#خاطره
🌹جانبازی حاج قاسم قبل از تشکیل تیپ
✍سردار قاسم سلیمانی : شب عملیات طریقالقدس، ما وارد کانالی شدیم که از ابتدای خط خودی تا پشت خط، زیر خمپاره ۱۲۰ و ۱۶۰ بود. تیر مستقیم تانکها روی کانال میریخت. نخستین آتش سنگین دشمن بعد از شروع جنگ و در جبههها، همان جا بود. یک ساعت از لو رفتن تک گذشته بود که خط خودی تا خط خودشان را تمام زیر آتش گرفته بودند. معابر هم لو رفته بود. حمید در گروهان اول بود.
🔹ما منتظر بچههای اهواز بودیم که قرار بود خط را بشکنند تا ما پشت سر آنها به خط دوم و به سمت پل سابله برویم. ۱۰۰ متری از خاکریز فاصله گرفته بودیم. آتش دشمن بود که روی سرمان میریخت. حمید آمد پیش من و گفت: «اینطوری همه بچهها شهید میشوند. بگذار من گروهانم را ببرم نزدیک سیمخاردار عراقیها و از کار بیندازمشان». من موافقت کردم و او گروهانش را تا نزدیک سیمهای خاردار برد.
🔹همینجا بود که من زخمی شدم. اکبر محمدحسینی با ۲ گروهان عقب بود. بچههای اهواز موفق نشده بودند خط را بشکنند. خون زیادی از من رفته بود و دیگر رمق نداشتم. نمیخواستم بگویم زخمی شدهام و روحیه بچهها را تضعیف کنم. حمید خودش را به من رساند و اصرار کرد سریع خودم را نزدیک معبر برسانم و بر کار آنها نظارت کنم اما من گفتم: «نمیتوانم بیایم، خودت برو هر کاری میتوانی بکن.» فکر کنم فهمید حالم مناسب نیست. سری تکان داد و خداحافظی کرد و رفت به خط.
🔹مکالمه من و حمید ۱۰ ثانیه هم طول نکشید. حمید در کمتر از ربع ساعت خط اول عراقیها را گرفت. شلیک کالیبرها و خمپارههایشان قطع شد و بچهها شروع کردند به پاکسازی. فریاد اللهاکبر در خط پیچید. اکبر تماس گرفت و هدایت ۲ گروهان بعدی را به عهده گرفت که به سرعت رفتند روی خاکریز و رو به جلو حرکت کردند.
🔹همین موقع بود که من از حال رفتم و به پشت جبهه منتقل شدم. بعدها شنیدم حمید با یک کمر نارنجک جلوی همه حرکت میکرده و داخل سنگرها که ۵ تا ۲۰ متر از هم فاصله داشتهاند، نارنجک میانداخته و آنها را منهدم میکرده است.
🔹در یکی از این سنگرها، عراقیها متوجه نارنجک میشوند و آن را به بیرون پرت میکنند که خوشبختانه حمید فورا روی زمین میخوابد اما ترکشهای خمپاره پیشانیاش را زخمی میکنند. با این وجود، از پا نمینشیند و به پیشروی ادامه میدهد. مرا به بیمارستان منتقل کردند و پس از بهبودی و بازگشت، قرار شد «تیپ ثارالله» را تشکیل بدهم.
🔹آنچه خواندید، بخشی از کتاب «ذوالفقار»؛ برشهایـــی از خاطرات شفاهـی سپهبد شهید قاسم سلیمانی به همت علی اکبری مزدآبادی در انتشارات یازهرا بود.
💠 @ghararghehajghasemkahak
#خاطره
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasemkahak
#خاطره
✍یک مرحله به دشمن زده بودیم اما نشد خط را تثبیت کنیم. ناچار برگشتیم عقب. جنازه شهدا ماند بین خاکریز خودی و دشمن.
سوار موتور بودم که دیدم جیپ روباز حاجي آمد توی خط.
آمده بود برای تقویت روحیه بچه ها و شناسایی منطقه.
بعثی ها از ترس شروع مرحله دوم عملیات،
خط را گرفته بودند زیر آتش.
یکهو خمپاره خورد کنار ماشین حاجی.
گردوغبار و دود غلیظ شد سهم چشم هایمان.
نفسمان بالا نمی آمد.
فکر کردیم حاجی شهید شده.
توی همین هول و ولا دیدیم ماشین از بین دود و آتش بیرون آمد و راهش را ادامه داد.
با موتور رفتیم پشت سرشان.
جادههای مارپیچ را رد کردیم تا رسیدیم به چادرهای اورژانس صحرایی.
حاج قاسم به زحمت از ماشین پیاده شد.
از لباسهای سوراخ سوراخش معلوم بود چند ترکش به بدن و پایش خورده بود.
رفتیم زیر بازویش را بگیریم نگذاشت.
صاف ایستاد.
نمی خواست توی این شرایط روحیه رزمنده ها ،
با مجروح شدنش از بین برود.
دردش را مچاله کرد توی خودش.
📚راوی: سید محمد حسینی
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
✍حاج قاسم در حین اقتدار، متواضع و فروتن بود و هر زمان شخصی از نیروها و حتی مردم قصد ملاقات با او را داشتند، ایشان خود بلند میشد و به استقبال آنها میرفت و حتی دست نيروها را میبوسيد و صحبتهای آنها را میشنید و در ملاقات با آن ها از الفاظ «قربانتان برم» «كوچيك شما هستم» و... استفاده میکرد
حاج قاسم آنقدر متواضع بود که روزی که بوکمال آخرين پايگاه داعش آزاد شد، ایشان به نائب امام زمان(عج) نامه نوشت و این پیروزی را به ایشان تبریک گفت و اعلام کرد دست و پای رزمندگان را به خاطر مجاهدتهایشان میبوسم.
حاج قاسم فقط پنج ساعت در شبانه روز ميخوابيد و همیشه يك ساعت قبل از نماز صبح بيدار ميشد و به راز و نیاز با خدا و خواندن #نماز_شب مشغول میشد و ما هق هق گريه هاش در دل شب را ميشنيديم.
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
✍وقتی حاج قاسم رفتند سر میز خانواده شهید حاجی زاده مریم همسر شهید گوشی اش را داد من فیلم بگیرم و از حاج قاسم خواست برایش دست خط بنویسد. من هم فیلم گرفتم. حاج قاسم مشغول صحبت با خانواده شهید حاجی زاده شد. به حاج قاسم گفتم من هم از این دستخط ها می خواهم. سرش پایین بود گفت: تو کی هستی؟ همزمان که سرش را بالا آورد خندید گفت: شمایی؟ باشه می نویسم.
تا قبل از نوشتن مرا صدا زد فاطمه. بعد گفت از این بابت شما را به اسم صدا می زنم چون من هم دختری دارم هم نام شما و مثل شما. مثل دخترم هستی. بعد هم دستخطی به یادگار برایم نوشت. خیلی دیدار صمیمی و خوبی بود. چون خانواده شهدای مازندران خصوصا بعد از خان طومان خیلی دلگیر بودند و دوست داشتند حاج قاسم را ببینند. حاج قاسم هم گفته بود تا پیکر شهدا را برنگردانم نمی روم دیدار خانواده ها. اما اصرار خانواده ها موجب شد او قبول کرد و آمد.
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
✍یک ماه قبل از شهادت حاجقــاســم رفتم سپاه قدس که خدمت این بزرگوار برسم. وقتی که رفتم ایشان صورت گذاشته بود بر روی تمثال یک شهید و گریه میکرد. سلیمانی یک روز باید میرفت اما اگر مرگ ایشان چیزی به غیر از شهادت بود در حقش ظلم شده بود. راه حاج قاسم ادامه دارد رویشهای خون حاج قاسم شمایی هستند که در دانشگاه و حوزه علمیه و ….. هستید.
همرزم شهید سلیمانی در پایان خطاب به مردم خاطرنشان کرد: شما را به خون حاج قاسم قسم دعا کنید تا من به زودی زود با شهادت به حاج قاسم بپیوندم.
📚راوی: سردار عوض شهابی فر
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
✍امنیت منطقه که سپرده شد به فرمانده سلیمانی، حساب کار دست اشرار آمد؛ خیلیهایشان آمدند زیر پرچم جمهوری اسلامی. مانده بود باندی که سرکردهشان خیلی قلدر بود؛ حدود چهل پنجاه نفر برایش کار میکردند. فکر میکردند این بار هم مثل دفعههای قبل چند نفر را سر میبُرند، بقیه هم عقبنشینی میکنند؛
هفت شبانه روز گشتیم تا گیرشان آوردیم. وقتی دیدند محاصره شدهاند، چادر زنهایشان را پوشیدند و فرار کردند. ما خیال عقبنشینی نداشتیم؛ آخر سر خودش داوطلب شد تسلیم شود. پنج پاسدار گروگان گذاشتیم تا بیاید کرمان با حاج قاسم صحبت کند. نمیدانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی آمد بیرون، زار زار گریه میکرد گفت: «ابهت این مرد من رو گرفته. بذارید اگر کشته میشم به دست این مرد کشته بشم که افتخاری برام باشه.»
حاجی این بار از در رأفت وارد شد و طرف را تأمین داد. فرستادش مشهد. میخواست امام رضا علیه السلام واسطه شود برای پذیرش توبه آن بنده خدا. حاجی هم برای روستایشان تلمبه آب برد و زمین کشاورزی بهشان داد. مشهدی وقتی برگشت، چسبید به کار و کشاورزی. دیگر پاک شده بود مثل طفلی که تازه از مادر زاده میشود.
راوی: ابراهیم شهریاری
📚 منبع: سلیمانی عزیز،
انتشارات حماسه یاران، ص 28 و 29
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
✍از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم.
از لابهلای صف های نماز میآمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت:
«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره🎞📒
#برای_حاج_قاسم🌱♥️
#اینبارحاجقاسمعکاسبود
ِ داشتیم از در پـادگـان بـیـرون میرفتیم کـه دیـدیـم حاجی هم از درستاد آمده بیرون.
دوربین دستمان بود.
من بودم و شهید عربنژاد و شهید جواد زادخـوش. جواد رفت سمت حاجقاسم.
حـاجـی مـیدانـسـت کــه جـــواد شــوخ اســـت. تــا دیــد جـــواد دارد
بهسمتش میآید، با لبخند از سر اینکه با جواد شوخی کرده باشد،
گفت: «وقت ندارم با شما عکس بگیرم.»
جواد بیدرنگ گفت:
«حاجآقا ما نمیخواستیم با شما عکس بگیریم. میخواستیم شما
از ما سه نفر عکس بگیرید.»
بعد بلافاصله دوربین را داد دست
فرمانده لشکر. حاجقاسم نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد
و در همان حال از ما عکس گرفت.
عکسی که هنوز به یادگار
مانده و عکاسش حاجقاسم بود.
#حسنمنصوری.همرزمشهید
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
✍حاجقــاســم مردم را با محبت جذب کرد. حتی میخواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما میشوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمیکرد و با همه مشغلههایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال میکرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما میشد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخهای او را بدهد. به خانواده شهدا سر میزد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقتها که اولین بار به خانه شهیدی میرفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سالهاست آنها را میشناسد. تحویلشان میگرفت و درد دل بچهها را میشنید. به آنها هدیه میداد و با آنها عکس میگرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحتشان میکرد. از کوچکترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسهای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ مینوشت و به او میداد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچههای خود و بچههای شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود.
📚خاطرات «حجتالاسلام علی شیرازی» از حاج قاسـم سلیمانی
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
سردار حسنی سعدی اظهار داشت: یک روز رفتیم خانه دو شهید انجم شعاع، پدر این شهدا خودش جانباز ۵۰ درصد و در زمان جنگ تحمیلی برای مدت نسبتا طولانی راننده سردار سلیمانی بود.
وی افزود: پدر دو شهید انجم شعاع تعریف می کرد، زمانی سردار سلیمانی را از جبهه برای حضور در جلسات به تهران می بردم، حاج قاسم به دلیل کار زیاد و خستگی، می رفت آخر استیشن می خوابید، من که می دیدم هوا گرم است کولر ماشین را روشن می کردم اما سردار به محض خنگ شدن هوا بیدار می شد و می گفت کولر را خاموش کن درست نیست من زیر باد خنک کولر بخوابم و رزمندگان و بسیجیان در هوای گرم بیایانها باشند.
مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان گفت: پدر شهیدان انجم شعاع افزود، زمانی که هوا سرد بود و من بخاری ماشین را روشن می کردم باز با مخالفت سردار روبرو می شدم و ایشان می گفت، درست نیست، زمانی که همرزمان ما در بیابان سردشان است
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
🔸در محضر شهید....
✍کاظم یک ثانیه هم بدون وضو نبود، حتی از خواب هم که بیدار میشد دوباره وضو میگرفت، بعد میخوابید، دقت عمل در نماز و واجباتش تک بود، ما فقط استفاده میکردیم، به ما می گفت اگر خوب باشید دیدن امام عصر (ارواحنافداه) کار مشکلی نیست، پاک باشید، با وضو باشید، #نماز_اول_وقت بخوانید.
#شهید_کاظم_عاملو
#خاطره
📚 سه ماه رویایی
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره🎞📒
#برای_حاج_قاسم🌱♥️
#حضرت_پدر
روایت مجاهدت حضرت پدر برای نجات مسیحیان از چنگ داعش...
نماینده کلیمیان در مجلس:
سردار سلیمانی در ایامی که مسیحیت شرقی در خطر قرار گرفته بود و وقتی که حتی ایزدیها مورد تهاجم قرار گرفته بودند تنها کسی در جهان بود که به صورت سیستماتیک و تشکیلاتی با داعش میجنگید و از حمایت مردم اجتناب نمیکرد. کمکهایی که سردار سلیمانی به دوستان ارمنی و آشوری در عراق و سوریه کرد به نحوی بود که من در یک جلسه پارلمانی در بروکسل به آن اشاره کردم و گفتم اروپاییها باید از این خجالت بکشند که تنها کسی که از مسیحیان شرقی دفاع میکند سردار سلیمانی به عنوان یک مسلمان است. در حالی که نمایندگان پارلمان اروپا پا روی پا انداخته بودند و آب معدنیشان را میل میکردند
#زینب_سلیمانی
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
✍ #خاطره / حاجقاسم سرزده آمد به جلسهی قرآن روستا.
مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن ؛ از حفظ.
با تعجب پرسیدم: شما با این همه مشغله
چه طور فرصت حفظ قرآن داشتید؟
گفت: در ماموریتها ، فاصلهی بین شهرها را
عقب ماشین مینشینم و قرآن میخوانم. #ساعت_عاشقی
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
🔸در محضــــر شهیـــد...
✍درس خواندنش ڪمی با بقیه فرق داشت! زمـان نـوشتـن یادداشت هایش،اگر فڪرش ڪُند میشد یا در مسئلهای می ماند؛
گوشهی یادداشتش می نوشت:
إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ
🌹 #شهید_دکتر_مجید_شهریاری
#زندگی_به_سبک_شهدا
#خاطره
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
ما از دورانی که در قم بودیم، یک رفیقی داشتیم که از لحاظ معنوی خیلی من به او دلبستگی داشتم؛ از جلسات ایشان - جلسات دوستانهی دو نفری، سه نفری که مینشستیم با هم گعدههای طلبگی میکردیم - من خیلی بهره میبردم؛ از معنویات او، از خلقیات او، از گفتارها و رفتارهای معرفتی او.
ایشان را سالها ندیده بودیم؛ چون رفته بود نجف و ما هم که اینجاها مشغول بودیم، سرگرم بودیم. بعد از آنکه من رئیس جمهور شده بودم، ایشان به ایران آمده بود. یک وقت تصادفاً ایشان را دیدم، گفتم رفیق! من الان به تو احتیاجم بیشتر از آن وقت است. من حالا رئیس جمهورم؛ آن وقت یک طلبهی معمولی بودم.
قرار گذاشتیم که هر هفتهای، دو هفتهای یک بار بیاید پیش ما؛ و همین جور هم بود تا از دنیا رفت؛ -رحمة الله علیه-. ما نیاز داریم. هر کدام مسئولیتمان بیشتر است، نیازمان بیشتر است. «آنان که غنیترند، محتاجترند» به این جلسات اخلاقی، به این جلسات معنوی.
۱۳۸۸/۰۴/۰۳
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#خاطره
✍حاج قاسم در حین اقتدار، متواضع و فروتن بود و هر زمان شخصی از نیروها و حتی مردم قصد ملاقات با او را داشتند، ایشان خود بلند میشد و به استقبال آنها میرفت و حتی دست نيروها را میبوسيد و صحبتهای آنها را میشنید و در ملاقات با آن ها از الفاظ «قربانتان برم» «كوچيك شما هستم» و... استفاده میکرد
حاج قاسم آنقدر متواضع بود که روزی که بوکمال آخرين پايگاه داعش آزاد شد، ایشان به نائب امام زمان(عج) نامه نوشت و این پیروزی را به ایشان تبریک گفت و اعلام کرد دست و پای رزمندگان را به خاطر مجاهدتهایشان میبوسم.
حاج قاسم فقط پنج ساعت در شبانه روز ميخوابيد و همیشه يك ساعت قبل از نماز صبح بيدار ميشد و به راز و نیاز با خدا و خواندن #نماز_شب مشغول میشد و ما هق هق گريه هاش در دل شب را ميشنيديم.
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem