◾️ #خاطره_شهید ✨💔
____
همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم....
تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم :)
وقتے تربت امام حسین «علیه السلام» را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند،
قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند.
به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفے گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد!💔
همان جا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، «عند ربهم یرزقون» بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟!🥀
همه اینها را میدانم! من با تو زندگی میکنم مصطفے 🙃♥️».
#راوی_همسر شهید
#شهید_مصطفے_صدرزاده 🕊
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
#خاطره_شهید ♥️🎙
زمانے که حوزه علمیه بود در هفته چند بار به بهانه های مختلف می رفتیم و بهش سر می زدیم که براش غذای گرم ببریم ویا اینکه باهم بریم بیرون شام بخوریم...🍃
یه شب دیر شده بود، گفت : "مامان الان نمیذارن برم داخل! میگن کجا بودی؟"
منم به شوخی گفتم: "بگو با ولی ام بودم😁"
از این فکر که نمی تونه غذای گرم بخوره در عذاب بودم...💔
می گفت: "اینجا برای ساختن جسم و روح است!🖐🏻✨"
حتی شهریه حوزه را قبول نمی کرد...
اعتقاد داشت این برای کسانے است که ریاضت می کشن و درست حسابی درس می خونن!
یکی از ویژگی های مصطفے مبارزه با نفس بود.💯♥️
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی مادرشهید
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۶۸
🌺 نوجوانِ عاشقِ خدا...
#خاطره_شهید
با اینکه هنوز به سنِ تکلیف نرسیده بود، نماز شب میخواند... یک بار ناخواسته و اتفاقی، نمازِ صبحش قضـا شـد. اونقدر گریه کرد، که ما فکر کردیم شـاید برایِ برادرش اتفاقی افتاده...
🌹خاطرهای از زندگی نوجوان شهید جلال تقوا طلب
📚منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه ۳۶
#شهید_تقواطلب #شهدای_همدان #نمازشب #نمازصبح #نماز #عشق_به_خدا #نوجوان_شهید
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem