چارده نور در آیینه هویدا میشد
چشم بانویِ کرم غرق تماشا میشد
ماه و خورشید به پابوسیِ او میرفتند
رو به نوری ازلی پنجرهها وا میشد
اشکِ شوق از دو سرِ پلک به صحرا میریخت
زیرِ پای پدری مرزِ دو دریا میشد
گِرد قنداقه جهانی به خودش میبالید
فاطمه بارِ دگر وارد دنیا می شد!
هر زمانی که به دیدارِ رضایش میرفت
او بلافاصله پیش قدمش پا میشد
قم نمیدید به خود اینهمه زیبایی را
قم به یمن حرمش بود که بینا میشد
به بزرگی و حیا و به شکوهش سوگند
قبر معصومه فقط مرقدِ زهرا میشد
#محمد_رضا_طالبی
کسی که زائرت شد عشق را ملموس میفهمد
عبادت را کسی که با تو شد مانوس میفهمد
شکوهِ بیکرانها را، نشاطِ آسمانها را
کسی که پابرهنه آمده پابوس میفهمد
کسی که همجوار توست از لطفت چه میداند؟
کرم را زائری از گنبدِ کاووس میفهمد
تو را آیه به آیه میشناسد قاریِ این شهر
تو را شاعر میان صدهزار افسوس میفهمد
صدای ساعت صحنت کلیسا را حرم کردهست
پیامِ زنگ ساعت را فقط ناقوس میفهمد
صبوری تو آرامش به قلب برکهها بخشید
خروشت را ولی امواج اقیانوس میفهمد
جلال و هیبتت در چشمِ کور ما نمیگنجد
سجایای تو را یانور و یا قدوس میفهمد
کسی سر در نیآورد از تعالیِ وجودِ تو
تو را ای فاطمه! تنها شهیدِ طوس میفهمد
تو هفده شب درون آتشِ تب سوختی آرام
تو را خاکسترِ بال و پرِ ققنوس می فهمد
تو با قطره به قطره اشک هر آواره میگریی
تو را حاجت به حاجت هر دلِ مایوس میفهمد
تو را داغی که شد یکمرتبه خون دل سلطان
تو را آهی که شد در سینهاش محبوس میفهمد
دو چشمت باز و بسته میشود، آمد پدر برخیز!
نگاهِ آخرت را سوسوی فانوس میفهمد
#محمدرضاطالبی
از اهل ولا برابری یاد بگیر
تضعیف مشو! توانگری یاد بگیر
راه و روشِ معلّمی کردن را
ای آینه از مطهری یاد بگیر
....
مردی که به نورِ علم واثق بودهست
عمری متفکّر و محقق بودهست
از علم و ولایتش جهانی فهمید
علامهترین شهیدِ عاشق بودهست
...
حقگویی و شورِ حقشناسی به کنار
آن علم و بصیرتِ اساسی به کنار
او عارف واصلِ خداترسی بود
شخصیت فکری و سیاسی به کنار
....
علامه شد و نگفت چیزی ز خودش
جز حقطلبی نبود سبک و مِتُدش
خونش به زمین ریخت اگر، داشت دلیل
اندیشه و عشق بوده در کالبُدش
محمدرضاطالبی
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_رضا علیه السلام
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواهشا از در این خانه بلندم نکنید
مگر این کاسهی ما حق کسى را خورده؟
من از اینجا بروم زود زمین مىافتم
این گدا چیزى اگر خورده همینجا خورده
میلاد امام رئوف حضرت امام رضا (ع) بر
ارادتمندانش خجسته باد 🌸 🌼 🌺
گردون نرسد به گرد ایوان رضا
گسترده چو بحر بی کران خوان رضا
چون مور به زیر دست و پا آمده ام
برگی ببرم ز خوان احسان رضا!
🌸 🌼
طلب نموده تو را تا که این خبر دادند
به تار و پود دلم شوق بال و پر دادند
شبی به وقت سحر، بین خواب و بیداری
مرا به مشهد او مژده ء سفر دادند
روان منبسطم در هر تنم نمی گنجید
به جان شیفته ام قالبی دگر دادند
میان مزرع دل از ارادت و اخلاص
هر آنچه کاشته بودیم برگ و بر دادند
فرود آمدم و مرغ دل قرار نداشت
کبوترانه مرا سوی دوست پر دادند
در ازدحام حرم دست های نامرئی
مرا به مجمع کروبیان گذر دادند
به حال خویش نبودم ولی به یادم هست
برای عافیتم قدسیان نظر دادند
اشاره رفت به بهبود حال منتظران
حوالتش به عنایات منتظر دادند
قرار بود که قسمت کنم میان شما
مرا ز خوان کرم بهره ای اگر دادند
عنایتی شد و از کار ما گره وا شد
از آنچه خواسته بودیم، بیشتر دادند
گمان کنم به من این نعمت الهی را
به آه نیه شب و ناله ء سحر دادند
به پاس این همه نعمت غزل بگو «کوثر»
که بر تو موهبت خلق شعر تر دادند
محمد قولی میاب «کوثر» ۱۴۰۴/۲/۱۹🌼
#یاانیسالنفوس
بر در دوست به امید پناه آمدهایم
همره خیل غم و حسرت و آه آمدهایم
چون ندیدیم پناهى به همه مُلک جهان
لاجرم سوى رضا بهر پناه آمدهایم...
سفره ی بی نمک
شیعه تا شور ز عاشور و محرم دارد
شرف و شوکت و عزت به دو عالم دارد
به گدایی سر کوی تو سوگند حسین
که گدای در تو فخر به حاتم دارد
مرده را تا به مسیحا نفسی زنده کند
ذکر نام تو به لب عیسی مریم دارد
جنت عدن کجا بزم عزای تو کجا
رشک فردوس بر این حلقه ی ماتم دارد
آنکه از سوز غمت اشک فشان می سوزد
صبح فردا به صف حشر مگر غم دارد ؟
به چه تشبیه کنم شیعه ی بی اشک تو را
سفره ای بس پر و رنگین که نمک کم دارد
کعبه ی گل شده خود محرم آن کعبه ی دل
که روان آب مصفا ز دو زمزم دارد
#محمد_مبشری
به مناسبت پنجمین سالگرد درگذشت
استاد حاج مهدی همایونی
همیشه طاقتم از جنس ناتوانی بود
وداع تو خبری سخت و ناگهانی بود
خبر ز رفتن مردی که آشنا ، اما
مدام مرغ دلش در غریب خوانی بود
ضمیرش آینه و آب و همپیاله ی عشق
دل آشنای وفا ، اهل مهربانی بود
به نغمه های زمینی لبش گشوده نشد
چرا که لحن سخن هایش آسمانی بود
مرید حضرت عشق و مراد اهل نظر
اگر چه پیر ولی پیری اش جوانی بود
به شهرت نام که هرگز دلش نشد راضی
که قاف معرفتش اوج بی نشانی بود
چو شمع انجمن عشق روز و شب می سوخت
همانکه شعله ور از آتشی نهانی بود
#محمد_مبشری