بر سر زمینی که خریده بود بُرد و به او گفت:
می خواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلوی چشمانم ساخت آن شروع شود.
معمار هم وقتی عجله مرد را دید تمام وسایل ⛏📏📐 و کارگران را آورده و شروع به کار ساخت و ساز مسجد کرد.
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن شد به خانهاش برگشت.
همسرش به او گفت: کجا رفتی مرد!؟ چرا بی جواب و بی خبر!؟
مرد در جواب همسرش گفت:
هیچ ... رفته بودم یک حبه انگور از یک مَن مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است که حداقل یک حبّه انگور ذخیره دارم.
همسرش گفت :
چطور؟ مگر چه شده!؟
اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم.
در جواب زن، مرد با ناراحتی گفت:
شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید!
البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست!
جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زندهام !
چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم #صدقه دهید!؟
و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف کرد.
💬 امام جماعت تعریف می کرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر، الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده ...
۴۰۰ سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می باشد، چون از یک دانه انگور #درس و #عبرت گرفت.
╭───
│ 📖 @feqh_ahkam
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
╰๛--- ‑ ‑ - - ‑ ‑