eitaa logo
🌹کانال مولودی و اعیاد غریب آشنا (مبشری)
1.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
231 ویدیو
67 فایل
https://eitaa.com/joinchat/1922302029Cf52fe4bfa2 #غریب_آشنا #اشعار_و_نغمات_آیینی_مناسبتی_وکاربردی با محرَّم زخم ما نان و نمک ها خورده است تا ابد از شور عاشورا نمک گیریم ما #محمد_مبشری جهت تبادل و ارتباط مستقیم با شاعر @gharibe_ashena_mobasheri
مشاهده در ایتا
دانلود
عاقبت زلف تو را باد بهم می ریزد دل از این لطف خداداد بهم می ریزد حرف شیرین شده، فرهاد بهم می ریزد اینکه می آیی و رخساره بر افروخته ای نکند باز دل غمزده ای سوخته ای گیس آشفته کن ای یار، نوازش با من تو فقط قبله ی من باش، نیایش با من رحمت الواسعه بودن ز تو، خواهش با من من همان طفل یتیمم که تو بابای منی ماهی کوچک تو هستم و دریای منی خالق اینبار چه ها ساخته با صورت تو چارده مرتبه دل باخته با صورت تو پرده از خویش بر انداخته با صورت تو آمده مست و غزلخوان و صراحی در دست جلوه ای کرد که از آن کمر کفر شکست گفت ای بنده ی من، مست نشو، مهر بورز به خم میکده پابست نشو، مهر بورز کمتر از ذرّه نه ای، پست نشو، مهر بورز "تا به خلوتگه خورشید" همین نزدیکی است "اولین قبله ی توحید" همین نزدیکی است چیست این، مستی بر آمده از تاک منست نور من، طلعت تابنده ی افلاک منست بنده ام، شاه همه، خواجه ی لولاک منست او همان است که من مست شدم از جامش می شود احمد و محمود و محمد نامش آنکه با آمدنش قامت شیطان تا شد باز در کاخ ستم زلزله ای برپا شد زیر باران حجر، ابرهه ناپیدا شد حضرت ختم رسل، احمدناالمختار است رحمتُ الله و اشدّاءَ علی الکفّار است او که بر دوش خودش مهر نبوت دارد روی پیشانی خود نور رسالت دارد روز محشر سند اذن شفاعت دارد زَهَقَ الباطِل و جاءالحَق و توحید صفات عالم آرا شده با صوم و صلات و صلوات من کی ام، تازه مسلمان لب این آقا سائل دلشده ی روز و شب این آقا بنده ی خلق نکو و ادب این آقا آنکه شاهان به کف پاش جبین می سایند فقرا در نظرش محترم و آقایند کاش می شد که به روی چمنش جان بدهیم روی پاهای اویس قرنش جان بدهیم یک شب از شوق حسین و حسنش جان بدهیم آنکه شقّ القمرش سوره ی قرآن منست بارها گفته علی، ماه نجف، جان منست او به دختر چقدر عزّ و شرف بخشیده به زن و خلقتش انگار هدف بخشیده به دل سوخته ی شیعه شعف بخشیده پیکر فاطمه را پای به سر می بوسید دست زهرای خودش را چقدر می بوسید گفت ای قوم، علی بعد پیمبر مولاست حرمت عترت من، حرمت قرآن خداست من رسولم، بخدا اجر رسالت زهراست وای وقتی که شود یاس پیمبر نیلی کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی امتت بعد تو آقا، به جگر آتش زد دل زهرای شما را چقدر آتش زد سرّ مستودع او را پس در آتش زد یار و اغیار گواهند علی مظلوم است در و دیوار گواهند علی مظلوم است امیر عظیمی
زمین به لرزه در آمد، شکست کنگره ها رها شدند خلایق ز بند سیطره ها شبی که آتش آتشکده فروکش کرد شبی که خاتمه می یافت رقص دایره ها صدای همهمه ی موبدان زرتشتی هنوز مانده به گوش تمام شب پره ها شب ولادت فرخنده ی بهاری سبز شب وفات زمستان سرد دلهره ها دوباره نور و طراوت به خانه ها آمد نسیم آمد و وا شد تمام پنجره ها جهان به یُمن حضورش، بهشتی از برکات نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات ستاره ها به نگاهی شدند سلمانش منجّمانِ مسلمانِ برق چشمانش ز انبیاء الهی که رفته تا معراج؟ به غیر از او که ملائک شدند حیرانش مقام بندگی اش را کسی نمی داند پیمبران اولوالعزم مات ایمانش بساط ذکر سماوات را به هم می ریخت نماز نیمه شب و شور صوت قرآنش اویس های قرن را ندیده عاشق کرد تبسّم لبِ داوودیِ غزل خوانش شفیع روز جزا گشت و حضرت حق داد به دست پاک محمّد کلید رضوانش امیر و قافله سالار کاروانِ نجات نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات مسیح مکّه شد و نبض مرده را جان داد به مرگ دخترکان قبیله پایان داد خرافه های عرب را اسیر حکمت کرد به جای تیغ جهالت، به عشق میدان داد نماز شکر سپیدارها چه دیدن داشت! همان شبی که سپیده اذان باران داد نبی ست پیر خرابات و ساقی اش حیدر در ابتدا به علی او شراب عرفان داد تبسّمش به کسی چون بلال عزّت داد مسیر اصلی دین را نشان انسان داد چه قدر فاصله مان تا بهشت کمتر شد! برات مردم ری را به دست سلمان داد شب تجلّی مهتاب روشن عرصات نثار مقدم پرخیروبرکتش صلوات کبوترم نشدم، تا کبوترش باشم دخیل گنبد سبز و مطّهرش باشم زمان نداد اجازه که مشق عشق کنم غلام مسئله آموز منبرش باشم چه قدر دیر رسیدم سر قرار وصال! چه شد؟ نخواست که عمّر محضرش باشم قبول، شیعه ی خوبی نبوده ام اصلاً نشد که حلقه به گوش برادرش باشم خدا کند که مرا از قلم نیندازد بهشت مست می جام کوثرش باشم به حال و روز خودم فکر می کنم، انگار قرار بوده که گریان دخترش باشم شب گرفتن حاجت ،زیارت عتبات نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات وحید قاسمی
ای روشنی تبار تو و نور تیره ات ای آسمانیان زمین هم عشیره ات ای لحظه لحظه زندگی ات آیه آیه صبح آئینه دار سوره ی شمس است سیره ات دارد دلت علاقه ی ذاتی به آسمان همواره سوی اوست اگر چشم خیره ات خورشید رفت و ماه…پدرت رفت و مادرت در غم گذشت روز و شب تار و تیره ات دُرّ یتیمی و صدف کعبه خانه ات لطف خدای عزّوجل پشتوانه ات ای لهجه ات ز نغمه ی باران فصیح تر لبخندت از تبسّم گلها ملیح تر بر موی تو نسیم بهشتی دخیل بست یعنی ندیده از خَم زلفت ضریح تر ای با خدای عرش ز موسی کلیم تر با ساکنان فرش ز عیسی مسیح تر با دیدن تو عشق نمک گیر شد که دید روی تو را ز چهره ی یوسف ملیح تر تو شاه بیت شعر غزل خیز خلقتی حُسن ختام قصّه ی سبز نبوّتی هفت آسمان و رحمت رنگین کمانی ات ذرّات خاک و مرحمت آسمانی ات احساس شاخه ها و نسیم نوازشت شوق شکوفه ها وزش مهربانی ات تنها گل همیشه بهار جهان تویی گلها معطّر از نفس جاودانی ات لطف تو بوده شامل حال درختها «حنّانه » بهره مند شد از خطبه خوانی ات هر آفریده ای شده مدیون جود تو برده نصیبی از برکات وجود تو بر چهره ی تو نقش تبسّم همیشگی در سینه ات ولی غم مردم همیشگی دریایی و نمایش آرامشی ولی در پهنه ی دل تو تلاطم همیشگی در وسعتی که عطر سکوت تو می وزد بارانی از ترانه، ترنّم همیشگی با حکمت ظریف تو مابین عشق و عقل سازش همیشگی و تفاهم همیشگی سبز آمدی و زردِ جهان شد بهشت، رنگ با سبز تو زمین و زمان شد بهشت، رنگ ذکر فضائلت شده آواز جبرئیل آگاهی از مقام تو اعجاز جبرئیل تا اوج عرش در شب معراج رفته ای بالاتر از نهایت پرواز جبرئیل مثل حریر روشنی از نور، پهن شد در مقدم «براق » پر باز جبرئیل مدّاح آستان تو و دوستان توست باید شنید وصف شما را ز جبرئیل سرمست نام توست بزرگ فرشتگان پیر غلام توست بزرگ فرشتگان در آستان عرش تمام ستاره ها بر نور با شکوه تو دارند اشاره ها چشم تو آینه است، نه آئینه چشم توست باید عوض شود روش استعاره ها شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو داده است آبرو به تمام هزاره ها عیسی کشند و غمزده ناقوس ها ولی نام تو زنده است بر اوج مناره ها گلواژه ای برای همیشه است نام تو «ثبت است بر جریده ی عالم دوام تو » سید محمد جواد شرافت
ترکیب بند میلاد باسعادت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام صادق علیه السلام سحر مکه صفای دگری پیدا کرد ناله سوخته دل‌ها، اثری پیدا کرد کعبه می‌خواست که دل را ز بتان پاک کند دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد به تمنای لبان پسر اسماعیل زمزم از شوق، عجب چشم تری پیدا کرد نور توحید پس از غیبت طولانی خویش در حرم فرصت هر جلوه‌گری پیدا کرد سالیانی خبر از حضرت جبریل نبود مصطفی آمد و او بال و پری پیدا کرد از قدوم پسر آمنه و عبدالله امّت پاک سرشتان، پدری پیدا کرد خاتم از راه رسید و شجر هر چه رسل تازه بر بار نشست و ثمری پیدا کرد   ما هدایت شدۀ نور رسول اللهیم ریزه خوار کرم زادۀ عبداللهیم بی وجود تو بشر بی سر و سامان می‌شد همه جا نور خدا مخفی و پنهان می‌شد بی وجود تو کجا در همۀ امت‌ها نام این قوم مزین به مسلمان می‌شد تا که از قوم دگر حرف میان می‌آید تکیۀ بازوی تو شانۀ سلمان می‌شد تو دعا کردی و ما شیعۀ مولا گشتیم از همان روز، دلت گرم به ایران می‌شد رخصتی می‌دهی ای سرور زیبا رویان گویم از چه رخ تو قاتل هر جان می‌شد با تبسم به لب غنچه تو گل می‌کرد گیسوی حور، به یکباره پریشان می‌شد علت این بود که در روی ملیحانۀ تو قدری دندان ثنایات نمایان می‌شد   ذکر تسبیح تو آهنگ بیان ملک است شکل ترکیب رخ تو نمک اندر نمک است   بی دم قدسی تو مرده‌ای احیا نشود پسر مریم قدّیسه، مسیحا نشود  پشت موسی به تو و حضرت مولا گرم است ورنه بی اذن شما وارد دریا نشود گر زلیخا رخ زیبای تو بیند در خواب پای دلداگی یوسفی رسوا نشود همه از رحمت تو حرف میان آوردند از چه رو علت هر خشم تو افشا نشود غضبت رمز «اشدّاء علی الکفّار» است لشگر کفر حریف تو به هیجا نشود  با دعای تو علی صاحب تیغ دو سر است بی رضایت گره از ابروی او وا نشود جز به پیش غضب چشم تو در وقت نبرد کمر تیغ علمدار احد، تا نشود تو ز نور احدی، اشرف مخلوقاتی پدر فاطمه‌ای، تاج سر ساداتی   تو کریمی و کریمان همه از نسل تواند سائلان بین، گذر یار بلافصل تواند هر که ابتر به تو گفته رحمش ناپاک است همۀ خلق خدا ریزه‌خور نسل تواند آن کسانی که ندارند به دل حب علی در عمل امت ملعون شده و رذل تواند زدن فاطمه بر اهل یقین ثابت کرد این اراذل پی آتش زدن اصل تواند چون تمسّک به علی شرط شفاعت باشد شیعیان در صف محشر همگی وصل تواند چه کسی گفته اباالفضل ز اولاد تو نیست؟ ثلث سادات ز اولاد اباالفضل تواند . بعد محسن که دل فاطمه حساس شده پسر سوم زهرای تو، عبّاس شده  مکتب قدسی تو نور حقایق دارد چارده مصحف تابنده و ناطق دارد  دشمن کور دل تو ز کجا می‌دانست راه تابندۀ تو حضرت صادق دارد ظاهراً خاک حریمش شده با خاک یکی باطناً او حرمی در دل عاشق دارد روزی بندگی ما همه دست آقاست در عمل او صفت کامل رازق دارد  سال‌ها می‌گذرد، سرخی خاک یثرب اثر خون تن زخم شقایق دارد  گر که گوش دل ما باز شود این ایام صحبت از توطئۀ چند منافق دارد زود شهر نبی از مادر ما خسته شده باورم نیست که دستان علی بسته شده  
پیامبر اکرم(ص)-مدح از ساغر مصطفی صفا می خواهم " اقرأ اقرأ "من از حرا می خواهم ای غنچه ی پر خنده ی هستی ، احمد ! لبخند تو را روز جزا می خواهم **** از جام نگاه تو وضو خواهم کرد بر کعبه ی چشمان تو رو خواهم کرد آن روز که روز سخت رسوایی هاست با نام تو کسب آبرو خواهم کرد سید حبیب حبیب پور
پیامبر اکرم (ص)-صلوات هرکس که به کف از تو براتی دارد در روز جزا راه نجاتی دارد جاری است همیشه نام تو در صلوات نام تو شنیدن صلواتی دارد * ای دوست برای دل براتی بفرست در ظلمت غم آب حیاتی بفرست خواهی که خدا بر تو فرستد صلوات بر احمد و آلش صلواتی بفرست * ای دوست اگر حُسن صفاتی داری گنجینۀ نور و برکاتی داری مجذوب ولایت علی خواهی شد هرگاه که ذکر صلواتی داری سید هاشم وفایی
پیامبر اکرم(ص)- امام صادق(ع)-مدح و ولادت آن را که به جز قرب خدا هیچ ندارد هنگام بلا غیر دعا هیچ ندارد پروانه پرش سوخت و من یاد گرفتم عاشق شدنم غیر بلا هیچ ندارد از لکنتم ایراد نگیرید؛ بِلالم دل مایه‌ی قرب است، صدا هیچ ندارد باید به مقامات نظر داشت؛ نه اسباب موسی همه کاره‌ست، عصا هیچ ندارد از جانب گیسوی نگار است که خوشبوست از ناحیه‌ی خویش صبا هیچ ندارد اموال کریمان همه‌اش مال فقیر است اصلاً چه کسی گفته گدا هیچ ندارد هرکس که تو را دارد و در سینه ندارد... مهر علی و فاطمه را... هیچ ندارد * بگذار که از فاطمه بهتر بنویسم او را عوض فاطمه مادر بنویسم بگذار که اول صلواتی بفرستم تا نام تو را خوب معطّر بنویسم تو پا بِگُذاری و منم سر بِگُذارم تو پا بنویسی و منم سر بنویسم در فکر بقیعم من اگر میل ندارم بر گنبد خضرات کبوتر بنویسم بگذار در این مرحله که جمله فقیرند جبریل تو را فطرس دیگر بنویسم تو گاه علی هستی و گه‌گاه محمّد ماندم که علی یا که پیمبر بنویسم! یکبار تو را خواندم و دوبار علی را از ذات تو باید دوبرابر بنویسم * سرها همه خاک کف پایت؛ سر ما هم پرها همه دنبال هوایت؛ پر ما هم در قرب تو جبریل، پرِ سوخته دارد زیر قدمت ریخته خاکستر ما هم عیسی که نفس داشت و موسی که عصا داشت خوب است ببیند که پیغمبر ما هم... بر خاتم ما حک شده: «یا حضرت خاتم» پس معجزه هم میکند انگشتر ما هم گر آخر این زنده‌به‌گوری قدم توست پس زنده‌به‌گور قدمت دختر ما هم به فاطمه گفتی «بأبی أنت و امّی» صد بار فدایش پدر و مادر ما هم از لطف تو نام علی و فاطمه حالا در مأذنه‌ها پر شده، در منبر ما هم * راضی شده بودیم به املای محمّد اما نرسیدیم به معنای محمّد هرآنچه که دارند رسولان، همه دارند از معجزه‌ی خاک قدم‌های محمّد مولاست همان رحمت امروز پیمبر زهراست همان رحمت فردای محمّد تفسیر کمالات جلالیِ علی بود «لا حول و لا قُوّةَ الا»ی محمّد این وحدت محض است و دوئیت به میان نیست خوابید اگر «شیر خدا» جای محمّد اسلام محمّد به جز اسلام علی نیست منهای علی یعنی منهای محمّد در آینه‌ی فاطمه دیده‌ست خودش را بنشسته محمّد به تماشای محمّد * با جعفر صادق به روایات رسیدیم با لطف روایات به آیات رسیدیم عبد تو شدیم و سر سجّاده که رفتیم دیدیم به مجموع عبادات رسیدیم با واسطه ما پیش خداوند نشستیم از راه توسّل به مناجات رسیدیم در اصل تو «اللّه» مجسّم‌شده هستی به ذات خداوند از این ذات رسیدیم از ردّ قدم‌های تو تا خانه‌ی زهرا یک‌دفعه، دو دفعه، نه به کَرّات رسیدیم از گریه‌ی تو در وسط شعله‌ی خانه به سوختن مادر سادات رسیدیم ما خاک‌نشینان حرم، عرش‌نشینیم از ارض بقیعت به سماوات رسیدیم علی اکبر لطیفیان
اکرم(ص)-مدح_ولادت به بهار گفتم ثمرت مبارک به بهشت گفتم شجرت مبارک به سپهر گفتم قمرت مبارک به وصال گفتم سحرت مبارک به وجود گفتم گهرت مبارک به شکیب گفتم ظفرت مبارک به کلیم گفتم شب احمد آمد به مسیح گفتم که محمّد آمد چه خوش است امشب شب عیش و نوشم چو ملک ز گردون گذرد سروشم چو شراب کوثر ز درون بجوشم به وصال ساقی ز شعف بکوشم من و های و هوی و دو لب خموشم که هماره جانم دهد و ستاند ز نبـی بگویـد، ز علی بخواند ز خدا بوَد پر همه‌جای مکه شده غرق، عالم به فضای مکه زده پر وجودم به هوای مکه به زمین مکه، به سمای مکه به مقام کعبه، به صفای مکه به رسول اکرم، به خدای مکه به شکوه کعبـه، به جلال احمد که خداست پیدا به جمال احمد شب شام روشن ز فروغ رویش رهِ «ایمن» ایمن، به پناه کویش یم بی‌نهایت نمی از سبویش قد خضر سروی به کنار جویش دل خلق بسته به کمند مویش به بهار خلقش، به بهشت خویش به کـدام دم، دم زنـم از ثنایش به کدام سر، سر فکنم به پایش نفسش روایت، سخنش درایت هدفش نبوت، کنفش ولایت جلوات رویش، همه را هدایت اثرات دستش، همه‌جا عنایت منم و عطایش، دو خجسته آیت نه در آن حدود و نه بر این نهایت به خدا به قرآن، به رسول و آلش که بـس اسـت فردا نگه بلالش به خداست عبد و به دلش خدایی به ثناس بسته دهن سنایی همه خسروان را به درش گدایی همه دلبران در قدمش فدایی قد و قامتش را همه کبرایی دمد از وجودم دم نارسایی نـه توان ثنایش به زبان بیارم نه توان قلم را به زمین گذارم به تمام قرآن، به رسول داور به جلال زهرا، به مقام حیدر به صفا، به مروه، به منابه مشعر به دو دخت زهرا به شبیر و شبر به مقام سلمان، به قیام بوذر به کمال میثم، به خلوص قنبر که خدا ندارد بشری چو احمد که بشر ندارد پدری چو احمد هله‌ ای دو عالم همه دم به کامت ز فلک گذشته اثر کلامت تو بگو که گویم سخن مقامت تو بخوان که عالم شنود پیامت ز بشر درودت ز خدا سلامت همه جا قیامت شده با قیامت چه شود بخوانی به نوای دیگر چه شود برآیـی ز حرای دیگر تو پیمبر استی به همه زمان‌ها تو خدایگانی به خدایگان‌ها کمی از زمینت همه آسمان‌ها به کفت زمامِ همه‌کهکشان‌ها قدمت فرازِ قلل جهان‌ها کلمات نورت، همه نقش جان‌ها تو زعیم بودی، همه انبیا را تو پیمبر استی همه اولیا را تو رسول بودی که نبود عالم تو امام بودی و نبود آدم به همه مؤخر ز همه مقدم تو نبی اعظم تو رسول‌اکرم تو دلیل بودی به کلیم در یم تو مسیح بودی به مسیح در دم تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی تو همیشه بودی، تو هماره هستی تو رسول حق تا صف محشر استی تو پیمبران را همه رهبر استی تو مطهر استی، تو مطهر استی تو فروتن استی، تو فراتر استی تو امام حیدر، تو پیمبر استی تو ز انبیا هم، همگی سر استی نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید همه از تو خواند، همه از تو گوید به تمام قرآن، به رسول داور به جلال زهرا، به مقام حیدر به صفا، به مروه، به منابه مشعر به دو دخت زهرا به شبیر و شبر به مقام سلمان، به قیام بوذر به کمال میثم، به خلوص قنبر که خدا ندارد بشری چو احمد که بشر ندارد پدری چو احمد هله‌ ای دو عالم همه دم به کامت ز فلک گذشته اثر کلامت تو بگو که گویم سخن مقامت تو بخوان که عالم شنود پیامت ز بشر درودت ز خدا سلامت همه جا قیامت شده با قیامت چه شود بخوانی به نوای دیگر چه شود برآیـی ز حرای دیگر  تو پیمبر استی به همه زمان‌ها تو خدایگانی به خدایگان‌ها کمی از زمینت همه آسمان‌ها به کفت زمامِ همه‌ کهکشان‌ها قدمت فرازِ قلل جهان‌ها کلمات نورت، همه نقش جان‌ها تو زعیم بودی، همه انبیا را تو پیمبر استی همه اولیا را تو رسول بودی که نبود عالم تو امام بودی و نبود آدم به همه مؤخر ز همه مقدم تو نبی اعظم تو رسول‌اکرم تو دلیل بودی به کلیم در یم تو مسیح بودی به مسیح در دم تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی تو همیشه بودی، تو هماره هستی  تو رسول حق تا صف محشر استی تو پیمبران را همه رهبر استی تو مطهر استی، تو مطهر استی تو فروتن استی، تو فراتر استی تو امام حیدر، تو پیمبر استی تو ز انبیا هم، همگی سر استی نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید همه از تو خواند، همه از تو گوید استادسازگار
درنعت حضرت ختمی مرتبت محمدمصطفی (صلی الله علیه و آله)👇👇 غزلی واقعا زیبا زرأفت باگدایانش چنان گرم است رفتارش که فرق شاه ومسکین رانمی یابی به دربارش به لطف بودنش باما حسابی ازازل دارد که تامحشرهمه هستیم هستی را بدهکارش هم اونوح است وابراهیم وهم موسی وهم عیسی عجب کاین چارتن رانیست یارایی تکرارش شکسته نفسی اش ازلفظ(انّي مثلُكُم)یعنی بخوانش عبد واز معبودهم کمتر مپندارش مگو معراج فیض مختص اوشد که ازرویی خدادر عرش نائل آمده برفيض ديدارش به تشریف جنابش عرشیان گم کرده دست وپا که چون مجلس بیارایند تاباشد سزاوارش چنان آیینه ساز آیینه اش را داده صیقل که دم روح القدس ترسم شود اسباب زنگارش به کعبه برنمی تابد بتی دیگربه غیرازخود بت رعناسرشتی که مسلمانند کفارش شکوه دولتش پیدا دراحوال قریشی که سپاه موریانه چون به هم پیچیده طومارش تصرف گرکنددرنفس موجودات میبینی بناکرده است سدی عنکبوت ازرشته تارش به جای حضرتش چون شیر،خوابیده است عین الله چه غم ازدشمنان داردچو باشدحق نگه دارش به مصرحسن اگریکدم نقاب ازچهره برگیرد شود ماهی چو یوسف جنس مرجوعی بازارش به آتش می کشد خودرا خلیل الله اگرداند صباخاکسترش را می برد درسیرگلزارش محمّد(ص)جلوه دارحيّ سرمد،سید بطحاء که جن وانس واهل آسمان خوانند مختارش نیابی عمرجاویدان مگرازتیغ ابرویش شفارادرنمی یابی مگردرچشم بیمارش عتابش سخت عالمسوز خواهد بود بی تردید که باشد عالمی تحت الشعاع مهررخسارش من از اوصاف جنات النعیم این دستگیرم شد که بوده حسن گندمگون وی الگوی معمارش قیاس رحمتش باظرف اقیانوس ممکن نیست کسی که هست کوثر چشمه ای از فیض سرشارش مودت پیشه کن گرکه رضای خاطرش خواهی مشو غافل (تراب)از خاکبوس آل اطهارش محمدعلی - کردی
پیامبر اکرم(ص)-مدح و ولادت به بهار گفتم ثمرت مبارک به بهشت گفتم شجرت مبارک به سپهر گفتم قمرت مبارک به وصال گفتم سحرت مبارک به وجود گفتم گهرت مبارک به شکیب گفتم ظفرت مبارک به کلیم گفتم شب احمد آمد به مسیح گفتم که محمّد آمد چه خوش است امشب شب عیش و نوشم چو ملک ز گردون گذرد سروشم چو شراب کوثر ز درون بجوشم به وصال ساقی ز شعف بکوشم من و های و هوی و دو لب خموشم که هماره جانم دهد و ستاند ز نبـی بگویـد، ز علی بخواند ز خدا بوَد پر همه‌جای مکه شده غرق، عالم به فضای مکه زده پر وجودم به هوای مکه به زمین مکه، به سمای مکه به مقام کعبه، به صفای مکه به رسول اکرم، به خدای مکه به شکوه کعبـه، به جلال احمد که خداست پیدا به جمال احمد شب شام روشن ز فروغ رویش رهِ «ایمن» ایمن، به پناه کویش یم بی‌نهایت نمی از سبویش قد خضر سروی به کنار جویش دل خلق بسته به کمند مویش به بهار خلقش، به بهشت خویش به کـدام دم، دم زنـم از ثنایش به کدام سر، سر فکنم به پایش نفسش روایت، سخنش درایت هدفش نبوت، کنفش ولایت جلوات رویش، همه را هدایت اثرات دستش، همه‌جا عنایت منم و عطایش، دو خجسته آیت نه در آن حدود و نه بر این نهایت به خدا به قرآن، به رسول و آلش که بـس اسـت فردا نگه بلالش به خداست عبد و به دلش خدایی به ثناس بسته دهن سنایی همه خسروان را به درش گدایی همه دلبران در قدمش فدایی قد و قامتش را همه کبرایی دمد از وجودم دم نارسایی نـه توان ثنایش به زبان بیارم نه توان قلم را به زمین گذارم به تمام قرآن، به رسول داور به جلال زهرا، به مقام حیدر به صفا، به مروه، به منابه مشعر به دو دخت زهرا به شبیر و شبر به مقام سلمان، به قیام بوذر به کمال میثم، به خلوص قنبر که خدا ندارد بشری چو احمد که بشر ندارد پدری چو احمد هله‌ ای دو عالم همه دم به کامت ز فلک گذشته اثر کلامت تو بگو که گویم سخن مقامت تو بخوان که عالم شنود پیامت ز بشر درودت ز خدا سلامت همه جا قیامت شده با قیامت چه شود بخوانی به نوای دیگر چه شود برآیـی ز حرای دیگر تو پیمبر استی به همه زمان‌ها تو خدایگانی به خدایگان‌ها کمی از زمینت همه آسمان‌ها به کفت زمامِ همه‌کهکشان‌ها قدمت فرازِ قلل جهان‌ها کلمات نورت، همه نقش جان‌ها تو زعیم بودی، همه انبیا را تو پیمبر استی همه اولیا را تو رسول بودی که نبود عالم تو امام بودی و نبود آدم به همه مؤخر ز همه مقدم تو نبی اعظم تو رسول‌اکرم تو دلیل بودی به کلیم در یم تو مسیح بودی به مسیح در دم تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی تو همیشه بودی، تو هماره هستی تو رسول حق تا صف محشر استی تو پیمبران را همه رهبر استی تو مطهر استی، تو مطهر استی تو فروتن استی، تو فراتر استی تو امام حیدر، تو پیمبر استی تو ز انبیا هم، همگی سر استی نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید همه از تو خواند، همه از تو گوید به تمام قرآن، به رسول داور به جلال زهرا، به مقام حیدر به صفا، به مروه، به منابه مشعر به دو دخت زهرا به شبیر و شبر به مقام سلمان، به قیام بوذر به کمال میثم، به خلوص قنبر که خدا ندارد بشری چو احمد که بشر ندارد پدری چو احمد هله‌ ای دو عالم همه دم به کامت ز فلک گذشته اثر کلامت تو بگو که گویم سخن مقامت تو بخوان که عالم شنود پیامت ز بشر درودت ز خدا سلامت همه جا قیامت شده با قیامت چه شود بخوانی به نوای دیگر چه شود برآیـی ز حرای دیگر تو پیمبر استی به همه زمان‌ها تو خدایگانی به خدایگان‌ها کمی از زمینت همه آسمان‌ها به کفت زمامِ همه‌ کهکشان‌ها قدمت فرازِ قلل جهان‌ها کلمات نورت، همه نقش جان‌ها تو زعیم بودی، همه انبیا را تو پیمبر استی همه اولیا را تو رسول بودی که نبود عالم تو امام بودی و نبود آدم به همه مؤخر ز همه مقدم تو نبی اعظم تو رسول‌اکرم تو دلیل بودی به کلیم در یم تو مسیح بودی به مسیح در دم تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی تو همیشه بودی، تو هماره هستی تو رسول حق تا صف محشر استی تو پیمبران را همه رهبر استی تو مطهر استی، تو مطهر استی تو فروتن استی، تو فراتر استی تو امام حیدر، تو پیمبر استی تو ز انبیا هم، همگی سر استی نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید همه از تو خواند، همه از تو گوید استاد سازگار.
امشب به ملايك خبري تازه رسيده لبخند نجات از نفس صبح دميده شيطان عوض جامه دل خويش دريده اوصاف خدا از دهن بت كه شنيده يك صبحدم و اين همه اعياد كه ديده اعياد خدا گشته از اين صبح پديدار اي بحر تجلا! گهرت باد مبارك اي طور نبوت! شجرت باد مبارك اي مكه! نسيم سحرت باد مبارك اي آمنه! قرص قمرت باد مبارك ميلاد گرامي پسرت باد مبارك دامان تو تا حشر بود مطلع الانوار اي گمشدگان! گمشدگان! راهبر آمد در عرصه ي بيدادگري، دادگر آمد تكبير بگوييد كه هجران به سر آمد تهليل برآريد كه پيغامبر آمد پيغامبر از بهر نجات بشر آمد آمد به جهان قافله را قافله سالار توحيد بود لاله ي بستان محمد جبرييل بود مرغ گلستان محمد تهليل بگوييد به فرمان محمد خلقت همه گشتند ثناخوان محمد ذكر همگان آيه ي ما كان محمد از قول خداي احد قادر دادار اين نور جمال ازل، اين خالق نور است اين هم سخن موسي، در وادي طور است اين روي صحف، صورت زيباي زبور است اين روح عدالت به محيط زر و زور است اين منجي آن دخترك زنده به گور است اين است كه گل سبز كند از شرر نار اين است كه او بود و همه خلق نبودند اين است كه با نام خوشش نامه گشودند اين است كه خيل ملكش سجده نمودند وصفش همه گفتند و شنيدند و سرودند گفتند و شنيدند و سرودند و ستودند با اين همه كردند به عجز سخن، اقرار اين است كه توحيد از او نام گرفته اين است كه خورشيد از او وام گرفته اين است كه از روح بشر، دام گرفته اين است كه دل از دمش آرام گرفته اين است كه از دست خدا جام گرفته سر تا قدم از علم الهي شده سرشار اي جان همه عالم و آدم به فدايت اي هستي هستي كمي از لطف و عطايت گلبوسه ي فردوس، به خاك كف پايت روييده مسيح از نفس روح فزايت كار ملك و ذكر خداوند، ثنايت اين ذكر الهي است كه دائم شده تكرار اي چرخ كهن خاك ره طفل صغيرت روشنگر بزم ازلي روي منيرت تا حشر، بزرگان جهانند حقيرت حتي به جنان اهل بهشتند فقيرت پيغامبران يكسره بودند بشيرت پيوسته نمودند به آقايي‌ات اقرار اوصاف تو چون وصف خدا فوق حساب است قرآن تو را سلطه بر اين چار كتاب است حب تو ثواب است، ثواب است، ثواب است بغض تو عقاب است، عقاب است، عقاب است تو آب حياتي و جهان بي تو سراب است تو مهري و روز همه بي‌توست شب تار ما امت وحي و تو پيام آور وحيي تا هست خدايي خدا، رهبر مايي تو جان همه عالمي و در بر مايي تو سايه ي لطف ازلي بر سر مايي تا شام ابد مشعل روشنگر مايي بي‌نور تو، توحيد محال است، نه دشوار بي دست تو حق بر روي كس در نگشايد بي دوستي ات حمد خداوند نشايد بي حسن تو يوسف ز كسي دل نربايد بي نام تو زنگ غمي از دل نزدايد مدح تو نه از «ميثم»، از خلق نيايد گيرم ز عقيق همه ريزد در شهوار استاد سازگار.
یا رسول الله اگر از چهره بردارد نگارِ ما نقابش را زلیخا هم ‌ببُرد بندِ انگشتِ جنابش را سپر اُفتاد از دستِ امیران و جهانداران نسیم آورد تا اخبارِ صبحِ انقلابش را خدا ابری فرستاده ست سایه افکنش باشد و در گرما و سرما می کِشد نازِ سحابش را جمالش آفتابِ هر نظر بوده است و دنیایی شود کُن فَیکون یک دمِ نبیند آفتابش را سراپا شوقِ رویاندن سراسر حسِ سرسبزی نگیرد باد صحرا نیز دامان شتابش را نسیم آواره در پیچ و خمِ گیسوی مشکینش کِشد بر دیده جبریلِ امین گَردِ رکابش را چنان بر محمل دلها نشسته نازِ لبخندش که آنی دل ندارد طاقتِ اَخم و عتابش را تمام انبیا را حق به خط کرده ست تا روزی فقط جاری کند از لفظ او فصل الخطابش را به بالین یهودی می رود خاکستر آلوده که در اوج غضب درمان کند حالِ خرابش را همیشه جلوه دنیا به پایش عشوه ها می ریخت نخورد اما فریب لُعبت و رنگ و لعابش را ز دلتنگی مگو چون اُستون حنانه می نالد که منبر هم ندارد بعد او تابِ غیابش را مبادا گردنه آنی به دستِ ناکسان افتد که رُستم را اُحد دید و نبی افراسیابش را سراپا زخم می آید علی از ورطه ی فتنه نبی حتی ندارد طاقتِ روی خضابش را ز پایش تیر بیرون می کشد هنگامه ی طاعت خداهم با علی کم می نماید اضطرابش را جگرداران عالم از علی تندیس می سازند نبی وقتی به حیدر می سپارد جای خوابش را پیمبر چشم می دوزد به سیمای علی هرگاه نثار نسل زهرا می کند کوه ثوابش را مدار کهکشان ها را به دستش گر که بسپارند به صد عالم نخواهد داد مویِ بوترابش را ز محشر هیچ کس با دستِ خالی بر نمی گردد خدا دست پیمبر داده چون یوم الحسابش را # محمد رضا طالبی