فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #حسین_آقادادی
💞همسر شهید نقل میکند: زمانی که حسینآقا تصمیم به ازدواج گرفته بود، در دورهی کارشناسی مهندسی عمران دانشگاه نجفآباد اصفهان تحصیل میکرد و همان زمانها، خرج تحصیلش را از کارکردن در تعمیرگاه ساعت به دست میآورد تا بتواند روی پای خودش بایستد.
✨از دین و ایمان هم کم نداشت و همین امر باعث شد تا در زمان خواستگاری اصلا از داراییاش نپرسم. در کل برای یک خانوادهی مذهبی، ایمان و رزق حلال اصلیترین ملاک در انتخاب همسر است و خانواده من به دلیلِ دیدن این دو رکن در وجود حسینآقا، راضی به ازدواج من با ایشان شدند.
💞البته باید این مطلب را بگویم که خودم هیچ شناخت و یا آشنایی قبلی با ایشان نداشتم و به این دلیل از امام زمان(عج) خواستم تا واسطهی ازدواج من و حسین شود؛ زیرا میدانستم وقتی خدا و امام زمان انتخاب کنند، به همه ویژگیهای وجودی شخص واقف هستند. در تاریخ ۱۶مهر۱۳۷۸ به صورت خیلی ساده عقد کردیم.
✨سفرهی عقد را پدرم درست کرد؛ کارت عقد هم نداشتیم و آغاز زندگی مشترکمان در تاریخ ۷تیر۱۳۷۹ بود. همسرم بعد عقد به من گفت که امام زمان را برای عقدمان دعوت گرفته است و امید داشت که امام زمان در مراسمِ عروسیِ بدون گناهش حضور یابد.
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🇮🇷
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #امیررضا_علیزاده
🎙راوے: همسر شهید
با خواهر شهید در دانشگاه همکلاس بودم. خواهرش مرا برای وی در نظر گرفت. به او گفته بود دوستی دارم در دانشگاه که اخلاق و افکارش شبیه توست. سال دوم دانشگاه که همزمان وارد حوزه هم شدم، مسئله انگار جدّی شده بود. روز میلاد حضرت علی آمدند منزل ما برای صحبتهای اولیه💙😘
خواهرش تعریف میکرد که آقاامیررضا بعد از اقامهی نماز صبح گفته الان برویم خواستگاری. هرچقدر هم به او گفتهاند الآن زود است، گفته فاصلهبین شهرهایمان زیاد است، تا برسیم دیر میشود. من اهل صومعهســــرا بودم و ایشان اهل رشــــت بود🌈🌎
بالاخره آمدند و صحبتها که انجام شد، نیمه شعبان عقد کردیم. حدودا نُه ماه عقد بودیم و میلاد حضرت فاطمه علیهاالسلام عروسی گرفتیم. خیلی ساده، سر مــــزار شهــــدا رفتیم و در مراسم عروسیمان هم مولـــودی بـود🥰🍹
عروسی ما مقدّمهای شد که نزدیکانمان نیز عروسیهایشان را با مدّاحی و مولودی شروع کنند. خیلیها اعتراض میکردند که روز عروسی چه کسی به قبرستان میرود اما همسرم میخواست شهدا در غم و شادیهایش باشند و من هم هیچ اعتراضی نداشتم💚🦋
🇮🇷
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #مجید_صانعی موفق
📀راوے: همسر شهید
🦋من متولد سال۱۳۵۵ و همسرم متولد۱۳۵۸ و هردو همدانی هستیم. هردو مربّی رزمی بودیم و از طرفی ایشان دوست صمیمی برادرم بودند. هیئت رزمی به واسطه ایشان دنبال کسی بودند که نمایندگی یک سبْک را به یک خانم بدهند. وقتی فهمیدند من رزمی کار میکنم، پیشنهاد این کار را به من دادند و در بسیج ورزشگاه قرار ملاقات گذاشتند که با حضور رئیس بسیج انجام شد.
💜آنجا با هم صحبت کردیم و از من خواست که بیایم و نمایندگی سبْکش را بگیرم. من اصلاً ایشان را نمیشناختم و وقتی به برادرم گفتم که با چنین شخصی صحبت کردهام، کلی خندید و گفت: «بابا این مجید بوده دیگه، چرا نشناختیش!»
🦋در هر صورت روی پیشنهاد ایشان فکر کردم و چون خودم در دو باشگاه مربّیِ کاراته بودم و همان موقع مادرم هم فوت کرده بود و خیلی درگیر زندگی و باشگاه بودم، گفتم: «برایم سخت است» و قبول نکردم. باز هم آقا مجید از طریق برادرم پیام میداد که «بیا و کار را قبول کن.» من هم نمیتوانستم و قبول نمیکردم.
💜این مسئله گذشت تا اینکه قرار شد برای من خواستگار بیاید؛ برادرم هم این مسئله را با مجید در میان گذاشته بود. یک شب قبل از قرار خواستگاری ساعت ۱۰، دیدیم مجید به تنهایی و با یک جعبه شیرینی و یک انگشتر منزل ما آمده است. من و خواهرم هم که در تدارک برنامه فرداشب بودیم کلی خندیدیم.
🦋شهید صانعی به پدرم گفت: «حق نداری او را به کس دیگری بدهی. من به خانوادهام هم گفتهام و میخواهم با او ازدواج کنم. منتهی چون عصر این موضوع را فهمیدم، سریع رفتم انگشتر خریدم و آمدم». پدرم هم خندید و گفت: هر چیزی آداب و رسوم خودش را دارد و ما نمیتوانیم قبول کنیم.
💜مجید گفت: «این انگشتر اینجا باشد و من میروم خانوادهام را میآورم.» ما صبح روز بعد با آن خانواده تماس گرفتیم و گفتیم مشکلی پیش آمده است و فعلاً قصد ازدواج ندارم. یک هفته بعد در روز ۱۶آذرماه سال۱۳۸۵ مجید و خانوادهاش آمدند و حرفها را زدند؛
🦋در ابتدا پدرم خیلی موافق نبود و سنگ انداخت. ما فقط یک جلسه با هم صحبت کردیم. بعد هم که نامزد شدیم، بیشتر با خصوصیات اخلاقی او آشنا شدم. البته، چون برادرم با او دوست بود میگفت: «این مشکلات و کمبودها وجود دارد؛ خوب فکر کن و اگر نمیخواهی همین حالا بگو.»
💜خودم در ابتدا بهخاطر اختلاف سنّیمان قبول نمیکردم ولی آقا مجید گفت: «اصلا دست شما نیست و من پسندیدم و کار تمام است.» او گفت: «من با خانوادهام هم صحبت کردهام و مشکلی نیست.» گفتم: «فردا دردسر میشود.» گفت: «نه! من باید قبول میکردم که کردم.»
🦋پدرم هم او را خیلی دوست داشت و حرفهایش را به مزاح میگرفت، نَه به قُلدری. مجید آدمِ افتادهحال و صبوری بود. با وجود اینکه عصبانی بهنظر میرسید اما خیلی مهربان بود. مجید در اوج اقتدارش مظلوم بود.
🇮🇷
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #ابوذر_امجدیان
🎙راوے: همسر شهید
💙من و همسرم هردو اهل روستای سهنله از توابع شهرستان سنقر استان کرمانشاه هستیم. خانهی ما و خانهی پدری همسرم چند کوچه با هم فاصله داشت. ابوذر برحسب اتفاق یکبار مرا دیده بود و با خانوادهاش مسئله را در میان گذاشته بود.
💜پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاریام آمدند که بنده نیز چون شناخت کافی از ایشان داشتم، در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم. اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخطبعی او مرا شیفته خود کرده بود. ابوذر پاسدار بود و منم همیشه آرزو داشتم که با یک پاسدار ازدواج کنم.
💙همان روز از سختیهای زندگی با یک نظامی برایم گفت و اینکه احتمالاً پیش بیاید که چندماهی در مأموریت باشد و منم پذیرفتم اما هرگز فکر نمیکردم که ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهید شوم. در نهایت من و ابوذر با مهریه ۷۲سکه، در اول آبان سال۱۳۸۹ ازدواج کردیم. من توفیق داشتم ششسال در کنار بهترین همراه و همسنگرم باشم.
🌐
🇮🇷