حکایتی ست که من باشم و غم و تو نباشی
من و خیال تو باشیم باهم و تو نباشی
دلم گرفت که دور از تو در تداوم غربت
نوازشم کند از هر طرف غم و تو نباشی
قسم به رنج غریبی، گلایه از تو ندارم
که قامتم شود از غصه ها خم و تو نباشی
چگونه می شود اما به زیر زخم زبان ها
نیاز داشته باشم به مرهم و تو نباشی؟
روا مدار که با من درین غروب نفس گیر
غریبه ها همه باشند محرم و تو نباشی
درین نداری و دوری ، همیشه دلهره دارم
که دست پر به سراغت بیایم و تو نباشی
⚘️ مهدی شهابی ⚘️
بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است
بیا که زخم زبان های دوستان کاری است
به انتظار نشستن در این زمانه ی يأس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است
به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است
چه قاب ها و چه تندیس های زرینی
گرفته ایم به نامت که کنج انباری است !
نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است
نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است
⚘️ سعید بیابانکی ⚘️
باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام
شمس من کی میرسد من راه را گم کرده ام
در میان مردمان دنبال آدم گشته ام
در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام
زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست
در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده ام
خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم
حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام
زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط
سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام …
⚘️ علیرضا بدیع ⚘️
بازگرد اِی خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پر از تصمیم کبری میشدیم
پاککنهایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقههایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچههای جامههای وصلهدار
بچههای دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مردِ مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمعبودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار سادهپوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانیترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
⚘️ مصطفی رحماندوست ⚘️
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شده ست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تورا مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم...
⚘️ سید حمیدرضا برقعی ⚘️
عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هرکه خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم
دل اگر تاریک اگر خاموش بسم الله النور
گر چراغان است بسم الله الرحمن الرحیم
گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو
دل پریشان است بسم الله الرحمن الرحیم
ای لبانت محیی الاموات لبخندی بزن
مردن آسان است بسم الله الرحمن الرحیم
میزبان عشق است و وای از عشق! غوغا میکند
هر که مهمان است بسم الله الرحمن الرحیم
⚘️ مهدی جهاندار⚘️
گرچه سخت است به فکری هوس نان نرسد
قصه ای نیست که با عشق به پایان نرسد!
قصه ای نیست که حتی شده در آخر آن
بوی یک یوسف گم گشته به کنعان نرسد
عشق احساس خطر کردن و رفتن به رهی ست
که در آن هیچ سری ساده به سامان نرسد!
«در نمازم خم ابروی...» چه معنی دارد؟
گر سر رشته این شعر به عرفان نرسد؟
همه محتاج به عشقید چه باید بکنید
گر چنین زرد بمانید و بهاران نرسد؟
زندگی حاصل آمیزش"عشق" و "نفس"است
گر یکی زین دو نباشد به شما جان نرسد!
⚘️ غلامرضا طریقی ⚘️