#داستان_راستان | ۶۳
استماع #قرآن
╔═ೋ✿࿐
ابن مسعود یکی از نویسندگان وحی بود، یعنی از کسانی بود که هرچه از قرآن نازل میشد، مرتب مینوشت و ضبط میکرد و چیزی فروگذار نمیکرد.
یک روز #رسول_اکرم صلیالله علیه وآله به او فرمود: «مقداری قرآن بخوان تا من گوش کنم.»
ابن مسعود مصحف خویش را گشود، سوره مبارکه نساء آمد، او میخواند و رسول اکرم صلیالله علیه وآله با دقت و توجه گوش میکرد، تا رسید به آیه 41: «فَکیفَ اذا جِئْنا مِنْ کلِّ امَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِک عَلی هؤُلاءِ شَهیداً» ؛ یعنی چگونه باشد آن وقت که از هر امتی گواهی بیاوریم، و تو را برای این امت گواه بیاوریم.
همینکه ابن مسعود این آیه را قرائت کرد، چشمهای رسول اکرم صلیالله علیه وآله پر از اشک شد و فرمود: «دیگر کافی است.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . کحل البصر محدث قمی، صفحه 79.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۶۵
سخنی که به ابوطالب نیرو داد
╔═ೋ✿࿐
رسول اکرم صلیالله علیه وآله بدون آنکه اهمیتی به پیشآمدها بدهد با سرسختی عجیبی در مقابل قریش مقاومت میکرد و راه خویش را به سوی هدفهایی که داشت طی میکرد؛
از تحقیر و اهانت به بُتها🗿و کوتاه خواندن عقل بت پرستان و نسبت گمراهی و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دریغ نمیکرد. اکابر قریش به تنگ آمدند، مطلب را با ابوطالب علیهالسلام در میان گذاشتند و از او خواهش کردند یا شخصاً جلو برادرزادهاش را بگیرد یا آنکه بگذارد قریش مستقیماً از جلو او بیرون آیند.
ابوطالب علیهالسلام با زبان نرم هر طور بود قریش را ساکت کرد. تا کار تدریجاً بالا گرفت و برای قرشیان دیگر قابل تحمّل نبود.
در هر خانهای سخن از محمد صلی الله علیه وآله بود و هر دو نفر که به هم میرسیدند، با نگرانی و ناراحتی سخنان و رفتار او را و اینکه از گوشه و کنار یکی یکی و یا گروه گروه به پیروان او ملحق میشوند ذکر میکردند. جای معطلی نبود. همه متّفق القول شدند که هرطور هست باید این غائله کوتاه شود. تصمیم گرفتند بار دیگر با ابوطالب علیهالسلام در این موضوع صحبت کنند و این مرتبه جدّیتر و مصمّمتر با او سخن بگویند.
رؤسا و اکابر قریش نزد ابوطالب علیهالسلام آمدند و گفتند: «ما از تو خواهش کردیم که جلو برادرزادهات را بگیری و نگرفتی.
ما به خاطر پیرمردی و احترام تو قبل از آنکه مطلب را با تو در میان بگذاریم متعرض او نشدیم، ولی دیگر تحمّل نخواهیم کرد که او بر خدایان ما عیب بگیرد و بر عقلهای ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهی بدهد.
این دفعه برای #اتمام_حجت آمدهایم، اگر جلو برادرزادهات را نگیری ما دیگر بیش از این رعایت احترام و پیرمردی تو را نمیکنیم و با تو و او هر دو وارد جنگ میشویم تا یک طرف از پا درآید.».
این اولتیماتوم صریح، ابوطالب علیهالسلام را بسی ناراحت کرد. هیچ وقت تا آن روز همچو سخنان درشتی از قریش نشنیده بود. معلوم بود که ابوطالب علیهالسلام تاب مقاومت و مبارزه با قریش را ندارد و اگر بنا شود کار به جای خطرناک بکشد، خودش و برادرزادهاش و همه فامیل و بستگانش تباه خواهند شد.
این بود که کسی نزد رسول اکرم صلیالله علیه وآله فرستاد و موضوع را با او در میان گذاشت و گفت: «حالا که کار به اینجا کشیده، سکوت کن که من و تو هر دو در خطر ⚠️ هستیم.».
#رسول_اکرم صلیالله علیه وآله احساس کرد اولتیماتوم قریش در ابوطالب علیهالسلام تأثیر کرده؛ در جواب ابوطالب علیهالسلام جملهای گفت که همه سخنان قریش را از یاد ابوطالب علیهالسلام بُرد،
فرمود: «عمو جان! همین قدر بگویم که اگر خورشید ☀️ را در دست راست من و ماه 🌙 را در دست چپ من بگذارند که دست از دعوت و فعالیت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دین خود را آشکار کند یا آنکه خودم جان بر سر این کار بگذارم.».
این جمله را گفت و اشکهایش ریخت و از پیش ابوطالب علیهالسلام حرکت کرد.
چند قدمی بیشتر نرفته بود که به دستور ابوطالب علیهالسلام برگشت.
ابوطالب علیهالسلام گفت: «حالا که اینطور است، پس هرطور که خودت میدانی عمل کن. به خدا قسم تا آخرین نفس از تو دفاع خواهم کرد.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . سیره ابن هشام، ج 1/ ص 265.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۶۹
ثمره سفر طائف
╔═ೋ✿࿐
ابوطالب عموی رسول اکرم صلیالله علیه وآله، و خدیجه همسر مهربان آن حضرت به فاصله چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب رسول اکرم (صلیالله علیه وآله) بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه، یعنی ابوطالب علیهالسلام، و بهترین مایه دلداری و انیس خویش را در داخل خانه، یعنی خدیجه علیهاالسلام، در فاصله کمی از دست داد.
وفات ابوطالب به همان نسبت که بر رسول اکرم صلیالله علیه وآله گران تمام شد، دست قریش را در آزار رسول اکرم صلیالله علیه وآله بازتر کرد. هنوز از وفات ابوطالب علیهالسلام چند روزی نگذشته بود که هنگام عبور رسول اکرم صلیالله علیه وآله از کوچه، ظرفی پر از خاکروبه روی سرش خالی کردند.
خاک آلود به خانه برگشت.
یکی از دختران آن حضرت (کوچکترین دخترانش، فاطمه سلام الله علیها) جلو دوید و سر و موی پدر را شستشو داد.
رسول اکرم صلیالله علیه وآله دید که دختر عزیزش اشک میریزد، فرمود: «دخترکم! گریه نکن و غصه نخور، پدر تو تنها نیست، خداوند مدافع او است.».
بعد از این جریان، تنها از مکه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبیله «ثقیف» به شهر معروف و خوش آب و هوا و پر ناز و نعمت «طائف» در جنوب مکه که ضمناً تفرّجگاه ثروتمندان مکه نیز بود رهسپار شد.
از مردم طائف انتظار زیادی نمیرفت. مردم آن شهرِ پر ناز و نعمت نیز همان روحیه مکیان را داشتند که در مجاورت کعبه 🕋 میزیستند و از صدقه سر بتها🗿 در زندگی مرفّهی به سر میبردند.
ولی #رسول_اکرم صلیالله علیه وآله کسی نبود که به خود یأس و نومیدی راه بدهد و درباره مشکلات بیندیشد.
او برای ربودن دل❤️ یک صاحبدل و جذب یک عنصر مستعد، حاضر بود با بزرگترین دشواریها روبرو شود.
وارد طائف شد.
از مردم طائف همان سخنانی را شنید که قبلاً از اهل مکه شنیده بود.
یکی گفت: «هیچ کَس دیگر در دنیا نبود که خدا تو را مبعوث کرد؟!»
دیگری گفت: «من جامه کعبه را دزدیده باشم اگر تو پیغمبر خدا باشی.»
سومی گفت: «اصلا من حاضر نیستم یک کلمه با تو هم سخن شوم.»
و از این قبیل سخنان.
نه تنها دعوت آن حضرت را نپذیرفتند، بلکه از ترس اینکه مبادا در گوشه وکنار افرادی پیدا شوند و به سخنان او گوش بدهند، یک عده بچه و یک عده اراذل و اوباش را تحریک کردند تا آن حضرت را از طائف اخراج کنند.
آنها هم با دشنام و سنگ پراکندن او را بدرقه کردند.
رسول اکرم صلیالله علیه وآله در میان سختیها و دشواریها و جراحتهای❤️🩹 فراوان از طائف دور شد و خود را به باغی در خارج طائف رساند که متعلق به عتبه و شیبه، دو نفر از ثروتمندان قریش، بود و اتفاقاً خودشان هم در آنجا بودند. آن دو نفر از دور شاهد و ناظر احوال بودند و در دل خود از این پیشامد شادی میکردند.
بچهها و اراذل و اوباش طائف برگشتند.
رسول اکرم صلیالله علیه وآله در سایه شاخههای انگور🍇، دور از عتبه و شیبه نشست تا دمی استراحت کند. تنها بود، او بود و خدای خودش.
روی نیاز به درگاه خدای بینیاز کرد و گفت: «خدایا! ضعف و ناتوانی خودم و بسته شدن راه چاره و استهزاء و سُخریه مردم را به تو شکایت میکنم.
ای مهربانترین مهربانان! تویی خدای زیردستان و خوارشمرده شدگان، تویی خدای من، مرا به که وا میگذاری؟ به بیگانهای که به من اخم کند، یا دشمنی که او را بر من تفوّق دادهای؟
خدایا اگر آنچه بر من رسید، نه از آن راه است که من مستحق بودهام و تو بر من خشم گرفتهای، باکی ندارم، ولی میدان سلامت و عافیت بر من وسیعتر است. پناه میبرم به نور ذات تو که تاریکیها با آن روشن شده و کار دنیا و آخرت با آن راست گردیده است از اینکه خشم خویش بر من بفرستی یا عذاب خودت را بر من نازل گردانی.
من بدانچه میرسد خشنودم تا تو از من خشنود شوی.
هیچ گردشی و تغییری و هیچ نیرویی در جهان نیست مگر از تو و به وسیله تو.»
#داستان_راستان | ۷۳
❒ تشنهای که مشک آبش به دوش بود
╔═ೋ✿࿐
اواخر تابستان☀️ بود و گرما 🥵 بیداد میکرد. خشکسالی و گرانی اهل مدینه را به ستوه آورده بود. فصل چیدن خرما بود. مردم تازه میخواستند نفس راحتی بکشند که رسول اکرم صلیالله علیه وآله به موجب خبرهای وحشتناکی- مشعر به اینکه مسلمین از جانب شمال شرقی از طرف رومیها مورد تهدید هستند- فرمان بسیج عمومی داد. مردم از یک خشکسالی گذشته بودند و میخواستند از میوههای تازه استفاده کنند. رها کردن میوه و سایه بعد از آن خشکسالی و در آن گرمای کشنده و راه دراز مدینه به شام را پیش گرفتن کار آسانی نبود. زمینه برای کارشکنی منافقین کاملا فراهم شد.
ولی نه آن گرما و نه آن خشکسالی و نه کارشکنیهای منافقان، هیچ کدام نتوانست مانع فراهم آمدن و حرکت کردن یک سپاه سی هزار نفری برای مقابله با حمله احتمالی رومیان بشود.
راه صحرا🏜 را پیش گرفتند و آفتاب ☀️ بر سرشان آتش میبارید. مرکب و آذوقه به حد کافی نبود. خطر کمبود آذوقه و وسیله و شدت گرما🥵 کمتر از خطر دشمن نبود.
بعضی از سست ایمانان در بین راه پشیمان شدند.
ناگهان مردی به نام کعب بن مالک برگشت و راه مدینه را پیش گرفت. اصحاب به رسول خدا گفتند: «یا رسول الله! کعب بن مالک برگشت.»
فرمود: «ولش کنید، اگر در او خیری باشد خداوند به زودی او را به شما برخواهد گرداند، و اگر نیست خداوند شما را از شر او آسوده کرده است.».
طولی نکشید که اصحاب گفتند: «یا رسول الله! مرارة بن ربیع نیز برگشت.»
رسول اکرم فرمود: «ولش کنید، اگر در او خیری باشد خداوند به زودی او را به شما برمیگرداند، و اگر نباشد خداوند شما را از شر او آسوده کرده است.».
مدتی نگذشت که باز اصحاب گفتند: «یا رسول الله! هلال بن امیه هم برگشت.»
#رسول_اکرم صلیالله علیه وآله همان جمله را که در مورد آن دو نفر گفته بود تکرار کرد.
در این بین شتر🐫 #ابوذر که همراه قافله میآمد از رفتن باز ماند.
ابوذر هرچه کوشش کرد که خود را به قافله برساند میسر نشد.
ناگهان اصحاب متوجه شدند که ابوذر هم عقب کشیده، گفتند: «یا رسول الله! ابوذر هم برگشت.»
باز هم رسول اکرم با خونسردی فرمود: «ولش کنید، اگر در او خیری باشد خدا او را به شما ملحق میسازد، و اگر خیری در او نیست خدا شما را از شر او آسوده کرده است.».
ابوذر هرچه کوشش کرد و به شترش فشار آورد که او را به قافله برساند، ممکن نشد.
از شتر🐫 پیاده شد و بارها را به دوش گرفت و پیاده به راه افتاد. آفتاب به شدت بر سر ابوذر میتابید. از تشنگی 🥵 له له میزد. خودش را از یاد برده بود و هدفی جز رسیدن به پیغمبر و ملحق شدن به یاران نمیشناخت. همانطور که میرفت، در گوشهای از آسمان ابری ☁️ دید و چنین مینمود که در آن سمت بارانی آمده است.
راه خود را به آن طرف کج کرد. به سنگی برخورد کرد که مقدار کمی آب باران 🌧 در آنجا جمع شده بود. اندکی از آن چشید و از آشامیدن کامل آن صرف نظر کرد، زیرا به خاطرش رسید بهتر است این آب را با خود ببرم و به پیغمبر برسانم، نکند آن حضرت تشنه باشد و آبی نداشته باشد که بیاشامد.
آبها را در مشکی که همراه داشت ریخت و با سایر بارهایی که داشت به دوش کشید.
با جگری سوزان پستیها و بلندیهای زمین را زیر پا میگذاشت، تا از دور چشمش به سیاهی سپاه مسلمین افتاد؛ قلبش از خوشحالی تپید و به سرعت خود افزود.
از آن طرف نیز یکی از سپاهیان اسلام از دور چشمش به یک سیاهی افتاد که به سوی آنها پیش میآمد.
به رسول اکرم عرض کرد: «یا رسول الله! مثل اینکه مردی از دور به طرف ما میآید.».
رسول اکرم: «چه خوب است ابوذر باشد.»
سیاهی نزدیکتر رسید، مردی فریاد کرد: «به خدا خودش است، ابوذر است.».
رسول اکرم: «خداوند ابوذر را بیامرزد، تنها زیست میکند، تنها میمیرد، تنها محشور میشود.».
رسول اکرم ابوذر را استقبال کرد، اثاث را از پشت او گرفت و به زمین گذاشت.
ابوذر از خستگی و تشنگی، بیحال به زمین افتاد.
رسول اکرم صلیالله علیه وآله: «آب حاضر کنید و به ابوذر بدهید که خیلی تشنه است.».
ابوذر: «آب همراه من هست.».
آب همراه داشتی و نیاشامیدی؟!.
آری، پدر و مادرم به قربانت، به سنگی برخوردم دیدم آب سرد و گوارایی است. اندکی چشیدم، با خود گفتم از آن نمیآشامم تا حبیبم رسول خدا از آن
بیاشامد.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . ابوذر غفاری، تألیف عبد الحمید جودة السحار، ترجمه (با اضافات) علی شریعتی.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۸۷
❒ افطاری
╔═ೋ✿࿐
انس بن مالک سالها در خانه رسول خدا صلیالله علیه وآله خدمتکار بود و تا آخرین روز حیات رسول خدا صلیالله علیه وآله این افتخار را داشت. او بیش از هرکَس دیگر به #اخلاق و عادات شخصی رسول اکرم صلیالله علیه وآله آشنا بود.
آگاه بود که رسول اکرم صلیالله علیه وآله در خوراک و پوشاک چقدر ساده و بی تکلف زندگی میکند.
در روزهایی که روزه میگرفت همه افطاری و سحری او عبارت بود از مقداری شیر یا شربت و مقداری ترید ساده.
گاهی برای افطار و سحر، جداگانه، این غذای ساده تهیه میشد و گاهی به یک نوبت غذا اکتفا میکرد و با همان روزه میگرفت.
یک شب، طبق معمول، انس بن مالک مقداری شیر یا چیز دیگر برای افطاری رسول اکرم(صلیالله علیه وآله) آماده کرد؛ اما رسول اکرم صلیالله علیه وآله آن روز وقت افطار نیامد، پاسی از شب گذشت و مراجعت نفرمود.
انس مطمئن شد که رسول اکرم صلیالله علیه وآله خواهش بعضی از اصحاب را اجابت کرده و افطاری را در خانه آنان خورده است. از این رو آنچه تهیه دیده بود خودش خورد.
طولی نکشید #رسول_اکرم صلیالله علیه وآله به خانه برگشت.
انس از یک نفر که همراه حضرت بود پرسید: «ایشان امشب کجا افطار کردند؟»
گفت: «هنوز افطار نکردهاند. بعضی گرفتاریها پیش آمد و آمدنشان دیر شد.»
انس از کار خود یک دنیا پشیمان و شرمسار شد؛ زیرا شبْ گذشته بود و تهیه چیزی ممکن نبود.
منتظر بود رسول اکرم صلیالله علیه وآله از او غذا بخواهد و او از کرده خود معذرت خواهی کند.
اما از آن سو رسول اکرم صلیالله علیه وآله از قرائن و احوال فهمید چه شده، نامی از غذا نبرد و گرسنه به بستر رفت.
انس گفت: «رسول خدا تا زنده بود موضوع آن شب را بازگو نکرد و به روی من نیاورد.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . کحل البصر محدث قمی، صفحه 67.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
شکوائیه شهید مطهری رضوان الله تعالی علیه از ناآشنائی مسلمانان با منابع غنی اسلامی:
...ما نمی توانیم از این اظهار تأسف در باره خودمان خودداری بکنیم که ما که امت پیغمبر آخرالزمان هستیم، از هر کدام مان اگر بپرسند، نه چند تا سخن از پیغمبر بلدیم حتی لفظش را هم بلد نیستیم چه رسد به معنی و تفسیرش و نه از سیره و رفتار پیغمبر می توانیم چند کلمه بگوییم. این را من در بعضی جلسات دیگر هم گفته ام: یکی از نویسنده های معروف ایران که دو سه سال پیش مُرد و البته مذهبی نبود (ابتدای عمرش که هیچ مذهبی نبوده، این آخر عمری ها به واسطه کتاب هایی از من که منتشر شده بود با من ارتباط، و تمایلی [به مذهب[ پیدا کرده بود) یک وقتی به من گفت: من دارم کتابی را ترجمه می کنم در حکمت ادیان، یعنی حکمت هایی که در دین های مختلف عالم وجود دارد: حکمت هایی که امروز در دین یهود وجود دارد، حکمت هایی که در همین انجیل وجود دارد، حکمت هایی که به زردشت نسبت می دهند، حکمت هایی که به بودا نسبت می دهند، حکمت هایی که از کنفسیوس است، و حکمت هایی که از پیغمبر ماست. گفت: من فقط به رگ سیّدی ام برخورده، زیرا از هر کسی کلمات زیادی نقل کرده ولی به پیغمبر اسلام که رسیده چند جمله کوتاه نقل کرده، و چون ترجمه من ترجمه آزاد است می خواهم اندکی بیشتر نقل کنم ولی من که دسترسی ندارم. گفت: من تصمیم گرفته ام صد آیه از قرآن نقل کنم، صد جمله از کلمات پیغمبر، و صد جمله از کلمات #امیرالمؤمنین. در مورد قرآن گفت چون قرآنِ مترجَم (قرآن آقای قمشه ای) هست خودم می توانم چند آیه انتخاب بکنم. از کلمات امیرالمؤمنین هم چون #نهج_البلاغه های مترجم هست می توانم انتخاب بکنم، ولی راجع به سخن پیغمبر چون من به عربی چندان وارد نیستم و در فارسی هم هر چه گشتم پیدا نکردم، اگر می توانی صد جمله از پیغمبر برای من پیدا کن و ترجمه هم بکن ولی بعد من به قلم خودم در می آورم که مطابق ذوق خودم باشد.
گفتم بسیار خوب. من صد جمله از #رسول_اکرم جمع آوری کردم و در اختیارش قرار دادم، ترجمه هم کردم که یک وقت در معنایش اشتباه نکند، بعد هم او در کتابی به نام «حکمت ادیان» چاپ کرد. البته آنجا اسم نبرد که این صد جمله پیغمبر را از کجا گرفته است، من هم نمی خواستم چون منظورم این بود که این کار انجام شود. به هر حال یک وقت به من رسید و گفت: فلانی! پیغمبر ما یک چنین سخنانی داشته؟! من که نمی دانستم. در صورتی که خودِ این نویسنده یک نویسنده معروف ایران، و کسی است که در کشورهای خارجی احیاناً روی او حساب می کنند و وقتی می خواهند نویسنده های درجه اول ایران را بشمارند، یکی هم او را می شمارند. یک آدمی که به قول خودش سید است و [در همه] عمرش هم سر و کارش با کتاب بوده است خبر نداشت که پیغمبر ما چنین سخنانی دارد. به من گفت: پیغمبر ما یک چنین سخنانی داشته و من نمی دانستم؟! گفتم: بله. بعد که کتاب چاپ شد گفت: فلانی، من حالا می بینم سخنان پیغمبر اسلام بر سخنان تمام پیغمبران عالم می چربد. اینقدر عمیق و پرمعناست.
چرا ما مسلمان ها باید اینقدر کوتاهی کرده باشیم که یک نویسنده ما که او هم کوتاهی کرده است اطلاع نداشته باشد که اصلاً پیغمبر سخنان حکمت آمیزی هم دارد یا ندارد؛ با اینکه من این سخنان را انتخاب نکرده بودم، بعضی در ذهنم بود، برخی را از روی اثنی عشریه، و بعضی را از روی تحف العقول نوشتم و در اختیارش قرار دادم.
💬 از کلمات کوتاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله:
👇👇👇👇👇
#داستان_راستان | ۱۱۷
❒ محضر عالم
╔═ೋ✿࿐
مردی از انصار نزد #رسول_اکرم صلیالله علیه وآله آمد و سؤال کرد: «یا رسول الله! اگر جنازه شخصی در میان است و باید تشییع و سپس دفن شود و مجلسی علمی هم هست که از شرکت در آن بهرهمند میشویم، وقت و فرصت هم نیست که در هر دو جا شرکت کنیم، در هر کدام از این دو کار شرکت کنیم از دیگری محروم میمانیم، تو کدامیک از ایندو را دوست میداری تا من در آن شرکت کنم؟»
رسول اکرم صلیالله علیه وآله فرمود: «اگر افراد دیگری هستند که همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند، در مجلس #علم شرکت کن. همانا شرکت در یک مجلس علم از حضور در هزار تشییع جنازه و از هزار عیادت بیمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم تصدق و هزار حجِّ غیرواجب و هزار جهادِ غیرواجب بهتر است. اینها کجا و حضور در محضر عالم کجا؟
مگر نمیدانی به وسیله علم است که خدا اطاعت میشود، و به وسیله علم است که عبادت خدا صورت میگیرد.
خیر دنیا و آخرت با علم توأم است، همانطور که شر دنیا و آخرت با جهل توأم است.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . بحارالانوار، چاپ جدید، ج 1/ ص 204
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
هدایت شده از مباحث
شکوائیه شهید مطهری رضوان الله تعالی علیه از ناآشنائی مسلمانان با منابع غنی اسلامی:
...ما نمی توانیم از این اظهار تأسف در باره خودمان خودداری بکنیم که ما که امت پیغمبر آخرالزمان هستیم، از هر کدام مان اگر بپرسند، نه چند تا سخن از پیغمبر بلدیم حتی لفظش را هم بلد نیستیم چه رسد به معنی و تفسیرش و نه از سیره و رفتار پیغمبر می توانیم چند کلمه بگوییم. این را من در بعضی جلسات دیگر هم گفته ام: یکی از نویسنده های معروف ایران که دو سه سال پیش مُرد و البته مذهبی نبود (ابتدای عمرش که هیچ مذهبی نبوده، این آخر عمری ها به واسطه کتاب هایی از من که منتشر شده بود با من ارتباط، و تمایلی [به مذهب[ پیدا کرده بود) یک وقتی به من گفت: من دارم کتابی را ترجمه می کنم در حکمت ادیان، یعنی حکمت هایی که در دین های مختلف عالم وجود دارد: حکمت هایی که امروز در دین یهود وجود دارد، حکمت هایی که در همین انجیل وجود دارد، حکمت هایی که به زردشت نسبت می دهند، حکمت هایی که به بودا نسبت می دهند، حکمت هایی که از کنفسیوس است، و حکمت هایی که از پیغمبر ماست. گفت: من فقط به رگ سیّدی ام برخورده، زیرا از هر کسی کلمات زیادی نقل کرده ولی به پیغمبر اسلام که رسیده چند جمله کوتاه نقل کرده، و چون ترجمه من ترجمه آزاد است می خواهم اندکی بیشتر نقل کنم ولی من که دسترسی ندارم. گفت: من تصمیم گرفته ام صد آیه از قرآن نقل کنم، صد جمله از کلمات پیغمبر، و صد جمله از کلمات #امیرالمؤمنین. در مورد قرآن گفت چون قرآنِ مترجَم (قرآن آقای قمشه ای) هست خودم می توانم چند آیه انتخاب بکنم. از کلمات امیرالمؤمنین هم چون #نهج_البلاغه های مترجم هست می توانم انتخاب بکنم، ولی راجع به سخن پیغمبر چون من به عربی چندان وارد نیستم و در فارسی هم هر چه گشتم پیدا نکردم، اگر می توانی صد جمله از پیغمبر برای من پیدا کن و ترجمه هم بکن ولی بعد من به قلم خودم در می آورم که مطابق ذوق خودم باشد.
گفتم بسیار خوب. من صد جمله از #رسول_اکرم جمع آوری کردم و در اختیارش قرار دادم، ترجمه هم کردم که یک وقت در معنایش اشتباه نکند، بعد هم او در کتابی به نام «حکمت ادیان» چاپ کرد. البته آنجا اسم نبرد که این صد جمله پیغمبر را از کجا گرفته است، من هم نمی خواستم چون منظورم این بود که این کار انجام شود. به هر حال یک وقت به من رسید و گفت: فلانی! پیغمبر ما یک چنین سخنانی داشته؟! من که نمی دانستم. در صورتی که خودِ این نویسنده یک نویسنده معروف ایران، و کسی است که در کشورهای خارجی احیاناً روی او حساب می کنند و وقتی می خواهند نویسنده های درجه اول ایران را بشمارند، یکی هم او را می شمارند. یک آدمی که به قول خودش سید است و [در همه] عمرش هم سر و کارش با کتاب بوده است خبر نداشت که پیغمبر ما چنین سخنانی دارد. به من گفت: پیغمبر ما یک چنین سخنانی داشته و من نمی دانستم؟! گفتم: بله. بعد که کتاب چاپ شد گفت: فلانی، من حالا می بینم سخنان پیغمبر اسلام بر سخنان تمام پیغمبران عالم می چربد. اینقدر عمیق و پرمعناست.
چرا ما مسلمان ها باید اینقدر کوتاهی کرده باشیم که یک نویسنده ما که او هم کوتاهی کرده است اطلاع نداشته باشد که اصلاً پیغمبر سخنان حکمت آمیزی هم دارد یا ندارد؛ با اینکه من این سخنان را انتخاب نکرده بودم، بعضی در ذهنم بود، برخی را از روی اثنی عشریه، و بعضی را از روی تحف العقول نوشتم و در اختیارش قرار دادم.
💬 از کلمات کوتاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله:
👇👇👇👇👇