#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
آمد نشست پای همان درب ساعتی
زائر میان همهمه دنبال حاجتی ...
حالا که دست داده به او خوش سعادتی
پس می توان گذاشت زمین سر به راحتی
قدری رواق آینه ها را مرور کرد
دل را پر از حرارت آیات نور کرد
با چشم های خیس از آنجا عبورکرد
گم شد در ازدحام غم بی نهایتی
سر داد با زبان دلش یا شفیع را
پرواز کرد گنبد سبز رفیع را
در امتداد آینه ها تا بقیع را
طی کرد تا دلش به هوای شفاعتی ...
انگار خوان حضرت زهرا گشود و
عمری در آرزوی همین لحظه بود و
هی اشک از شمایل گریان زدود و
شوقی عجیب می بردش تا ضیافتی
نامت کلید حل تمام سوال ها
آرامش درونی آشفته حال ها
یا فاطمه تجلی نام تو سال ها
این گوشه کرده است به دل ها قیامتی
برداشته به حرمت تو از سرش کلاه
خورشید هم که می رسد اینجا ز گرد راه
بوی بقیع می دهد این صحن و بارگاه
حتماً که بوده از تو در اینجا علامتی
جز در حریمتان بخدا ره نبرده ام
جز از سبوی مهر شما می نخورده ام
من سال ها به این هیجان دل سپرده ام
جز این دل شکسته ندارم بضاعتی
راهی که از حوالی این خانه می رود
جز بر صراط عشق خدایا نمی رود
زائر که دست خالی از اینجا نمی رود
وقتی شما کریمه اهل سخاوتی
نام تو واژه ایست به اندازه بهشت
از نام تو بلند شده آوازه بهشت
این که ضریح پاک تو دروازه بهشت
نقل است از امام غریبان روایتی
کم کم غروب خسته بامداد می رسد
بوی تو را بغل زده و باد می رسد
افتاده در کمینم و صیاد می رسد
آهوی رو سیاه مرا کن ضمانتی
#محمد_مبشری
@gharibe_ashena_mobasheri_313
#مناجات_با_امام_زمان_عج
#روضه_قتلگاه
غروب جمعه رسید و نیامدی آقا
قدم ز غصه خمید و نیامدی آقا
غروب جمعه دوباره دلم گرفته بیا
نسیم غصه وزید و نیامدی آقا
دوباره باز گرفته دلم نگاهی کن
به صد هزار امید و نیامدی آقا
شبیه اشک سحر های مادرت زهرا
ز دیده اشک چکید و نیامدی آقا
هوای ابری قلبم دوباره بارانی است
دلم دوباره تپید و نیامدی آقا
عزیز فاطمه ، یابن العلوم و آثار
گذشت وقت مَدید و نیامدی آقا
غروب جمعه و جمعی هنوز منتظرند
که جمعه طول کشید و نیامدی آقا
و عده ای که دوباره اسیر معصیت اند
دلم ز غصه رمید و نیامدی آقا
چه پیرها که کنون زیر خاک خوابیدند
و عاشقان جدید و نیامدی آقا
-----------------
رسید زینب و آقا خودت که می دانی
چه صحنه ها که ندید و نیامدی آقا
رسید زینب و بر تَلِّ زینبیه وای
چقدر ناله کشید و نیامدی آقا
رسید زینب و خنجر به روی حنجر بود
سر از جلو نبرید و نیامدی آقا
#محمد_مبشری
@gharibe_ashena_mobasheri_313
شعر مدح امام حسن (ع)
۲۵ ربیع الاول سالروز صلح امام حسن علیه السلام با معاویه ملعون
خوب یا خوب تر از خوب به خوبی تو نیست
ماه یا ماه تر از آن به نکویی تو نیست
ای که در دایره حسن گرفتار شدی
نه گرفتار ، ولی نقطه ی پرگار شدی
جلوه ی حُسن تو در گوشه ی آفاق افتاد
آتش مهر تو بر سینه ی عشاق افتاد
هر کجا مهر و وفا هست تو را یاد کنند
هر کجا لطف و عطا هست تو را یاد کنند
این چه عشقی است که در سینه ی پر مهرت هست؟
این چه برقی است که در دیده ی پر سحرت هست؟
این چه سِرّی است که در سجده تباکی داری
پادشاهی تو ولی مسند خاکی داری
مجلس فیض تو بر سفره ی محرومان است
دست احسان تو را شوق تهی دستان است
کرم و بخشش و احسان متوالی داری
خان رزقی و ولی سفره ی خالی داری
خُلق نیکوی تو یاد آور پیغمبر هست
رحمت و عفو تو بی شائبه دین پرور هست
تو شبیه پدرت رنگ خدایی داری
سینه ای داغ و دل تنگ خدایی داری
اشجع الناسی و سردار سپاه پدری
اعبد الناسی و تا مکه پیاده سفری
مادرت بود که آموخت تو را اول جار
یادت او داد ببخشی همه ی دار و ندار
تو به همراه برادر به جوانان بهشت
تو امیری ، تو امیری که خدا خود بنوشت
پدرت خانه نشین شد تو صبوری کردی
صلح کردی تو ولی صلح ضروری کردی
ورنه کس نیست که شمشیر تو را نشناسد
یا زبان سخن تیر تو را نشناسد
تو امامی تو امامی و تو معصوم ترین
لیک بعد پدر خویش تو مظلوم ترین
#محمد_مبشری
نیمه شب عبد گنه کار تو را می خواند
بنده ات آمده این بار تو را می خواند
پرورش یافته ی دست توام ، می دانی
میکند بنده ات اقرار تو را می خواند
هر چه کردم همه اش پُر ز ریا بود و فریب
آه ، این عبد ریاکار تو را می خواند
توبه کردم سحر ، صبح شکستم...افسوس...
بعد از ، این همه تکرار تو را می خواند
عابس و حُرّ و زهیر و همه یاران به کنار
بنده ات جان علمدار تو را می خواند
سرِ بشکسته و لب های پر از خون حسین
دید زینب سر بازار تو را می خواند
کربلا نقطه ی پرگار همه افلاک است
دل در آن نقطه ی پرگار تو را می خواند
#محمد_مبشری
https://chat.whatsapp.com/BT7OY5LTl5P228sLhrUI7S
زبانحال حضرت رباب سلام الله علیها با رأس مبارک حضرت علی اصغر علیه السلام در راه شام
دیدنت در همه ی راه معما شده است
تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟
دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است
باز م حرمله سر گرم تماشا شده است
باورم نیست که بالای سرم می خندی
دل من سوخته تر از دل لیلا شده است
ساربانی که نگین پدرت را دارد
چند روزی است در این قافله پیدا شده است
حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد
باورم نیست که در حنجره ات جا شده است
کاش آرام رود قافله تا راه روی
بعد من نوبت لالایی زهرا شده است
کاش ارام رود تا که نیفتی از نی
ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است
نیزه داری که تو را می برد این را می گفت
باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است
#محمد_مبشری
غزل مصیبت
حضرت زهرا سلام الله علیها
لانه گر سوخت کبوتر جگرش می سوزد
همه ی زندگی اش ،... بال و پرش می سوزد
میخ ، یک بار جواب دل ما را بده ، میخ
مادر ما به چه علت کمرش می سوزد
جلوی چشم پسر ، مادر اگر ...خورد زمین
همه گویند که رشد پسرش می سوزد
زخم اگر خورد به پهلو خوب هم گر بشود
شک ندارند اطبّا... اثرش می سوزد
چاره ای نیست که بازوی گلم گشته کبود
دست که می شکند دور و برش می سوزد
طفل شش ماهه مگر طاقت آتش دارد
فاطمه دید در آتش گوهرش می سوزد
علی انگار دگر رفته ز دنیا ... آری
چند روزی است علی فرق سرش می سوزد
#محمد_مبشری
شعر شهادت امام باقر علیه السلام
من خستگی ها دیدم و دل بی قراری
اندوه دیدم با هزاران زخم کاری
من دیده ام دلواپسی و سوگواری
هم اشک جاری دیده ام هم خون جاری
من آن چه را دیدم ندیده هیچ چشمی
کار , اراذل را بدون هیچ شرمی
من تشنگی در خیمه ها را خوب دیدم
من خستگی بچه ها را خوب دیدم
تصویر درد کوچه ها را خوب دیدم
من حمله های پنجه ها را خوب دیدم
دیدم که طفلان حرم هر سو دوانند
بی معجرند و زخمی و سینه زنانند
در یک عبا یک پیکر صد چاک دیدم
یک نوجوان را غرق خون و خاک دیدم
شش ماهه طفلی رفته تا افلاک دیدم
سرها به دست مردم ناپاک دیدم
با چشم خود دیدم هزاران داغ تازه
نعل نوی اسبان و تشییع جنازه
تنگ غروب و کل صحرا لاله گون بود
چشم تمام آسمان ها غرق خون بود
مرکب رسید و زین و پشتش واژگون بود
من هر چه گویم باز هم از آن فزون بود
ناگاه غرید آسمان انگار آن جا
بین اراذل بر سَرِ , سَر بود دعوا
دیدم یکی با چکمه در گودال می رفت
با بدترین شکل و چه بد احوال می رفت
با قصد ذبح صید خونین بال می رفت
دیدم که عمه زینبم از حال می رفت
در پیش ناموس خدا سر را بریدند
در پیش چشمانش محاسن را کشیدند
من نیم روزی غرق آه و ناله دیدم
گلبرگ ها را پر ز اشک و ژاله دیدم
یاس سپید اما به زیر هاله دیدم
من یک سه ساله با غمی صد ساله دیدم
دیدم که دق کرد عمه ام در کنج ویران
پیچیده آه و ناله ام در کنج ویران
من چشم هایی که نمی دیدند دیدم
آن بی حیاهایی که خندیدند دیدم
در کوفه آن ها را که رقصیدند دیدم
من سنگ هایی را که باریدند دیدم
آن سنگ ها یا بر سر عمه نشستند
یا آن که پیشانی جدم را شکستند
محمد مبشری
مناجات
نه آهی مانده تا از دل برآرم
نه اشکی تا که از خجلت ببارم
همه سرمایهام این دست خالی است
فقیرم غیر از این چیزی ندارم
دگر از خویشتن مأیوسم اما
به فضل و رحمتت امیدوارم
گناهم را به یک «العفو» گفتن
تو میبخشی، ولی من شرمسارم
جحیمت را کنم دریای رحمت
به اشک مخفیِ شبهای تارم
به چشمم بی تو بدتر از جحیم است
جنان را گر نهی در اختیارم
اگر خوبم اگر بد، هر که هستم
امیرالمؤمنین را دوست دارم
گنه کارم، ولی خون حسین است
که میجوشد ز چشم اشکبارم
حسین ابن علی کی میگذارد
که پا در آتش دوزخ گذارم؟
محمد مبشری
سرود
بازگشت_حجاج
مدح_امام_علی_علیه_السلام
سبک ای صفای قلب زارم ...
🌹بند ۱
از طواف کعبه آیی ، از ضیافت خدایی
حج تو مقبول باشد ، حاجی سعی و صفایی
به درگاه خدا / دلت گشت مبتلا
دعا کردی رویم / نجف، کرببلا
( علی مولا علی ، علی مولا علی ) ۲
🌹 بند ۲
از سفر برگشته ای و جسم و روحت منجلی شد
ذکر روی لب هایت یا محمد یا علی شد ۲
به نام و یادتان / دلم آبادتان
شود جانم فدا / همه اجدادتان
( علی مولا علی ، علی مولا علی ) ۲
🌹بند ۳
تا نفس در سینه دارم به خدا حیدریم من
شیعه ای از شیعه های مکتب جعفریم من
نیازم روی او / نمازم سوی او
در این عالم بوَد / بهشتم کوی او
( علی مولا علی ، علی مولا علی ) ۲
🌹بند ۴
ای خدا با حبِّ حیدر دلا رو غرق شعف کن
روزی ما را به زودی صحن مولا در نجف کن
شویم مهمان او / کنار خوان او
دلا پر می زند / برا ایوان او
( علی مولا علی ، علی مولا علی ) ۲
🌹بند ۵
بار دیگر تو دعا کن ، حاجت قلبم روا کن
یا علی ای شاه مردان، گره از کارم تو وا کن
فدای تو منم / گدای تو منم
غلام و روسیه / برای تو منم
( علی مولا علی ، علی مولا علی ) ۲
#محمد_مبشری
نشسته است به محمل، به روی زانویش
نشانده کودک شیرین لب و پری رویش
نشسته است ولی می کند به پا طوفان
شکفته است فراوان لب خدا گویش
کنار ماه ششم، آفتاب سجادش
به پیش می برد آن کاروان حق جویش
صبوری از نفس افتاده، روی پا مانده
قنوت روشن و آن جذبه های هوهویش
چه می کشد؟!! که بگوید ز پا نمی افتد
به پیش دیده ی بارانی پرستویش
دو ماه مست دو خورشید بر فراز دو نی
یکی ست باخبر از قصه ی فراسویش
بخوانی اش تو اگر دختر علی حق است
به خطبه کرده به پا انقلاب، بانویش
همان که دیده به نیزه تمامی خود را
از آن فراز شنیده پیام همسویش
وضو نموده به خونش، ندیده خاکستر
کشیده دست بر آن گونه های نیکویش
یکی ست کوچک سر تا به پای چون عمه
رقیه است که زهرا(س)شده ست الگویش
به روی ناقه از عمه مدام می پرسد:
عمو کجاست؛ ببوسم دوباره بازویش
پدر برای چه بر نیزه داده این سر را
چرا غبار نشسته به طاقت ابرویش
سکوت در جریان است و عمه در جریان
مدام بوسه ببارد به تاب گیسویش
سری به نیزه شده شاهدی که می داند
چه می رسد به دل لاله های خوشبویش
ز کوفه می گذرد کاروان ولی از شام
به خطبه ای نگذارد شکوه بارویش
خدا کند که به وزنی در آید این شعرم
به قدر نقطه ببیند مرا ترازویش
شاعر: محمد مبشری