eitaa logo
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
448 دنبال‌کننده
36.4هزار عکس
11.9هزار ویدیو
188 فایل
ڪانال رسمے شهید مدافـع حـرم مداح سردار خلبان جانباز اهل بيت فرمانده قاسـم{مهدی}غریـب مسافر شام برگرفته از وصيت نامه باحضور همرزمان و خانواده شهيد ارتباط با خادم 👇 @khademshahidanam 2
مشاهده در ایتا
دانلود
‍‍‍‍‍🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 ❇️ 🟠شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: مادر شهید احمد، فرزند سوم و پسر اوّلم بود و از همون ۶سالگی با اینکه هنوز مکــــلّف نشده بود اما نمــــازهاش رو می‌خوند. حتی اگه نمازش قضــــا هم می‌شد، قضاش رو به‌جـا می‌آورد🕋 با اینکه بسیــــار به فرزندم نزدیک بودم و درکش می‌کردم، اما درســــت او را نشناختم؛ هر چه بزرگتــــر می‌شد، می‌فهمیدم که فرزندی بسیار درستکــــار بود؛ چه در درس و تحصیـل و چه در کــــار و تــــلاش🥰 با اینکه شاید کار خاصّی برای تربیتش نکرده بــــودم اما همیشه از تفکراتــــش متوجــــه می‌شدم که با من تفــــاوت داره. همیشــــه من رو با رفتارش غافلگیــــر می‌کرد🌝 اگه با کارهایی می‌خواست انجام بده مخالفت می‌کردیم، در عین حالی که کار خودش رو انجام می‌داد اما احترام ما رو نگه می‌داشت و به خاطر اختلاف نظرات بی‌احترامی نمی‌کرد💞 احمد دروغ نمی‌گفت. هنگامی که در موقعیتی قرار می‌گرفت که بهتر بود دروغ بگه، صورتش قرمز می‌شد تا اندازه‌ای که رنگ رخسارش از ماجرا خبر می‌داد؛ آخر هم برای اینکه دروغ نگه هیچ حرفی نمی‌زد💎 با اینکه سِنّی نداشت اما گاهی یه انتظاراتی از من داشت؛ مثلاً اجازه نمی‌داد در هر مجلسی شرکت کنم. صرفاً مجالس خانوادگی نبود بلکه هر مجلسی رو که فکر می‌کرد خوب نیست، به من می‌گفت «نَرو». این سبب می‌شد که رفته‌رفته با تفکراتش آشنا بشم💥
📨 🔴شهید مدافع‌حرم 🔷لبــــاسِ نُــــو 🎈مادر شهید روایت می‌کند: هیچ‌گاه احمد در قید و بند خرید لباس نو نبود؛ حتی عید. همیشه بهش می‌گفتم:«آخه مادر تو جوونی، باید لباس نو و شیک بپوشی» می‌گفت:«احتیاج ندارم». 👕بالاخره یکبار راضیش کردم و بُردمش بازار و برایش یک پیراهن خریدم. پیش از عید دیدم اون لباس تو کمدش نیست! علت رو که پرسیدم، بهم گفت:«مادرم کسی رو می‌شناختم که نیازمند بود، اومدم لباسم رو بُردم و بهش دادم». 🎈اون موقع تازه متوجه شدم حتی روزی هم که راضی شده بود لباس بخره، توی این فکر بوده و با خودش گفته بوده با مادرم میرم و لباس رو می‌گیرم و بعدش میدم به نیازمندش. اما در عین حال که به لباس و مُد اهمیت نمی‌داد، لباس روحانیّتش همیشه تمیز و آراسته بود. @gharibshahid
‍‍‍🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️از سربازی تا طلبگی 🌟احمد دیپلم رشته ریاضی فیزیک داشت و به نظر می‌رسید در آینده مهندس بشه، اما رفت سربازی؛ هر چقدر بهش گفتم:«پسرم! من از اول تا آخر جنگ ایران و عراق تو جبهه حضور داشتم و می‌تونم با سهمیه‌ای که دارم تو رو از سربازی معاف کنم»، می‌گفت:«نَه! من باید خدمت کنم؛ هر کسی که می‌تونه، باید بره خدمت کنه؛ باید به مردم خدمت کرد». به همین خاطر هم برای خدمت، به پدافند نیروی هوایی ارتش رفت. 🌹با اتمام دوره سربازی به حوزه علمیه رفت و شاید دلیل اصلی انتخاب این راه، فقط به خاطر علاقه به اهل‌بیت علیهم‌السلام و آموخته‌های دوران کودکی‌اش نبود، بلکه خودش خودش را می‌ساخت؛ با این کار توانست به لباس طلبگی اُبُهّت بده؛ همیشه سعی می‌کرد در مکتب اهل‌بیت خودش رو بسازه و طلبگی، علاقه‌ی شخصی او بود. هیچ‌گاه و هیچ‌گاه به خاطر طلبه‌بودنش از حوزه علمیه شهریه و حقوقی دریافت نمی‌کرد. 🌟می‌گفت:«این کار من نیست، این عشق و علاقه من است؛ مگه دانشجو حقوق می‌گیره که من بگیرم؟» خودش کار می‌کرد و هر کاری که از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد؛ در و پنجره‌سازی، جوشکاری؛ حتی زمانی که هنوز در ایران بود، مدتی به چوپانی مشغول بود؛ احمد کار کردن را منع نمی‌دانست. گاهی هم می‌شد که پول کم می‌آورد اما از خواهرش می‌گرفت؛ من هم راننده تاکسی بودم و کم‌درآمد اما احمد در هر صورت کار می‌کرد و مخارج خودش رو تهیه می‌کرد تا بتونه در کنار کار، ادامه‌تحصیل هم بده». 🎙راوے: پدر و مادر شهید
❇️ 🟣شهید مدافع‌حرم ♻️تبلیغ دین از راه عمل 🔮به روایت مادر شهید: احمد هیچ‌وقت برای روضه‌خوانی و تبلیغ دین به صورت شفاهی منبر نمی‌رفت؛ حتی هنگامی که در خانه‌ی پدری من منبر رفت، تنها نهج‌البلاغه رو تفسیر کرد. احمد عقیده داشت که تبلیغ دین باید از راه عمل انجام بشه. می‌گفت:«توی سامرا بر سر مذهب شیعه جنگ است و باید ما هم دین را آنجا تبلیغ کنیم». 💚گویا در نجف اتاقی ساده برای خود آماده کرده بود و در آن هم خودش درس می‌خواند و هم به بچه‌ها قرآن و نهج‌البلاغه یاد می‌داد؛ حتی کلاس تکواندو براشون برگزار می‌کرد؛ آن هم با خرج خودش. 🔮از ایران برای بچه‌ها لباس تکواندو تهیه می‌کرد و براشون می‌بُرد عراق. به ما نمی‌گفت چی تو سرش می‌گذره اما اگه به من اطلاع می‌داد که می‌خواد به جنگ بره، شاید خیلی براش دلتنگ می‌شدم، اما هیچ‌گاه مخالفت نمی‌کردم؛ من به بچه‌ام بگم تو راه دین قدم نگذار؟ هرگز! 💚در هر موقعیتی که قرار داشت، از وظیفه‌اش آگاه بود و می‌دونست باید چجوری کار کنه؛ نماز، درس، کار، ورزش، آموزش و هر کاری رو درست انجام می‌داد؛ همیشه می‌گفت:«طلبه باید کارش رو درست یاد بگیره.» 🌐