eitaa logo
قرارگاه فرهنگی جهادی شهیدحاج قاسم سلیمانی و شهدای گرانقدرشهرکهک
449 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
9.8هزار ویدیو
75 فایل
من کان لله کان الله له... هر که برای خدا باشد خدا برای اوست جهت ارائه و انعکاس برنامه های قرآنی، فرهنگی،جهادی،محرومیت زدایی۰۰۰۰۰ ارتباط باادمین👇👇 @mahdiaj
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 ديگر هيچگاه چنين روزی را با فرزندانتان نخواهيد داشت، فردا پيرتر از از امروزشان خواهند بود. 💞 امروز یک هديه است، نفس بكشيد و توجه كنيد، آنها را ببوييد و نوازش كنيد. 💞 به چهره زيبا و پاهای كوچكشان بنگريد و دقت كنيد، از دلربایی های كودكانه شان لذت ببريد. 💞 امروز لذت ببر ، پيش از اينكه متوجه شوی تمام خواهد شد. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasemkahak
💞ديگر هيچگاه چنين روزی را با فرزندانتان نخواهيد داشت، فردا پيرتر از از امروزشان خواهند بود. 💞امروز یک هديه است، نفس بكشيد و توجه كنيد، آنها را ببوييد و نوازش كنيد. 💞به چهره زيبا و پاهای كوچكشان بنگريد و دقت كنيد، از دلربایی های كودكانه شان لذت ببريد. 💞امروز لذت ببر مادر، پيش از اينكه متوجه شوی تمام خواهد شد. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasemkahak
❣️ زيبايى يك زن فقط به چهره زيباو لباس‌هاى شيك و عطرهاى گران قيمت نيست، زيبايى يك زن به قلب مهربانى است كه در سینه دارد. 💠 @ghararghehajghasemkahak
اگر قرار بود یک بار دیگر فرزندم را بزرگ کنم؛ کمتر خودم را جدی می گرفتم، اما جدی تر با او بازی می کردم. دشت های بیشتری با او می پیمودم و ستارگان بیشتری را با او تماشا می کردم. کمتر او را می کشیدم که تندتر راه برود و بیشتر او را در آغوش می کشیدم. رفتار خشک و سخت گیرانه ام را کمتر به کار می بردم و در عوض بیشتر حمایتش می کردم. به جای فکر کردن به ساختن خانه، اعتماد به نفس او را بهتر می ساختم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
روز اعزامش به من گفت: "مادر برایم نان نیاوردی؟ گفتم تو نان نخواستی!! رفتم تا برایش نان بگیرم وقتی برگشتیم دیدیم که حرکت کردند و رفتند بعدها فهمیدم به یکی از اقوام گفته بود که " نمی‌خواستم گریه‌‌ ی مـادرم را موقع خداحافظی ببینم". ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💓 🔻مسئله‏‌ى مادرى، مسئله‏‌ى همسرى، مسئله‏‌ى خانه و خانواده، مسائل بسيار اساسى و حياتى است. 🔺در همه‏‌ى طرح‌هايى كه ما داريم، بايستى «خانواده» مبنا باشد ‌ 👈 رهبر معظم انقلاب؛ ۷۰/۱۰/۰۴ ‌ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
وقتی عکس های نوزادی فرزندم را می بینم، چقدر ذوق می کنم. خدای من؛ او در شش ماهگی چقدر ناز و تپلی بوده، خنده های بدون دندانش چقدر دوست داشتنی اند. ولی چرا آن زمان، من این ها را ندیدم؟ یادم هست هر روز دعا می کردم که زودتر راه بیفتد، پس چرا وقتی این اتفاق افتاد آنقدرها هم خوشحال نشدم؟ آهان، یادم آمد... آن موقع همه فکر و خیالم این بود کی می شود زبان باز کند و برایم حرف بزند. الان وقتی صدای ضبط شده اش را گوش می کنم چقدر می خندم، یعنی این کودکی که کلمات را برعکس و بامزه ادا می کرده فرزند من بوده؟! پس من چقدر زود به آرزویم رسیدم؛ آرزوی صاف و صریح حرف زدنش... یادم می آید در چهارسالگی، روزی چند بار لباس های مختلفش را می آورد و از من میخواست آنها را برایش بپوشم، و من چقدر از این کار عصبی می شدم، چقدر غر می زدم به جانش. ولی چرا الان که عکس هایش را می بینم با آن لباسها اینقدر با مزه است؟! خدایا!!!!! من آن زمان کجا بودم؟ چرا لذت آن لحظات یادم نیست؟ وااااااای خدای من؛ نکند روزی بیاید که با دیدن عکس های شش سالگی اش حسرت بخورم...... نه....دیگر نمیگذارم این اتفاق بیافتد، دیگر از لحظه لحظه زندگی با فرزندم لذت خواهم برد، دیگر به خاطر کارهای بچه گانه اش اعصابم را درگیر نمی کنم، دیگر به او سخت نخواهم گرفت که باید غذایت را تمام بخوری، دیگر در مهمانی ها از او نمیخوام مثل مجسمه یک گوشه بنشیند، دیگر او را بخاطر آب بازی و خیس کردن لباسهایش تنبیه نخواهم کرد. میخواهم منم دوست شش سالگی اش باشم. میخواهم خودم هم پا به پایش بچگی کنم. با زبان بچه گانه ام چیزهایی که لازم است را برایش بگویم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
اگر قرار بود یک بار دیگر فرزندم را بزرگ کنم؛ کمتر خودم را جدی می گرفتم، اما جدی تر با او بازی می کردم. دشت های بیشتری با او می پیمودم و ستارگان بیشتری را با او تماشا می کردم. کمتر او را می کشیدم که تندتر راه برود و بیشتر او را در آغوش می کشیدم. رفتار خشک و سخت گیرانه ام را کمتر به کار می بردم و در عوض بیشتر حمایتش می کردم. به جای فکر کردن به ساختن خانه، اعتماد به نفس او را بهتر می ساختم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠مادران شهدا،زینب های زمانه ی ما هستند... صبور و مقاوم ... وتاریخ هرگز این شیرزنان را از یاد نخواهدبرد... 🔷بشنوید خاطرات ناب مادرشهید علی شفیعی را. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌙 ، ما، عبادت، بچه‌ها حسابی از دست بچه اش عاصی شده‌‌ است. از وقتی بچه اش به دنیا آمده، احساس می کند از خدا دور شده. یاد نمازهای گذشته اش را که می کند، حسرت به دل می‌شود. می‌پرسم : آن عبادتها را که یادش را بخیر میکنی، برای چه کسی انجام می‌دادی؟ می‌گوید: این دیگر چه سوالی است؟ معلوم است دیگر برای خدا. می‌گویم : چرا حس می کنید که با مسجد رفتن و ذکر گفتن و قرآن خواندن به خدا نزدیک می شوید؟ می‌گوید: شما راه دیگری هم میشناسید؟ می‌گویم: وقت اذان است. کودک گرسنه است و غذا می خواهد. خدا راضی است به نماز خواندن یا غذا دادن؟ می‌گوید: فکر کنم غذا دادن. می‌گویم: نماز را خوانده اید و کودک بهانه گرفته است. خدا راضی است به تعقیبات یا آرام کردن؟ می‌گوید: حتماً آرام کردن. می‌گویم : غذا دادن و آرام کردنی که مورد رضای خدا است، نمی‌تواند انسان را به خدا نزدیک کند؟ فکر کنم پاسخ باقی سؤالات خود را یافته است... 📚 کتاب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌺عاقبت بخیر🌺 🔷راوی مادر شهید بادپا: برادرانش به من می‌گفتند، حسین دوست دارد شهید شود، ولی شما دعا میکنید که شهید نشود بگذارید که به آرزویش برسد و شهید بشود. من هم شبی که همه در خواب بودند... در را باز کردم به حیاط خانه رفتم ودستهایم را به آسمان بلند کردم و گفتم: خدایا به حق امام حسین (ع) پسرم را آرزو به دل نگذار و به او توفیق شهادت بده و او را به آرزویش برسان من صبر می کنم و تحمل میکنم ۱۵ روز بعد از این دعای من خبر شهادتش ازسوریه آمد. 🔸شرح عکس: شهید سلیمانی در کنار همسر وفرزندان شهید حاج حسین بادپا. 🌷شهادت: ۳۱ فروردین ۱۳۹۴ بصری الحریر سوریه ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
اگر قرار بود یک بار دیگر فرزندم را بزرگ کنم؛ کمتر خودم را جدی می گرفتم، اما جدی تر با او بازی می کردم. دشت های بیشتری با او می پیمودم و ستارگان بیشتری را با او تماشا می کردم. کمتر او را می کشیدم که تندتر راه برود و بیشتر او را در آغوش می کشیدم. رفتار خشک و سخت گیرانه ام را کمتر به کار می بردم و در عوض بیشتر حمایتش می کردم. به جای فکر کردن به ساختن خانه، اعتماد به نفس او را بهتر می ساختم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌙 ، ما، عبادت، بچه‌ها حسابی از دست بچه اش عاصی شده‌‌ است. از وقتی بچه اش به دنیا آمده، احساس می کند از خدا دور شده. یاد نمازهای گذشته اش را که می کند، حسرت به دل می‌شود. می‌پرسم : آن عبادتها را که یادش را بخیر میکنی، برای چه کسی انجام می‌دادی؟ می‌گوید: این دیگر چه سوالی است؟ معلوم است دیگر برای خدا. می‌گویم : چرا حس می کنید که با مسجد رفتن و ذکر گفتن و قرآن خواندن به خدا نزدیک می شوید؟ می‌گوید: شما راه دیگری هم میشناسید؟ می‌گویم: وقت اذان است. کودک گرسنه است و غذا می خواهد. خدا راضی است به نماز خواندن یا غذا دادن؟ می‌گوید: فکر کنم غذا دادن. می‌گویم: نماز را خوانده اید و کودک بهانه گرفته است. خدا راضی است به تعقیبات یا آرام کردن؟ می‌گوید: حتماً آرام کردن. می‌گویم : غذا دادن و آرام کردنی که مورد رضای خدا است، نمی‌تواند انسان را به خدا نزدیک کند؟ فکر کنم پاسخ باقی سؤالات خود را یافته است... 📚 کتاب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem