eitaa logo
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
449 دنبال‌کننده
36.4هزار عکس
11.9هزار ویدیو
188 فایل
ڪانال رسمے شهید مدافـع حـرم مداح سردار خلبان جانباز اهل بيت فرمانده قاسـم{مهدی}غریـب مسافر شام برگرفته از وصيت نامه باحضور همرزمان و خانواده شهيد ارتباط با خادم 👇 @khademshahidanam 2
مشاهده در ایتا
دانلود
4_726681060296884226.apk
889K
📀 نرم افزار اندروید #شهید_محمد_ابراهیم_همت #شهید #دفاع_مقدس 🔰شامل : 🔹 زندگینامه 🔸 وصیتنامه و... نشر این پیام صدقه جاریه هست... eitaa.com/gharibshahid
😍 یادش بخیر در نخستین روزهای ورودم به سپاه با همت آشنا شده بودم و خاطراتی داشتم ولی آخرین خاطره ام به یک هفته قبل از شهادت او برمی گردد. داخل سنگر قرارگاه نصرت شلوغ بود، همه رفته بودند و فقط من، شهید آقا مهدی باکری و شهیدحاج همت مانده بودم، از فاصله چند متری هر دو شیر جبهه ها را نظاره می کردم که چطور در اوج عملیات خیبر با هم بحث می کردند. یادم نیست دقیقا با هم چه می گفتند اما حالتشان نجوا گونه بود. شرایط سختی بود، محور طلائیه قفل شده بود و هر چقدر بچه ها تلاش می کردند پیشرفت قابل توجهی حاصل نمی شد. 💠 لشکر ۲۷ ماموریت گرفته بود که به جزیره مجنون برود. چهره حاج ابراهیم خیلی گرفته بود چرا که دوستان زیادی از او در طلائیه به شهادت رسیده بودند. از طرفی احساس می کردم دیگر انگار مثل یک عقاب پرریخته شده است. آن روح حماسی و نا آرام و طوفانی انگار دیگر آرام شده و به ساحل رسیده و شرایط جدید را پذیرفته است. خوب که به چهره اش دقت کردم از نورانیت و آرامش چهره اش مطمئن شدم که شهید خواهد شد، این بود که تردید نکردم و برای برداشتن توشه ای بدون مقدمه وسط صحبت او و آقا مهدی باکری رفتم و بدون مقدمه گفتم : «برادر همت شهید نشی؟!» 🍂 با حالتی از سر تواضع و باحسرت گفت: «ای!... ما کجا و شهادت کجا؟» ✅ بلافاصله با اطمینان گفتم: «نه شما شهید میشی! بگذار پیشانی ات را ببوسم» بعد پیشانی اش را بوسیدم و این درحالی بود که آقا مهدی شاهد این صحنه بود. 😔 بعد از چند روز ترکش دشمن پیشانی‌اش را بوسه زد و بسوی خدا پر کشید. ✍ سردار باقر زاده #شهید_محمد_ابراهیم_همت #دفاع_مقدس شهادت ۶۲.۱۲.۱۷ defapress @gharibshahid
🏡 وقتی به خانه می آمد، من ديگر حق نداشتم كار كنم. بچه را عوض می كرد، شير برايش درست می كرد. سفره را می انداخت و جمع می كرد، پابه پای من می نشست، لباس ها را می شست، پهن می كرد، خشك می كرد و جمع می كرد. 😍 آن قدر محبت به پای زندگی می ريخت كه هميشه به او می گفتم : 😉 درسته كه كم می آيی خانه، ولی من تا محبت های تو را جمع كنم، برای يك ماه ديگر وقت دارم. نگاهم می كرد و می گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داری. 🍃 يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام می شوم وگرنه، بعد از جنگ به تو نشان می دادم تمام اين روزها را چه طور جبران می كردم. راوی : همسر شهید تاریخ ولادت : 34/01/13، شهرضا؛ اصفهان تاریخ شهادت : 62/12/17، جزیره مجنون abrobad.net 🌹 @gharibshahid 🍀
🕊~°•~°•🍃🌸🍃 👤محمدصادق ناصحی یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس میگوید: یک روز شهید همت را دیدم که عصبانی بود. او خطاب به مسئولان نیروی انسانی گفت که : 😒اگر به جبهه نیرو نفرستید و بخواهید با سوالات عقیدتی مانع اعزام‌شان شوید، در میدان (ع) یک اتوبوس می‌گذارم تا نیروهای داوطلب به جبهه بروند. Defepress @gharibshahid 🍃🌸🍃•°~•°~🕊
🌹🍃 : از طرف من به جوانان بگوئيد چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخيزيد و اسلام را و خود را دريابيد نظير انقلاب اسلامی ما در هيچ کجا پيدا نمی شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی ای کاش ملت های تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير به خود می آمدند و آنها نيز پوزه استکبار را بر خاک می ماليدند. ☠ 🇮🇷 @gharibshahid 🍃🌹🌺👆 کانال رسمی سردار
❤️🍃 برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما شود، باید اخلاص داشته باشیم. 🌹 🇮🇷 @gharibshahid 🍃🌹🌺👆 کانال رسمی سردار شهید خلبان قاسم غریب
: اگر این تیپ آدم ها حرفی بزنند و تو حوصله نکنی و بگویی خدایا یک ترکش برسان بخورم، راحت بشوم آیا به این می گویند شهادت؟ 😒این چنین تمنّایی، از روی ضعف است دیگر. آدم بایستی تا وقتی توی دنیا خوش است از خدا بخواهد او را ببرد. 🌹امام صراحتاً اعلام می کند که: هرکس که بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر باید فحش بشنود و شما پاسدارها چون بیشتر برای خدا کار کردید بیشتر فحش شنیدید و می شنوید ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ؛ چون ما اگر تحمّل نکنیم، باید میدان را خالی کنیم. 🇮🇷 @gharibshahid 🍃🌹🌺👆 کانال رسمی سردار شهید خلبان قاسم غریب
صد پدر در خون بغلتد گم نگردد مادری... یک بعضی چیزها هستند توی تاریخ که یکی‌شان هم زیاد است، بعضی چیزها که کمر قطورترین کتاب های تاریخ هم زیر بار آنها خم می‌شود. مثلا مادر مفقود الاثر برای تمام تاریخ یکی هم زیاد بود، حالا دوباره یک نفر یک عمر دنبال مادرش خاک را جستجو کرده است! مگر ما یک فاطمه نداشتیم توی تاریخ؟ مگر کم گریه کردیم برای آن زنی که بین آن همه نامحرم بود؟ مگر قرارمان "صد پسر در خون بغلتد گم نگردد دختری" نبود؟ حالا چرا این قصه‌ها را برای ما تعریف می‌کنید؟ من که روضه خوان نیستم و خیلی حرف‌ها از دهان قلم من بزرگ‌تر است، اما این همه گفتند و شنیدیم و شنیدید، چرا دوباره یکی باید بیاید و دم دروازه فاطمیه برای‌مان روضه مادر بخواند؟ دو بعضی چیزها هستند توی تاریخ که با همه چیز فرق دارند، مثلا ما توی زندگی‌مان خیلی مادر دیده بودیم که چشم به راه فرزند بود، چهل و شش هزار جفت چشم مادرانه که یکیشان مادربزرگ مادری خودم بود دیده بودیم که به سمت سر کوچه باز و بسته می‌شدند و حالا یکی آمده و می‌گوید که یک جفت چشم هست که با همه چشم‌ها فرق می‌کند. یک جفت چشم دخترانه که سی و چند سال به یک چهارچوب فلزی‌ای دوخته شده بود که روزی مادر از آن بیرون زده بود و قرار بود زود برگردد، خودش که بر نگشت هیچ، خبری هم از او نیامد، آنقدر که وقتی آمدند و گفتند این استخوان‌هایی که توی این جعبه چوبی است مال مادرت است آن چشم‌ها به گریه افتادند. برای اینکه از دیدن یک جنازه خوشحال شوی یا باید مثل سنگ شده باشی یا مثل باران! او معلوم بود باران است، از قطره های روی صورت‌اش معلوم بود! سه بعضی چیزها هستند توی تاریخ که هیچ وقت اثرشان از بین نمی‌رود، مثلا اثر زخمی که روی چشم های دختری افتاده که گهواره ای خالی را سی و چند سال تکان داده هیچ وقت خوب نمی‌شود. می‌گویند خاک سرد است، اما نه آن خاکی که روی گهواره و پستانک و لباس‌های نوزاد را نمی‌پوشاند، آن خاکی سرد است که سینه داغ دیده را می‌پوشاند، بله، بعضی چیزها هستند که یکی شان هم برای یک عمر زیاد است، مثل داغ! آخ داغ، داغ، داغ... بله آقای قاضی، اگر سینه سوخته ما خوب شد، سینه سوخته آن زن هم خوب می‌شود. چهار این‌ها را گفتیم، اما بعضی چیزها هستند که هم کم اند و هم زیادند. مثلا با خودم فکر می‌کنم که برای چهارپاره استخوان زنی که سی و چند سال توی قبری که خودش برای خودش کنده بوده خوابیده، برای زنی که کلی شکنجه شده و روی آرامش ندیده، برای زنی که استخوان‌های گلوله خورده‌اش ترک برداشته یک مادر شهید رشیده کافی بود تا بیاید و کفن کند و تربت و گلاب بپاشد. لازم نبود همسر شهید همدانی و مادران شهیدان عسکری و حدادیان و قاسمی و میانلو بیایند. بعد حساب می‌کنم برای بلند کردن این‌همه داغ و زخم از توی کاور تفحص و چیدن یکی یکی استخوان‌ها لای کفن، آن هم زنی که صدای گریه‌های نوزادش توی گوش‌اش پیچیده و هیچ کاری از دست اش بر نیامده تمام مادرهای دنیا هم جمع شوند کم است! برداشتن این داغ کار یکی دو نفر نیست. برداشتن این داغ یک اربعین روضه است! پنج بعضی چیزها هستند که هزارتاشان هم کم است، مثلا دلیل برای آدمی که نمی‌خواهد مظلومیت یکی دیگر را بپذیرد. چندتا از این گل‌ها باید توی باغچه‌های باور کاشت تا ثمر بدهد؟ عکس‌اش را به مادرم نشان دادم، مادرم که معلمی بود در پاوه، مادرم که همان سال‌ها و در همان خاک با معلمی دیگر که بعدها فرمانده سپاه پاوه شد، یعنی پدرم آشنا شده بود، پرسیدم می‌شناسید؟ بغض کرد. گفت:《 خاک ما از این گل‌ها کم دارد؟ از پدرت بپرس، ما از این آتش‌ها زیاد به خرمن‌مان افتاده است!》 محمد مهدی همت روزنامه جام‌جم ۲۲ آبان ۱۴۰۰ پ.ن : فرزند @tafahoseshohada @gharibshahid 🕊🕊🕊
سیدمرتضی رضاقدیری، بی‌‌سیم‌چی گردان کمیل پس از ۳۹سال برگشت. همو که لحظات آخر مقاومت در کانال فکه، در جواب التماس‌های برای حرف زدن، پشت بی‌سیم گفته بود: بعثیا وارد کانال شدن دارن به‌ بچه‌ها تیرخلاص میزنن سلام مارو به امام برسون بگو حسین‌وار جنگیدیم و حسین‌وار شهید شدیم... @gharibshahid 🕊🕊
❤️🍃 برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما شود، باید اخلاص داشته باشیم. 🌷 @gharibshahid🕊🕊
🌷حاجی مدت‌ها بود که سری به ما نزده بود، برای همین، به اندیمشک رفتیم. صبح زود با ابراهیم به محل کارش رفتم. ظهر که برگشتیم خانه، مادر ابراهیم برای بچه‌اش کباب درست کرده بود. 🍱کباب را جلوی ابراهیم گذاشت، ولی ابراهیم نخورد. گفتم: چرا نمی‌خوری؟ گفت: من کباب بخورم، درحالی‌که بسیجی‌ها نان خالی هم گیرشان نمی‌آید. نخورد. کمی استراحت کرد و رفت سر کارش. 👞کفش‌هایش آن‌قدر پاره بود که قابل‌استفاده نبود. نه‌تنها از کفش‌های دولتی استفاده نکرد، بلکه کفشی که خودم برایش خریده بودم هم نپوشید، آن را به یک بسیجی داد که کفش گیرش نیامده بود. می‌گفتم آخر پسر، مثلاً تو فرمانده‌ای، کمی به خودت برس، اما انگارنه‌انگار. در کلام پدر معززشان @gharibshahid 🕊🕊