eitaa logo
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
510 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
✨با حضور مادر گرامی شهید حسن مختار زاده | شهر مقدس قم. ♦️شماره کارت قرارگاه شهید حسن مختارزاده : 5892107045249292 ♦️جهت تبادل: @admin_shmokhtarzadeh ♦️ارتباط با ما : @zeinab1531
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
. • ❤️خاطره‌ ایی پدر و دختری شهید مدافع حرم علی آقازاده نژاد به حضرت ابوالفضل ‹علیه السلام› •👇🏻 .
. ♥️¦ در میان اهلِ نــور به حضرت عباس ‹ع› ارادت خاصی داشتند و ایشان را باب الحوائج می‌دانستن . و انگار میان پدر و حضرت عباس ‹ع› یک رابطه‌ۍ معنوی عجیب و سِرّ و رازی نهفته بود . . یادمه زمستان دو سال قبل که پدر در سوریه مأموریت بودن همزمان با خواهرم سفر راهیان نور رفته بودیم و همان ابتداۍ سفر از مسئول کاروان‌مون سین برنامه‌های سفر پرسیدم و متوجه شدم کانال کمیل در سین مناطق نیست خیلی ناراحت شدم و دلم شکست چون به شهید ابراهیم هادی به طور ویژه‌ای ارادت داشتم و دارم و کانال کمیل هم محل شهادت این شهید و به نظرم قلب راهیان نور بود همان موقع به پدرم داخل ایتا پیام دادم و گفتم که خیلی دوست دارم کانال کمیل برم اما مسئولینمون گفتن چون از قبل هماهنگ نشده و در سین برنامه‌ها نیست و همچنین بخاطر بارندگی هواۍ خوزستان اصلا امکانش نیست بریم . . و پدرم در یک پیام پاسخ دادن : از حضرت ابوالفضل علیه السلام طلب کن ان‌ شاءالله نصیبتون میشه پیام پدر خیلی برام تسلی بخش بود فرداۍ آن روز منطقه‌ۍ فکه رفتیم بعد از زیارت منطقه‌ۍ فکه داخل اتوبوس هاۍ راهیان نور نشستیم که برای شب به محل اسکان بریم همینطور کہ سرم روی شیشه اتوبوس گذاشته بودم و در حال اشک ریختن بودم یاد پیام پدر افتادم و در اوج ناامیدی به حضرت ابوالفضل ‹علیه السلام› توسل کردم و از صمیم قلبم از ایشان طلب کردم و گفتم چی میشه حداقل از جلوی کانال کمیل رد بشیم و همینطور که پیام پدر در ذهنم تکرار میشد و اشک از چشمانم سرازیر میشد ؛ در اوج ناباوری چشمانم با تابلوۍ کانال کمیل روبه‌رو شد و همان‌جا اتوبوسمون توقف کرد . برایم رزق قشنگی بود با اینکه کلا در سین برنامه‌های سفر، کانال کمیل نبود اما حضرت ابوالفضل ‹ع› برایمان جور کردن . . و اینکه می‌گویند محب همیشه شبیه محبوب می‌شود ، پدر در عمل و رفتار محب علمدار کربلا بودند و همچنین زندگی‌شان و حتی شهادت‌شان شبیه حضرت عباس ‹ع› بود دستی بریده و جدا شده از پیکر پدر همین نشانه‌ای از عشق‌ و وفادارۍ‌ به الگویشان حضرت عباس ‹ع› بود . . ✍🏻¦ بہ روایت‌ فرزند‌ شهید‌ القــدس‌ و مدافع حرم سـردار‌ علی‌ آقازاده‌ نژاد ! | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
. 🌿• دکتر محسن نوری از دوستان شهید «احمدعلی نیّری» تعریف می‌کند که: «یک بار از احمد پرسیدم که احمد
. ✨حضرت علی(علیه السلام): مجاهد شهيد راه خدا اجر و پاداشش بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه دارد اما خويشتن‏ دارى مى‏ كند، اين فرد عفيف و خويشتن‏ دار نزديك است كه فرشته‏ اى از فرشتگان خدا شود. . . 📚•نهج البلاغه حكمت 474. - - - - - - - - - - - - - ✍🏻حسن تو اسنپ فعالیت داشت علاوه بر فعالیت های دیگه برا درآمد داشتن در اسنپ فعالیت می کرد به علت کلاس ها این کاری بود که هر وقت می خواست مسافر قبول می کرد . . . یه روزی از روزهای اوایل مهر ۱۴۰۱ بود که یه مسافری قبول کرده بود من خونه بودم یه دفعه اومد اون ساعت انتظار آمدنش را نداشتم فهمیدم چیزی هست قبل از اینکه لب به پرسیدن باز کنم اومد رو مبل کنارم نشست و سرش رو پام گذاشت من همین طور که دستم رو به سرش میکشیدم خواستم بپرسم چرا زود اومدی گفت: مامان خطر از بیخ گوشم گذشت گفتم: چیه کم مونده بود تصادف کنی؟ گفت: نه کاش اون بود... گفتم: پس چیه ؟ماجرا را تعریف کرد گفت: یه مسافر را قبول کردم کمی که راهی شدم این دختر به من پیشنهاد داد و من با هزار مصیبت از دستش خلاص شدم. بعد اومده بود خونه و من همین طور که دستم رو به موهاش میکشیدم گفتم: مامان مواظب خودتون و عفتتون باشید شاید این ماجرا یه امتحانی برا شما بوده الحمدالله سر بلند بیرون آمدی... بعد خودش گفت: مامان مام یه پا یوسفیم برا خودمون و نمیدونستیم، و خندیدیم ... ولی بعد اون ماجرا حسن دیگه اسنپ مسافر قبول نکرد و بیست میلیون درآمد را دورش رو برا دوری از این مسایل خط کشید. به من نگفته بود این مطلب رو، از حس مادرانه احساس کردم دیگه مسافر قبول نمیکنه ازش پرسیدم: حسن دیگه تو اسنپ کار نمیکنی؟ گفت: نه من اسنپ خواهرا و مادرم هستم..✨ 📍به نقل از مادر گرامی شهید حسن مختارزاده. | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
📝 | . ♦️ رفته بود برای شناسایی؛ در مسیر برگشت، ترکشی به پایش خورده بود. ترکش از کمی پایین‌تر از زانوی پای سمت چپ وارد ماهیچه شده بود و با ایجاد یک حفره نسبتاً بزرگ به قطر چند سانتیمتر، از طرف دیگر خارج شده بود؛ به عبارتی قسمتی از ماهیچه را کنده بود. 🩺 در بهداری، چون احتمال داشت با بی‌هوشی اطلاعات جمع‌آوری شده‌اش را فراموش کند و یا اینکه اسراری که نباید همه بدانند در زمان به‌هوش آمدن، به زبان بیاورد و روند اجرای عملیات تحت تأثیر قرار بگیرد، خواست که بدون بی‌هوشی زخمش را پانسمان و بخیه کنند. 🚑 امدادگر برای تمیز کردن زخم، باند را به مواد ضدعفونی آغشته کرده بود. یک سمت باند را داخل حفره زخم کرده بود و سمت دیگر را از محل خروج ترکش خارج کرده بود. ❤️‍🩹 پدرم می‌گفت مثل وقتی که بخواهند کفشی را واکس بزنند، امدادگر دو طرف باند را در زخم حرکت می‌داد و من تحمل می‌کردم چون نباید بی‌هوش می‌شدم. احساس کردم جمجمه‌ام در اثر فشار دندان‌هایم در حال خرد شدن است. 🥀 این‌ماجرای‌یکی‌از‌مجروحیت‌هایش بود. 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
. 🌿• مادر گرامي شهيد حسن آقا مي گفتند : بگو جوان ها سر مزارش بروند و حاجت بخواهند؛ یکی از خصوصیات حس
. ♦️حسن خيلي بچه بخشنده ايي بود♦️ اولین باری که حسن رو دیدم محرم ۹۷ بود.حرم ماموریت بودیم عاشورا و تاسوعا... وارد محلی که برای استراحتمون بود شدیم و دیدم حسن اروم خوابیده وداره استراحت میکنه.قشنگ یادمه یه لباس دیجیتالی طوسی پوشیده بود خیلی بهش میومد... بعدازظهر شد دوباره باید میرفتیم سرپست هامون،بنده و حسن و یکی دیگه از بچه ها رفتیم سمت درب ۲۴ حرم...سرپست بودیم تاشب موقع شام شد اون موقع برای شام بچه ها فیش غذای حرم میدادن به حسن و اون یکی رفیقمون فیش غذا رسید ولی به بنده نرسید کم اومد. پیش خودم گفتم لابد قسمت نبوده تبرکی حرم نصیبمون بشه...حدود چند دقیقه بعد حسن اومد سمتم فیش غذاشو سمت من گرفت. باشوخی وخنده گفت : " بیا اینو بگیر قسمت توعه ولی اگه کباب بود براخودم میاریا." جفتمون خندیدیم رفتم غذارو گرفتم ، قرمه سبزی بود بعد پستمون باحسن رفتیم استراحت کنیم حسن گفت : " من که شام نمیخورم. " باشوخی و خنده گفتم : " مگه دست خودته باهم میشینیم میخوریم ." که باهم نشستیم و غذا رو خوردیم. حسن خیلی بچه بخشنده ای بود . . . 📍به نقل از یکی از دوستان شهید . | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. ✨ • . 🌿+ روزی بهش گفتم: حسن آقا شما طلبه ای چرا پیرن یقه آخوندی نمی پوشی ؟ -گفت : . . . 📍به نقل از پدر گرامی شهید. | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. •••✨ نــخِ تسبيـــــح ••• " اگه شماهم باهاش زياد ارتباط داشتين اينو درك ميكنين كه حسن توي جمع رفقا مثل نخ تسبيح بود ..." -نقل از دوست شهيد- | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. | " یه موقع بهش گفتم حسن ،شما دیگه منبع درآمد داری ، خبرداری که یه تاریخ خمسی باید واسه ی خودت بزاری ؟ +گفت : “ بابا اون که حله ”... قبل از اینکه من بگم خودش ، حساب کتابش دستش بود ." | ▫️به نقل از پدر گرامی شهید ▫️ | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. 🔖• امروز دو خواهر عزیزِ شهید حسن اقای مختارزاده هم در موکب بودند . . . صحبت شد با یکی از خواهرای حسن آقا که حدود ۱۲ سالشونه در مورد حسن آقا🥺 بحث تولد شد ؛ خواهر شهید گفت : « تولد با حسن تولد میشد !🥺» گفتم یعنی با حسن تولد ها خوش میگذشت و‌ خواهر حسن آقا تایید كرد ❤️ اشاره میکرد به این که شوخی میکردی حسن آقا ؛ به اینکه وقتی که همراه شما میرفته سفر بهش خوش میگذشته . . .🥺 | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
🌱 _بره بغل شهید... این جمله را گفت و نوه خودرا روی مزار شهید حسن عزیز گذاشت پرسیدم میشه از کوچولوتون عکس بگیرم؟ گفت بله حتما چندتایی عکس گرفتم بعد پرسیدم اشکال نداره عکسشو داخل کانال شهید بزارم؟ لبخندی زد و گفت حتما بزارید حتما ؛ این نوزاد هدیه ی خود شهید مختارزاده است به ما ادامه داد...ما مشهد زندگی میکنیم،وقتی ایشون شهید شدند کلیپشون رو دیدیم و باهاشون آشنا شدیم از اون موقع خیلی این شهید به دلمون نشست اومدیم قم سر مزارش و بهش متوسل شدیم دخترم همسرش راهم از همین شهیدمختارزاده گرفت... نگاهی به نوزاد کرد و گفت دخترم سه تا بچه سقط کرد تااینکه متوسل شدیم به شهیدمختارزاده و این بچه را به ما هدیه داد همیشه به عشق شهیدمختارزاده از مشهد میایم قم و میایم سر مزارش "این شهید خیلی حواسش هست؛خیلی حاجت میده. . .! "🥺❤️ | | قول 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. 🌿• شهید حسن مختار زاده یه ماشین پژو دارد که[ الان] همین طور هست . . . دست برادر ؛ همرزم شهید هست ؛ که در مراسمات عروسی دوستان و هم رزمان شهید وسیله ای برای خوشبختی دوستان وهمرزمان شهید می شود .... ✨+ این را یکی از دوستان شهید به برادر شهید گفتند که : « محمد حواست هست که ماشین حسن شده وسیله خوشبختی دوستانش . . . » 🔖 نقل از مادر گرامی شهید حسن مختارزاده. 📷 همین ماشینی که آخرین فیلمی که شهید از خودشان در این ماشین گرفتند سه روز قبل از مجروحیتشان... | . 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. 🍃+| سحر ها بنا به مشغله ، حسن جان دیر سر سفره حاضر میشد.20 دقیقه مانده به اذان ، با سرعت و با مزاح سحری میخورد. مثلا به یکی می گفت :.....| 🔸خاطره به نقل از پدر گرامی شهید . | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. ✨" شب قدر پارسال، مثل هرسال حرم بودیم. من و دخترها (خواهر های شهید) و حسن رفته بودیم . . . " 📍نقل به مضمون از مادر گرامی شهید كه در ماه رمضان سال 1402 اين خاطره رو بيان كردند. | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]