eitaa logo
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
448 دنبال‌کننده
36.4هزار عکس
11.9هزار ویدیو
188 فایل
ڪانال رسمے شهید مدافـع حـرم مداح سردار خلبان جانباز اهل بيت فرمانده قاسـم{مهدی}غریـب مسافر شام برگرفته از وصيت نامه باحضور همرزمان و خانواده شهيد ارتباط با خادم 👇 @khademshahidanam 2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸شهید مدافع حرم 🌸 هنگام جزء خوانی قرآن کریم در مسجد حضرت زینب(س) ماه مبارک رمضان سال 1394 🌷شادی روح شهدا صلوات.🌷 🇮🇷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid
سالگرد آسمانی شدن شهید مدافع حرم 🔹زمان: پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۱/۱۹ 🔹ساعت: ۱۶:۳۰ 🔹مکان: پاکدشت گلزار شهدای امامزاده ابراهیم(ارمبویه) 🔹سخنران: سردار فرقانی(عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین ع) 🌹🌹 🇮🇷
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز ۱۸ فروردین ماه سالروز شهادت مدافع حرم " " گرامی باد 🇮🇷
🔖 نام : ابوالفضل نام خانوادگی : راه‌چمنی نام پــــدر : علی‌اکبر نام جهادی : ابوذر تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۱۲/۰۲ - تهران🇮🇷 دیـن و مذهب : اسلام شیعه وضعیت تأهل : متأهل شـغل : پاسدار ملّیت : ایرانی تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۰۱/۱۸ - العیس🇸🇾 مـزار : پاکدشت - گلزار شهدای ارمبویه کتاب : «صندوقچه گل رُز» توضیحات : استاد صخره‌نوردی ، راپــــل ، کــــوه‌نوردی ، حافــظ ۵جزء قــــرآن کریم ، مــــداح اهل‌البیــــت ، مربی غــواصی ، چترباز و غریق نجـات ┄┅─✵🕊✵─┅┄ شهید 🇮🇷
در فراق دوستان آخر ز ما چیزے نمانـد ... هر ڪہ رفت از هستے ما پاره اے با خویش برد ... شهید🌷🌷 شهید🌷 🇮🇷
📚برشی از 📗 🌹شهید یکی از ایام ماه معظم شعبان بود. همگی جمع شدیم و رفتیم سر مــــزار ابوالفضل. هرکدام از بچه‌ها یک چیزی تهیه کرده بودند و برای خیرات همراه خودشان آورده بودنــــد😇 من پیش خودم گفتم بچه‌ها خیرات آورده‌اند همان‌ها کافــــی است و چیزی نگرفتــــم😙 سر مزار که رسیدم، دلم بی‌تاب شد. پشیمان شدم و به خودم گفتم ای کــــاش من هم چیــــزی برای خیرات پسرم می‌آوردم!😢 آن اطراف مغازه‌ای نبــــود تا چیزی تهیه کنم و خیلی ناراحت بودم. کمی که گذشــــت، دیدم سیده خانم، مادر جاری دخترم، آمــــد✋ یک بسته شکلات داد به من و گفت: این را پسرت ابوالفضل داده که بیاورم و بدهم به شما. گفت: خواب بودم ابوالفضل مرا بیدار کرد و گفت: این شکلات را ببر و به مادرم بده؛ منتظر است. من هم این شکلات را خریدم و برایت آوردم🍬🧃 دخترم پرسید مامان! توی دلت چیزی خواستی؟ گفتم: بلــــه! به خودم گفتم چرا دست خالی آمدم سر مــــزار ، ای کاش من هم چیزی تهیــــه می‌کردم که این اتفاق افتــــاد😍 🎙خاطره‌ای از کرامات شهید،به نقل از مادر شهید راه چمنی 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🇮🇷
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸‍ 📚برشی از 📗 🌹شهید 🌼دایی ابوالفضل از پانزده‌سالگی با پدرم به باشگاه بدنسازی می‌رفتند. از همان زمان ورزش را مهارتی یاد گرفتند. بدنش قوی، محکم و انعطاف‌پذیر بود، طوری که هرچی مشت به بدنشان میزدم، اصلا تاثیر نداشت. 💝اما من، برعکس! اگر کوچکترین ضربه‌ای به من میزد، بدنم درد می‌گرفت. کم کم بر اثر تمریناتی که دایی‌ام داد، من هم قوی شدم. 🌼بچه که بودم، برایم یک اسباب‌بازي «سرباز تکاور» سوغاتی آورده بود. خیلی قشنگ و جالب بود؛ سینه‌خیز می‌رفت و تیراندازی می‌کرد. آن هدیه را خیلی دوست داشتم، همیشه باهاش بازی می‌کردم. انگار که یک سرباز واقعی بود. 💝برای پدرم یک کاپشن زیبا آورده بود. هر زمان پدرم آن را می پوشد یاد دایی ابوالفضل در وجود من زنده می‌شود. 🌼دایی یک پل ارتباطی قوی بود بین من و خداوند و اهل بیت علیهم‌السلام. در این راستا خیلی به من کمک کرد. وقتی کنارم بود و با من حرف میزد، آرامش خاصی داشتم، احساس امنیت میکردم و خودم را از خطرات دور می‌دیدم. 💝به من تأکید می‌کرد که حتما در کانون بحث‌های سیاسی و فرهنگی ثبتنام کنم و حتی تلفن زد که بروم اما متاسفانه من نرفتم. نتوانستم به سفارشش عمل کنم و حالا پشیمان و ناراحتم و دیگر دایی ابوالفضل نیست که ازش عذرخواهی کنم اما برای اینکه از من راضی باشد، بهش قول میدهم به تمام سفارش‌هایی که به من کرد، عمل کنم. می‌خواهم خودسازی کنم و همانند دایی ابوالفضلم باشم. 🌼بعضی اوقات شاهد بودم که به بچه‌ای بیشتر توجه می‌کرد، خجالت می‌کشیدم بپرسم چرا! می‌ترسیدم گمان کند که حسودی‌ام می‌شود اما یک روز خودش گفت: امیرحسین! بچه‌های یتیم جایگاه خاصی پیش خداوند دارند، طوری که اگر کسی ناراحت‌شان کند و آن ها گریه کنند، عرش خدا به لرزه میفتد و اگر کسی بر سرشان از روی محبت دستی بکشد، خداوند ثواب زیادی به او می دهد و او را به خود نزدیک می‌کند. 💝متوجه شدم که یک بچه‌یتیم بود که دایی ابوالفضل بهش توجه می‌کرد و بعدها بعد از شهادتش فهمیدم در سوریه برای بچه‌های یتیم آب و غذا می‌رسانیده و از آنها دل‌جویی می کرده است. 🎙راوی: امیرحسین طالبی 🇮🇷
📚برشی از 📗 🌹شهید 🟣اهمّیّت ویژه به نماز اول وقت 💐عازم شهرستان سبزوار بودیم. حدود نیم‌ساعت مانده بود به مقصد برسیم که صدای اذان به صدا در آمد. داداش ابوالفضل گفت: «یک مسجد این نزدیکیها هست، ماشین را نگهداریم و نمازمان را بخوانیم.» ✨گفتم: ابوالفضل نیم ساعت دیگه نمانده تا برسیم مقصد، می رویم لباس هایمان را عوض می کنیم، نفسی تازه می کنیم و با خیال راحت نمازمان را می خوانیم. 💐ابوالفضل گفت: «نه! نماز اول وقت یک چیز دیگه است. اگر شما نمی خواهید بخوانید اشکالی ندارد اما من می خواهم نمازم را اول وقت بخوانم. ✨توی مسیر یک مسجد خیلی زیبایی بود. در محلی بنام «جاجرم» نگه داشتیم. ماشین را توی سایه پارک کردیم؛ وضو گرفتیم و نمازمان را خواندیم. واقعا لذت بردم و خستگی از تنم برطرف شد. 💐می‌گفت مگر نه این است که مولایمان امام حسین علیه‌السلام در وسط جنگ و خونریزی نمازش را اول وقت برپا کرد؟ ✨گرچه نمازم را اکثر وقتها اول وقت می‌خوانم اما آن نماز، شیرینی خاصی داشت و حالا شده خاطره‌ای قشنگ و موثر از برادر شهیدم. 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🇮🇷
📚برشی از 📗 🌹شهید دوران بارداری‌ام، آبله‌مرغان گرفتم. دکترها گفتند امکان دارد فرزندت نابیــــنا شود. خیلی نــــاراحت بودم. نمی‌دانستــــم باید چه کــــار کنم😞 یک‌هو به یاد آقا ابوالفضل افتادم. با خود گفتم این آقا، شهید مدافع حرم هستند، پیش بی بی زینب و حضرت رقیه علیهماالسلام آبرو دارند. می‌روم سر مزارشان و از ایشان می‌خواهم که فرزندم را بتوانم سالم به‌دنیا بیاورم🤲🏻 بر سر مزارش رفتم و قسمش دادم! گفتم: تو را قسم می‌دهم به راهی که رفتی و به جایی که جنگیدی و به آن کسی که به خاطرش، جوانیت را فدا کردی! چشمان پسرم را بهش بده!😭 وقتی پسرم متولد شد، اول به چشمانش توجه کردم؛ دیدم شکر خدا مشکلی نداره و پزشکان سلامتش را تایید کردند. دکترها گفتند با بیماری‌ای که شما داشتید، امکان نداشت چشم‌های بچه سالم مانده باشد، مگر به قدرت معجزه!😳 🎙نقل از : اقوام شهید راه چمنی 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🇮🇷
📚 💠کتاب «عزیزتر از جان» شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی به روایت مهناز ابویسانی (همسر) 🖨ناشر : ۲۷ بعثت ✍نویسنده : کبری خدابخش دهقی "عزیزتر از جان" عنوان کتابی است که از زبان همسر شهید است و روایت‌گر خاطرات آن‌ها است. نویسنده از ابتدای کتاب، پای صحبت‌های همسر شهید می‌نشیند و قدم به قدم از عشقی می‌شنود که روز به روز عمیق‌تر می شود. مهناز ابویسانی، همسر شهید، از روزهای زندگی‌اش گفته است و خواننده را با خود همراه می‌کند؛ از روستای ابویسان استان خراسان رضوی تا پاکدشت و بالاخره روزهای جنگ در سوریه، از قول و قرار روزهای ازدواج و احتمال شهادت و بالاخره آن چیزی که شد. از همه احترامی که از آقاابوالفضل راه‌چمنی دید، همیشه او را آقا ابوالفضل خطاب می‌کرد. خانم خدابخش دهقی در این کتاب، شخصیّت این شهید مدافع حرم را با زبانی جذّاب و داستانی برای مخاطب روایت می‌کند. 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🇮🇷
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز ۱۸ فروردین ماه سالروز شهادت مدافع حرم " " گرامی باد 🇮🇷