#پیامبر اکرم(ص)-مدح_ولادت
به بهار گفتم ثمرت مبارک
به بهشت گفتم شجرت مبارک
به سپهر گفتم قمرت مبارک
به وصال گفتم سحرت مبارک
به وجود گفتم گهرت مبارک
به شکیب گفتم ظفرت مبارک
به کلیم گفتم شب احمد آمد
به مسیح گفتم که محمّد آمد
چه خوش است امشب شب عیش و نوشم
چو ملک ز گردون گذرد سروشم
چو شراب کوثر ز درون بجوشم
به وصال ساقی ز شعف بکوشم
من و های و هوی و دو لب خموشم
که هماره جانم دهد و ستاند
ز نبـی بگویـد، ز علی بخواند
ز خدا بوَد پر همهجای مکه
شده غرق، عالم به فضای مکه
زده پر وجودم به هوای مکه
به زمین مکه، به سمای مکه
به مقام کعبه، به صفای مکه
به رسول اکرم، به خدای مکه
به شکوه کعبـه، به جلال احمد
که خداست پیدا به جمال احمد
شب شام روشن ز فروغ رویش
رهِ «ایمن» ایمن، به پناه کویش
یم بینهایت نمی از سبویش
قد خضر سروی به کنار جویش
دل خلق بسته به کمند مویش
به بهار خلقش، به بهشت خویش
به کـدام دم، دم زنـم از ثنایش
به کدام سر، سر فکنم به پایش
نفسش روایت، سخنش درایت
هدفش نبوت، کنفش ولایت
جلوات رویش، همه را هدایت
اثرات دستش، همهجا عنایت
منم و عطایش، دو خجسته آیت
نه در آن حدود و نه بر این نهایت
به خدا به قرآن، به رسول و آلش
که بـس اسـت فردا نگه بلالش
به خداست عبد و به دلش خدایی
به ثناس بسته دهن سنایی
همه خسروان را به درش گدایی
همه دلبران در قدمش فدایی
قد و قامتش را همه کبرایی
دمد از وجودم دم نارسایی
نـه توان ثنایش به زبان بیارم
نه توان قلم را به زمین گذارم
به تمام قرآن، به رسول داور
به جلال زهرا، به مقام حیدر
به صفا، به مروه، به منابه مشعر
به دو دخت زهرا به شبیر و شبر
به مقام سلمان، به قیام بوذر
به کمال میثم، به خلوص قنبر
که خدا ندارد بشری چو احمد
که بشر ندارد پدری چو احمد
هله ای دو عالم همه دم به کامت
ز فلک گذشته اثر کلامت
تو بگو که گویم سخن مقامت
تو بخوان که عالم شنود پیامت
ز بشر درودت ز خدا سلامت
همه جا قیامت شده با قیامت
چه شود بخوانی به نوای دیگر
چه شود برآیـی ز حرای دیگر
تو پیمبر استی به همه زمانها
تو خدایگانی به خدایگانها
کمی از زمینت همه آسمانها
به کفت زمامِ همهکهکشانها
قدمت فرازِ قلل جهانها
کلمات نورت، همه نقش جانها
تو زعیم بودی، همه انبیا را
تو پیمبر استی همه اولیا را
تو رسول بودی که نبود عالم
تو امام بودی و نبود آدم
به همه مؤخر ز همه مقدم
تو نبی اعظم تو رسولاکرم
تو دلیل بودی به کلیم در یم
تو مسیح بودی به مسیح در دم
تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی
تو همیشه بودی، تو هماره هستی
تو رسول حق تا صف محشر استی
تو پیمبران را همه رهبر استی
تو مطهر استی، تو مطهر استی
تو فروتن استی، تو فراتر استی
تو امام حیدر، تو پیمبر استی
تو ز انبیا هم، همگی سر استی
نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید
همه از تو خواند، همه از تو گوید
به تمام قرآن، به رسول داور
به جلال زهرا، به مقام حیدر
به صفا، به مروه، به منابه مشعر
به دو دخت زهرا به شبیر و شبر
به مقام سلمان، به قیام بوذر
به کمال میثم، به خلوص قنبر
که خدا ندارد بشری چو احمد
که بشر ندارد پدری چو احمد
هله ای دو عالم همه دم به کامت
ز فلک گذشته اثر کلامت
تو بگو که گویم سخن مقامت
تو بخوان که عالم شنود پیامت
ز بشر درودت ز خدا سلامت
همه جا قیامت شده با قیامت
چه شود بخوانی به نوای دیگر
چه شود برآیـی ز حرای دیگر
تو پیمبر استی به همه زمانها
تو خدایگانی به خدایگانها
کمی از زمینت همه آسمانها
به کفت زمامِ همه کهکشانها
قدمت فرازِ قلل جهانها
کلمات نورت، همه نقش جانها
تو زعیم بودی، همه انبیا را
تو پیمبر استی همه اولیا را
تو رسول بودی که نبود عالم
تو امام بودی و نبود آدم
به همه مؤخر ز همه مقدم
تو نبی اعظم تو رسولاکرم
تو دلیل بودی به کلیم در یم
تو مسیح بودی به مسیح در دم
تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی
تو همیشه بودی، تو هماره هستی
تو رسول حق تا صف محشر استی
تو پیمبران را همه رهبر استی
تو مطهر استی، تو مطهر استی
تو فروتن استی، تو فراتر استی
تو امام حیدر، تو پیمبر استی
تو ز انبیا هم، همگی سر استی
نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید
همه از تو خواند، همه از تو گوید
استادسازگار
درنعت حضرت ختمی مرتبت محمدمصطفی (صلی الله علیه و آله)👇👇
غزلی واقعا زیبا
زرأفت باگدایانش چنان گرم است رفتارش
که فرق شاه ومسکین رانمی یابی به دربارش
به لطف بودنش باما حسابی ازازل دارد
که تامحشرهمه هستیم هستی را بدهکارش
هم اونوح است وابراهیم وهم موسی وهم عیسی
عجب کاین چارتن رانیست یارایی تکرارش
شکسته نفسی اش ازلفظ(انّي مثلُكُم)یعنی
بخوانش عبد واز معبودهم کمتر مپندارش
مگو معراج فیض مختص اوشد که ازرویی
خدادر عرش نائل آمده برفيض ديدارش
به تشریف جنابش عرشیان گم کرده دست وپا
که چون مجلس بیارایند تاباشد سزاوارش
چنان آیینه ساز آیینه اش را داده صیقل که
دم روح القدس ترسم شود اسباب زنگارش
به کعبه برنمی تابد بتی دیگربه غیرازخود
بت رعناسرشتی که مسلمانند کفارش
شکوه دولتش پیدا دراحوال قریشی که
سپاه موریانه چون به هم پیچیده طومارش
تصرف گرکنددرنفس موجودات میبینی
بناکرده است سدی عنکبوت ازرشته تارش
به جای حضرتش چون شیر،خوابیده است عین الله
چه غم ازدشمنان داردچو باشدحق نگه دارش
به مصرحسن اگریکدم نقاب ازچهره برگیرد
شود ماهی چو یوسف جنس مرجوعی بازارش
به آتش می کشد خودرا خلیل الله اگرداند
صباخاکسترش را می برد درسیرگلزارش
محمّد(ص)جلوه دارحيّ سرمد،سید بطحاء
که جن وانس واهل آسمان خوانند مختارش
نیابی عمرجاویدان مگرازتیغ ابرویش
شفارادرنمی یابی مگردرچشم بیمارش
عتابش سخت عالمسوز خواهد بود بی تردید
که باشد عالمی تحت الشعاع مهررخسارش
من از اوصاف جنات النعیم این دستگیرم شد
که بوده حسن گندمگون وی الگوی معمارش
قیاس رحمتش باظرف اقیانوس ممکن نیست
کسی که هست کوثر چشمه ای از فیض سرشارش
مودت پیشه کن گرکه رضای خاطرش خواهی
مشو غافل (تراب)از خاکبوس آل اطهارش
محمدعلی - کردی
پیامبر اکرم(ص)-مدح و ولادت
به بهار گفتم ثمرت مبارک
به بهشت گفتم شجرت مبارک
به سپهر گفتم قمرت مبارک
به وصال گفتم سحرت مبارک
به وجود گفتم گهرت مبارک
به شکیب گفتم ظفرت مبارک
به کلیم گفتم شب احمد آمد
به مسیح گفتم که محمّد آمد
چه خوش است امشب شب عیش و نوشم
چو ملک ز گردون گذرد سروشم
چو شراب کوثر ز درون بجوشم
به وصال ساقی ز شعف بکوشم
من و های و هوی و دو لب خموشم
که هماره جانم دهد و ستاند
ز نبـی بگویـد، ز علی بخواند
ز خدا بوَد پر همهجای مکه
شده غرق، عالم به فضای مکه
زده پر وجودم به هوای مکه
به زمین مکه، به سمای مکه
به مقام کعبه، به صفای مکه
به رسول اکرم، به خدای مکه
به شکوه کعبـه، به جلال احمد
که خداست پیدا به جمال احمد
شب شام روشن ز فروغ رویش
رهِ «ایمن» ایمن، به پناه کویش
یم بینهایت نمی از سبویش
قد خضر سروی به کنار جویش
دل خلق بسته به کمند مویش
به بهار خلقش، به بهشت خویش
به کـدام دم، دم زنـم از ثنایش
به کدام سر، سر فکنم به پایش
نفسش روایت، سخنش درایت
هدفش نبوت، کنفش ولایت
جلوات رویش، همه را هدایت
اثرات دستش، همهجا عنایت
منم و عطایش، دو خجسته آیت
نه در آن حدود و نه بر این نهایت
به خدا به قرآن، به رسول و آلش
که بـس اسـت فردا نگه بلالش
به خداست عبد و به دلش خدایی
به ثناس بسته دهن سنایی
همه خسروان را به درش گدایی
همه دلبران در قدمش فدایی
قد و قامتش را همه کبرایی
دمد از وجودم دم نارسایی
نـه توان ثنایش به زبان بیارم
نه توان قلم را به زمین گذارم
به تمام قرآن، به رسول داور
به جلال زهرا، به مقام حیدر
به صفا، به مروه، به منابه مشعر
به دو دخت زهرا به شبیر و شبر
به مقام سلمان، به قیام بوذر
به کمال میثم، به خلوص قنبر
که خدا ندارد بشری چو احمد
که بشر ندارد پدری چو احمد
هله ای دو عالم همه دم به کامت
ز فلک گذشته اثر کلامت
تو بگو که گویم سخن مقامت
تو بخوان که عالم شنود پیامت
ز بشر درودت ز خدا سلامت
همه جا قیامت شده با قیامت
چه شود بخوانی به نوای دیگر
چه شود برآیـی ز حرای دیگر
تو پیمبر استی به همه زمانها
تو خدایگانی به خدایگانها
کمی از زمینت همه آسمانها
به کفت زمامِ همهکهکشانها
قدمت فرازِ قلل جهانها
کلمات نورت، همه نقش جانها
تو زعیم بودی، همه انبیا را
تو پیمبر استی همه اولیا را
تو رسول بودی که نبود عالم
تو امام بودی و نبود آدم
به همه مؤخر ز همه مقدم
تو نبی اعظم تو رسولاکرم
تو دلیل بودی به کلیم در یم
تو مسیح بودی به مسیح در دم
تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی
تو همیشه بودی، تو هماره هستی
تو رسول حق تا صف محشر استی
تو پیمبران را همه رهبر استی
تو مطهر استی، تو مطهر استی
تو فروتن استی، تو فراتر استی
تو امام حیدر، تو پیمبر استی
تو ز انبیا هم، همگی سر استی
نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید
همه از تو خواند، همه از تو گوید
به تمام قرآن، به رسول داور
به جلال زهرا، به مقام حیدر
به صفا، به مروه، به منابه مشعر
به دو دخت زهرا به شبیر و شبر
به مقام سلمان، به قیام بوذر
به کمال میثم، به خلوص قنبر
که خدا ندارد بشری چو احمد
که بشر ندارد پدری چو احمد
هله ای دو عالم همه دم به کامت
ز فلک گذشته اثر کلامت
تو بگو که گویم سخن مقامت
تو بخوان که عالم شنود پیامت
ز بشر درودت ز خدا سلامت
همه جا قیامت شده با قیامت
چه شود بخوانی به نوای دیگر
چه شود برآیـی ز حرای دیگر
تو پیمبر استی به همه زمانها
تو خدایگانی به خدایگانها
کمی از زمینت همه آسمانها
به کفت زمامِ همه کهکشانها
قدمت فرازِ قلل جهانها
کلمات نورت، همه نقش جانها
تو زعیم بودی، همه انبیا را
تو پیمبر استی همه اولیا را
تو رسول بودی که نبود عالم
تو امام بودی و نبود آدم
به همه مؤخر ز همه مقدم
تو نبی اعظم تو رسولاکرم
تو دلیل بودی به کلیم در یم
تو مسیح بودی به مسیح در دم
تو خـدا جلالـی، تـو خـداپرستی
تو همیشه بودی، تو هماره هستی
تو رسول حق تا صف محشر استی
تو پیمبران را همه رهبر استی
تو مطهر استی، تو مطهر استی
تو فروتن استی، تو فراتر استی
تو امام حیدر، تو پیمبر استی
تو ز انبیا هم، همگی سر استی
نگهـی بـه «میثم» که ره تو پوید
همه از تو خواند، همه از تو گوید
استاد سازگار.
امشب به ملايك خبري تازه رسيده
لبخند نجات از نفس صبح دميده
شيطان عوض جامه دل خويش دريده
اوصاف خدا از دهن بت كه شنيده
يك صبحدم و اين همه اعياد كه ديده
اعياد خدا گشته از اين صبح پديدار
اي بحر تجلا! گهرت باد مبارك
اي طور نبوت! شجرت باد مبارك
اي مكه! نسيم سحرت باد مبارك
اي آمنه! قرص قمرت باد مبارك
ميلاد گرامي پسرت باد مبارك
دامان تو تا حشر بود مطلع الانوار
اي گمشدگان! گمشدگان! راهبر آمد
در عرصه ي بيدادگري، دادگر آمد
تكبير بگوييد كه هجران به سر آمد
تهليل برآريد كه پيغامبر آمد
پيغامبر از بهر نجات بشر آمد
آمد به جهان قافله را قافله سالار
توحيد بود لاله ي بستان محمد
جبرييل بود مرغ گلستان محمد
تهليل بگوييد به فرمان محمد
خلقت همه گشتند ثناخوان محمد
ذكر همگان آيه ي ما كان محمد
از قول خداي احد قادر دادار
اين نور جمال ازل، اين خالق نور است
اين هم سخن موسي، در وادي طور است
اين روي صحف، صورت زيباي زبور است
اين روح عدالت به محيط زر و زور است
اين منجي آن دخترك زنده به گور است
اين است كه گل سبز كند از شرر نار
اين است كه او بود و همه خلق نبودند
اين است كه با نام خوشش نامه گشودند
اين است كه خيل ملكش سجده نمودند
وصفش همه گفتند و شنيدند و سرودند
گفتند و شنيدند و سرودند و ستودند
با اين همه كردند به عجز سخن، اقرار
اين است كه توحيد از او نام گرفته
اين است كه خورشيد از او وام گرفته
اين است كه از روح بشر، دام گرفته
اين است كه دل از دمش آرام گرفته
اين است كه از دست خدا جام گرفته
سر تا قدم از علم الهي شده سرشار
اي جان همه عالم و آدم به فدايت
اي هستي هستي كمي از لطف و عطايت
گلبوسه ي فردوس، به خاك كف پايت
روييده مسيح از نفس روح فزايت
كار ملك و ذكر خداوند، ثنايت
اين ذكر الهي است كه دائم شده تكرار
اي چرخ كهن خاك ره طفل صغيرت
روشنگر بزم ازلي روي منيرت
تا حشر، بزرگان جهانند حقيرت
حتي به جنان اهل بهشتند فقيرت
پيغامبران يكسره بودند بشيرت
پيوسته نمودند به آقاييات اقرار
اوصاف تو چون وصف خدا فوق حساب است
قرآن تو را سلطه بر اين چار كتاب است
حب تو ثواب است، ثواب است، ثواب است
بغض تو عقاب است، عقاب است، عقاب است
تو آب حياتي و جهان بي تو سراب است
تو مهري و روز همه بيتوست شب تار
ما امت وحي و تو پيام آور وحيي
تا هست خدايي خدا، رهبر مايي
تو جان همه عالمي و در بر مايي
تو سايه ي لطف ازلي بر سر مايي
تا شام ابد مشعل روشنگر مايي
بينور تو، توحيد محال است، نه دشوار
بي دست تو حق بر روي كس در نگشايد
بي دوستي ات حمد خداوند نشايد
بي حسن تو يوسف ز كسي دل نربايد
بي نام تو زنگ غمي از دل نزدايد
مدح تو نه از «ميثم»، از خلق نيايد
گيرم ز عقيق همه ريزد در شهوار
استاد سازگار.
یا رسول الله
اگر از چهره بردارد نگارِ ما نقابش را
زلیخا هم ببُرد بندِ انگشتِ جنابش را
سپر اُفتاد از دستِ امیران و جهانداران
نسیم آورد تا اخبارِ صبحِ انقلابش را
خدا ابری فرستاده ست سایه افکنش باشد
و در گرما و سرما می کِشد نازِ سحابش را
جمالش آفتابِ هر نظر بوده است و دنیایی
شود کُن فَیکون یک دمِ نبیند آفتابش را
سراپا شوقِ رویاندن سراسر حسِ سرسبزی
نگیرد باد صحرا نیز دامان شتابش را
نسیم آواره در پیچ و خمِ گیسوی مشکینش
کِشد بر دیده جبریلِ امین گَردِ رکابش را
چنان بر محمل دلها نشسته نازِ لبخندش
که آنی دل ندارد طاقتِ اَخم و عتابش را
تمام انبیا را حق به خط کرده ست تا روزی
فقط جاری کند از لفظ او فصل الخطابش را
به بالین یهودی می رود خاکستر آلوده
که در اوج غضب درمان کند حالِ خرابش را
همیشه جلوه دنیا به پایش عشوه ها می ریخت
نخورد اما فریب لُعبت و رنگ و لعابش را
ز دلتنگی مگو چون اُستون حنانه می نالد
که منبر هم ندارد بعد او تابِ غیابش را
مبادا گردنه آنی به دستِ ناکسان افتد
که رُستم را اُحد دید و نبی افراسیابش را
سراپا زخم می آید علی از ورطه ی فتنه
نبی حتی ندارد طاقتِ روی خضابش را
ز پایش تیر بیرون می کشد هنگامه ی طاعت
خداهم با علی کم می نماید اضطرابش را
جگرداران عالم از علی تندیس می سازند
نبی وقتی به حیدر می سپارد جای خوابش را
پیمبر چشم می دوزد به سیمای علی هرگاه
نثار نسل زهرا می کند کوه ثوابش را
مدار کهکشان ها را به دستش گر که بسپارند
به صد عالم نخواهد داد مویِ بوترابش را
ز محشر هیچ کس با دستِ خالی بر نمی گردد
خدا دست پیمبر داده چون یوم الحسابش را
# محمد رضا طالبی
آفتاب از افق میمنه دل کند،آمد
بر لب آینهی غمزده لبخند آمد
کوچه از هَمهَمه ی بال مَلَک بند آمد
آخرین برگهی پیغامِ خداوند آمد
می رسد از پر قنداقه ی سبزت،برکات
مَقدَم گلپسر آمنهخاتون صلوات
روح تو خون به رگِ لوح و قلم می انداخت
چشم تو نور به اعماق عدم می انداخت
دست تو سفره به ایوان کرم می انداخت
نام تو لرزه به اندام ستم می انداخت
جذبه ات را همه در وحشت خائن دیدیم
در ترک خوردن ایوان مدائن دیدیم
با تو هرگوشه ی این خطّه حرم خواهد شد
مسجد بندگی خلق علم خواهد شد
غم میان دل عشاق تو کم خواهد شد
کمر بتکده ها پیش تو خم خواهد شد
جهل را یکسره از بُن بِکَنی..،کیف کنیم
لات و عزیٰ و هُبَل را بزنی..،کیف کنیم
اصل توحیدِ وجودی و زوالیم همه
تو خودت پاسخ محضی و سوالیم همه
با تو در جاده ی پر پیچ کمالیم همه
برده ی کوی تو هستیم..،بِلالیم همه
در دلِ کوله ی دل حُبِ تو را بار زدیم
از سر ماذنه ها عشق تو را جار زدیم
حرز تو بر جگر سوخته مرهم آورد
عطر تو روی گل باغچه شبنم آورد
مِهر تو عاطفه را در دل آدم آورد
در عروجات پر جبریل امین کم آورد
شب معراج در آن اوج چه حظّی بُردی
سیب از دست علی جان خودت می خوردی
هر کجا قدرت ایمان تو ابراز شود
با کلام علوی دین تو ممتاز شود
در دل جنگ اگر فتنه ای آغاز شود
گره کار به دستان علی باز شود
حیدرت آمد و فریاد زد و در را کَند
درِ خیبر!..،نه..،بگو قلعه ی خیبر را کند
عاشقی حس عجیبی است که حاشا نشود
گرچه هر عاطفه در قاعده ای جا نشود
باز هم رابطه ی دختر و بابا نشود
مثل زهرا که کسی ام ابیها نشود
من مسلمان شده ام پایِ همین زمزمه ات
ای به قربان دم فاطمه یا فاطمه ات
لحن شیرین تو شد معجزه ی قرآنم
هل اتای تو شده کُلّیَت ایمانم
عشق را من فقط این پنج نفر میدانم
عجمی زاده ام و هموطن سلمانم
دست ما را برسان بر نخ تسبیحِ دعات
آه ای شاه عرب جان عجم ها به فدات
گرچه مانند اُویس تو بدور از قرنم
در کنار تو که باشم بخدا در وطنم
ای بزرگ بنی هاشم!بِشِنو این سخنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
شب میلاد تو از اشک غنی اند همه
گریهکنهایحسینات حسنیاند همه
کاخ مخروبه ی محکوم به ویران شدنم
درد دارم بخدا در پی درمان شدنم
ابرِ لبریز منم تشنهی باران شدنم
سال ها منتظر جابر حیان شدنم
پرچم شیعه بلند است به لطف علمت
صادق آل محمد! به فدای قلمت
شادی بعدِ هزاران غم و اندوه تویی
بین این طایفه ی سبزقبا،نوح تویی
آن کتابی که به منبر شده مفتوح تویی
مکتب شیعه اگر جسم شود،روح تویی
خنجری کُند دلیل غم بسیار تو بود
گریه بر بی کفن کرببلا کار تو بود
#شعر_ولادت_رسول_الله
#شعر_ولادت_حضرت_رسول_اکرم
#بردیا_محمدی
یا رسول الله
قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم
نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم
حروف شمسی خود با ستاره بنویسم
توان گرفتهام از یک عصاره بنویسم
عصارهای که رسید و زمین به آب رسید
عصارهای که چکید و شراب ناب رسید
در آن زمان که بشر محو بتپرستی بود
تمام فرصتشان صرف عیش و مستی بود
بقای نسل بهتدریج رو به پستی بود
بنای بتکدهها حُکم چیرهدستی بود
تمام نور رسید و جهان چراغان شد
رسید و یکشبه یک طایفه مسلمان شد
بهگوش باش خداوندگار گمراهی
رسیدهاست سحر در پسِ شبِ واهی
وزیده است نسیم خوش سحرگاهی
به سوی چاه عدم تا ابد بشو راهی
خبر رسیده که موسی به نیل آمده است
خبر رسیده دوباره خلیل آمده است
خدا به خلقت زیبای خود نمک پاشید
به خلق جاذبۀ روی عشق مینازید
خجالت از نَفَس سرد ماه میبارید
به پشت ابر تکامل روانه شد خورشید
خدا به چهرۀ او دین راستین میگفت
به آفرینش خود، باز آفرین میگفت
به سردی نَفَس آدمی حرارت داد
زمین خشکِ هوسباز را طراوت داد
به ذات گمشدۀ عاشقی کرامت داد
به مادّیّت این خاک، معنویّت داد
برای کسب شرابش زمین سبو میشد
جهان به یُمن قدمهاش، زیر و رو میشد
دو قطره اشک محمد، دو سال باران است
رسول میشود از بس به فکر انسان است
شکست خوردۀ این روزگار، شیطان است
و جبرئیل زِ عرش خدا رجزخوان است:
دوباره بر همه حجت، تمام خواهد شد
چرا که حضرت احمد، امام خواهد شد
#حمید رمی
رسول مهربان عالم
دارد سرِ تعظیم سرِ ما به نجف
خیلی شده ایم عاشق و بیتابه نجف
مقصود اگر کعبه و بُتخانه نبود
مایل بشود قبله ی ماها به نجف
از خاک اضافی شما خلق شدیم
مادر به مدینه رفت و بابا به نجف
دل را به کسی ندادم اِلا به علی
لا حول و لا قوه اِلا به نجف
دل پر زده و کبوتر بام شماست
پرمی کشد از گنبدِخضرا به نجف
دیوانه ی ایوان طلایی هستم
مجنون علی و مرتضایی هستم
ما قبل تر از سرزدنِ نورِ نبی
نور علی اُفتاده به منشورِ نبی
آدم شده آنکه شد کلیمش حیدر
با مهر علی آمده در طور نبی
در آخر عمر لَیَهجُرَش میخواندند
جان ها به فدای دل رنجور نبی
هرجا به میان نام علی می آید
خوشحال شده فاطمه، مسرورِ نبی
در میکده ی محمدی باده بزن
سرمستِ علی ، خورده از انگور نبی
بیرون نشد از لبش به جز حرف علی
شد شصت و سه سال زندگی صرف علی
بگذار اویس و مبتلایت باشیم
ما معتکفان در حرایت باشیم
آقا و رسول مهربان عالم
ما نوکر و سائل و گدایت باشیم
ایکاش که عماری و مقدادی یا
سلمان و ابوذری برایت باشیم
هم اهل برائت و تبری باشیم
هم اهل تولّا و ولایت باشیم
ایکاش که قسمت بشود یک بارم
ما مسافر صحن و سرایت باشیم
فریاد زنان علی علی می خوانیم
روزی که به مسجدالنبی می آییم
#مهدی_شریف_زاده
#ولادت_حضرت_صادق(علیه السلام)
از شهر دل انگیز مدینه خبر آ مد
از مخزن الطا ف الهی گهر آ مد
برخیزطرب کن شب غم راسحرآمد
میلاد ششم رهبر صاحب نظر آمد
بشکفت گل نسترن ویاس وشقایق
عالم شده روشن زرخ حضرت صادق
آمد به جهان صاحب اندیشه ی والا
آمد به جهان رهبر آ زاده دنیا
آمد به جهان نور دل حیدر و زهرا
از همت او پر چم شیعه شده برپا
بشکفت گل نسترن ویاس وشقایق
عالم شده روشن ز رخ حضرت صادق
هرعاشق و دلباخته ای محو لقایش
صدحاتم طائی به سر خوان عطایش
مرغ دل من پرزند امشب به هواییش
بلبل به چمن گشته ز دل نغمه سرایش
بشکفت گل نسترن و یاس وشقایق
عالم شده روشن زرخ حضرت صادق
امشب بنگر غرق شعف مذهب شیعه
برتر ز فرق های جهان مکتب شیعه
با یاد امامش گذرد هر شب شیعه
ساقی برسان باده ی خوش برلب شیعه
بشکفت گل نسترن و یاس و شقایق
عالم شده روشن ز رخ حضرت صادق
یا حضرت صادق همه جانها به فدایت
بنما نظر لطف تو امشب به گدایت
شیدا نکند در همه احوال ر هایت
کن گو شه چشمی بوی ازمهرو عنایت
بشکفت گل نسترن و یأس و شقایق
عالم شده روشن زرخ حضرت صادق.
#شيدا_نیشابوری
--------- ( بسمه تعالی ) -----------
خورشید جان
از افق خورشید معنا بر دمید
آنچه حق میخواست آنرا آفرید
آفتاب از شهر مکه شد عیان
شدبه جسم عالمی وی روح و جان
دست حاجب پرده ها را زد کنار
جلوه ای از نور حق شد آشکار
شد عیان بر مردمان رخسار عشق
احمد آمد جان ما معیار عشق
آنکه شد رویش خدا را آینه
آمد از دامان پاک آمنه
کیست این مولود زیبا دلرباست
آفتاب صبح امید و صباست
ساغر عشق و ولا در دست اوست
عالمی مچنون و دلها مست اوست
آدم از او آدمیت یافته است
رشته ی مهر و وفا را تافته است
نور یزدان از جمالش منجلی است
رحمة للعالمین جان علی است
روح خالق آفتاب سرمد است
نام او در آسمانها احمد است
انبیا ء در حسرت دیدار اوست
صد سلیمان خادم در با ر اوست
زنده شد آدم ز عیسایی دمش
گشته اسماعیل که مست زمزمش
هود و یوسف عاشق سرمست اوست
هم کلیم الله عصای دست اوست
ناخدای کشتی نوح نبی است
کس بر او در عالمی همتای نیست
خلق عالم واله و شیدای اوست
توتیای دیده خاک پای اوست
نور وی نور خدای لم یزل
علت ایجاد هستی در ازل
شعله ی عشق ار کسی افروخته
از مرام و خوی او آموخته
کیست این نور خدای سرمدی
ماه و مهر است و فروغ امجدی
خوش ندایی آمد از هفت آسمان
گوش دل دارید ای اهل جهان
تا بگویم نام این مولود چیست
این نگار عالمی محبوب کیست
این حبیب کردگار عالم است
نام وی پژواک اسم اعظم است
خاتم مرسل نگین انبیاست
حق حمید و وی محمد مصطفاست
روی ماهش دلربایی می کند
اهل عالم را خدایی میکند
با کمان ابروی خود دل میبرد
مرغ دل از شوق رویش میپرد
دل ز غمزه میرباید این نگار
انبیا را باشد او آموزگار
دامن او وصل بر عرش خداست
وی دلیل استجابت در دعاست
نقش دلها میکند معشوق را
میکند مجنون دل مخلوق را
آدمی را میرساند تا کمال
می برد تا آستان ذوالجلال
سنت او وصف آئین خداست
سیره ی او مسلک دین خداست
وی محمدص رهنمای توده هاست
ناشر حق شافع روز جزاست
او دم توحید و یکتایی زند
با علی بت های عالم بشکند
او رسول مهر و عشق بندگیست
منطق وی ضد جور و بردگی است
طارمی دلها اسیر مهر اوست
رحمت است بر عالمی از سوی دوست.
(گزیده ای از مثنوی خورشید جان)
#کشاورز(طارمی)