شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
-
حالِبحرانزدهاممعجزهمیخواهدوبس'!🕊
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد!
.
سوریه، بادیةالشام: آخرین روزهایی که جانباز #شهید #مدافع_حرم حمیدرضا ضیائی، مهمان زمین بود
#شهدا
محسن انبیائی
22.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا حرم امام علی(علیهالسلام) نرفتید؟
پس جاهای مختلف حرم رو ببینید
#قسمت_هفدهم
#سالهای_نوجوانی
هوای اردیبهشت بسیار دلپذیر شده بود گل های رنگارنگ در دشت خود نمایی می کردند ، حال و
هوای روستا حسابی عوض شده بود زمزمه ی اهل روستا کاروان کربلا ای بود که عده ای از اهالی
مسافر آن بودند
مادرم بر عکس هر سال حال و هوای دیگری داشت او هم دلش می خواست همراه با کاروان
راهی کربلا شود
چند روز بعد از زمزمه ی کربلا دایی به خانه ی ما آمد و گفت من و مریم داریم میرویم کربلا تو هم
که خیلی دوست داری به کربلا بروی موقعیت خوبی برای رفتن است میتوانی با ما بیایی.
مادرم در فکر فرو رفت چند روزی بود که می خواست ماجرا را به پدرم بگوید شب که پدرم از
دشت برگشت مادرم موضوع را با پدرم در میان گذاشت ، پدرم فکری کرد
گفت اگر پول قالی که مش رحمت به شهر برده بفروشد ،به دستمان برسد می
توانی بروی.
طولی نکشید که مش رحمت از شهر برگشت و پول قالی را آورد مادرم سریع برای ثبت نام رفت
تا او هم در قافله ی زائران امام حسین قرار گیرد روز های انتظار اشک از صورت مادرم پنهان نمی
شد کوچه های روستا حال و هوای دیگری داشت.
روز حرکت چند نفر از مرد های جوان سوار بر موتور ها با در دست گرفتن پرچم سبزی چاووشی
می کردند ، همه ی مردم روستا جمع شدند بعضی از خانم ها سینی کوچکی را به دست گرفته
بودند که درونش را با پارچه ی قرمز رنگی تزئین کرده بودند و رویش را گلدان قرار داده بودند
یک نفر هم اسپند دود می کرد همه سلام و صلوات می فرستادند تا زائران به سلامت باز گردنند
وقتی مادرم می خواست سوار اتوبوس شود مرا محکم در آغوش گرفت گفت مواظب خودت باش
من که بغض گلویم را می فشرد نمی توانستم صحبت کنم با علامت سر خداحافظی کردم و گفتم
مادر جان بیادم باش!
وقتی مادرم رفت احساس سنگینی در قلبم می کردم من هم خیلی دوست داشتم با او بروم اما
قسمت من نشد.
نویسنده :تمنا🌺
کپی حرام 🦋
«حُبُّهُ جُنَّه قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّة»
💌حضرت محمد (صلی الله علیه و آله ) فرمود :
علی(علیه السلام ) قسمت کننده #بهشت و #آتش است'
چون #روزقیامت صراط نصب گردد بر لب جهنم کسی از روی او نمیگذرد مگر آنکس که با او نامه ای از ولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام ) باشد.
#حضرت_محمد (ص)
#امام_علی (ع)
هدایت شده از شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
« بِسْمِاللّٰھالْنُور♥️»
enc_16579833451035938615010.mp3
3.15M
غدیریعنیکهازدلدارمباور؛
کهنیستراھِنجاتیبهجُزحِـیدَر!(:
🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍
🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨
🤍✨🤍✨🤍✨
🤍✨🤍✨
#پارت_25
#سلام_بر_ابراهیم
همينطور کــه حرف ميزد بلندگو اعالم کرد: کشــتي نيمه نهائي وزن 74
کيلو آقايان هادي و تهراني.
ابراهيم نگاهي به ســمت تشــک انداخت و نگاهي به سمت ما. چند لحظه
سکوت کرد و رفت سمت تشک.
ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم .
مربــي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم
فقط دفاع ميکرد. نيــم نگاهي هم به ما ميانداخت. مربي که خيلي عصباني
شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟ بزن ديگه.
ابراهيــم هم با يك فن زيبــا حريف را از روي زمين بلند کرد. بعد هم يک
دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد. هنوز كشتي تمام نشده بود كه از
جا بلند شد و از تشک خارج شد.
آن روز از دست ما خيلي عصباني بود. فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم
ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت ميکرديم گفت: آدم بايد ورزش
را براي قوي شدن انجام بده، نه قهرمان شدن.
من هم اگه تو مسابقات شركت ميكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم.
هدف ديگهاي هم ندارم.
گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟!
بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از
مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم.
آن روز ابراهيم به فينال رســيد. اما قبل از مســابقه نهائــي، همراه ما به خانه
برگشت! او عم ًال ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه
جمله معروف امام راحل را ميگفت: »ورزش نبايد هدف زندگي شود.«