eitaa logo
قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی علیه السلام
31.1هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
15.1هزار ویدیو
76 فایل
عزت و ذلت دست خداست #مجموعه_فرهنگی_اجتماعی_شهید_هاشمی #موسسه_خیریه_امام_حسن_مجتبی #گروه_جهادی_شهید_هاشمی #حسینیه_شهید_هاشمی #هییت_رزمندگان_اسلام_منطقه_سرآسیاب #دارالقرآن_امام_رئوف_علی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام #محله_اسلامی_شهید_هاشمی
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️در هنگام مصیبت بگو.... ما ازآن خداییم و .... به سوی او باز می‌گردیم 📖 سوره بقره آیه ۱۵۶ 🌌 شبتون بخیر 🌌
🔸کرامتی از حضرت معصومه سلام الله علیها ⭕️ نکته ای که در این کرامت هست اینکه در این نقل، حضرت فاطمه معصومه خود را به نام «معصومه» معرفی فرموده اند. عوالم العلوم از دارالسلام نقل می کند: از آیات عجیب خدا که دل‌ها را از آلودگی شیاطین پاک می‌کند این است که در زمانی که ما در کاظمین مجاور حرم شریف بودیم مردی مسیحی در بغداد به نام یعقوب بود که برای او بیماری تشنگی شدید ایجاد شده بود وی به اطبا رجوع کرد اما معالجه آنان سودی نبخشید بلکه مریضی بیشتر شد و او نحیف و ضعیف شد تا اینکه از راه رفتن باز مان. این شخص نقل می‌کند از خدای متعال مکرراً درخواست می‌کردم که یا مرا شفا دهد یا مرگ مرا برساند تا اینکه شبی در خواب دیدم و این خواب در حدود سال ۱۲۸۰ بود روی تخت خواب بودم سیدی با عظمت قد بلند و نورانی در نزد من حاضر شد تخت را تکان داد و فرمود « اگر شفا می‌خواهی شرط بین من و بین تو این است که وارد کاظمین بشوی زیارت کنی که از این مریضی شفا پیدا خواهی کرد» از خواب بیدار شدم و رویا را برای مادرم تعریف کردم. مادرم گفت: این خواب شیطانی است و صلیب و ذار را آورد و بر من آویخت دوباره به خواب رفتم زنی با حجاب و نقاب دیدم که چادر بر سر داشت فرمود: «بیدار شو که صبح طلوع کرده است مگر پدرم با تو شرط نکرد که او را زیارت کنی تا تو را شفا بدهد؟» گفتم: پدر شما چه کسی هستند؟ فرمود: «امام موسی بن جعفر علیهم السلام» پرسیدم شما چه کسی هستید؟ فرمود: «من معصومه هستم خواهر رضا (علیه السلام)» می‌گوید بیدار شدم و متحیر بودم در کار خود که چه کنم؟ و به کجا بروم؟ به دلم افتاد به خانه سید راضی بغدادی بروم به خانه او رفتم. هنگامی که در را کوفتم ندا بلند شد کیستی؟ گفتم در را باز کن وقتی صدای من را شنید دختر خویش را صدا زد و گفت در را باز کنید که نصرانی است که آمده است و می‌خواهد مسلمان شود. وقتی وارد شدم از سید پرسیدم از کجا این مطلب را متوجه شدی؟ فرمود جدم رسول خدا در خواب به من خبر دادند. پس این سید مرا به کاظمین برد نزد شیخ عبدالحسین تهرانی حکایت را برای او گفتم. او دستور داد مرا به حرم مطهر بردند و دور ضریح طواف دادند و اثری ظاهر نشد وقتی که از حرم خارج شدم لحظه‌ای درنگ کردم ناگهان عطش به من عارض شد آب نوشیدم برای من اخلاطی عارض شد که بر زمین ریخت گویا کوهی بر پشت من بود که فرو ریخت و نفخ از بدنم خارج شد و زردی چهره هم به سرخی تبدیل شد و اثری از مرض در من نماند ... .