فاطمه؟ گفتی بدنت را از روی لباس بشویم؟
برای بعد از رفتنت هم باز مراعات این دل خسته را کردی؟ نازنین! چشم اگر کبودی را نبیند، دست که التهاب و تورم را لمس می کند. عزیز دل! کسی که دل دارد بی یاریِ چشم و دست هم درد را میفهمد.
ای کسی که پنهانکاری را فقط در دردها و مصیبت هایت بلد بودی، شوی تو کسی نیست که این رازهای سر به مهر تورا نداند و برایشان در نخلستان های تاریک شب، نگریسته باشد ...
اینجا، جای تازیانه ی نامردان است در آن زمان که ریسمان در گردن مرد تو آویخته بودند ...
🖤🖤🖤
📚 #کشتی_پهلو_گرفته
✍🏻 #سیدمهدی_شجاعی
#فاطمیه
🥀|@gharinalhosein
🌱
فاطمه؟ گفتی بدنت را از روی لباس بشویم؟
برای بعد از رفتنت هم باز مراعات این دل خسته را کردی؟ نازنین! چشم اگر کبودی را نبیند، دست که التهاب و تورم را لمس می کند. عزیز دل! کسی که دل دارد بی یاریِ چشم و دست هم درد را میفهمد.
ای کسی که پنهانکاری را فقط در دردها و مصیبت هایت بلد بودی، شوی تو کسی نیست که این رازهای سر به مهر تورا نداند و برایشان در نخلستان های تاریک شب، نگریسته باشد ...
اینجا، جای تازیانه ی نامردان است در آن زمان که ریسمان در گردن مرد تو آویخته بودند ...
#کشتی_پهلو_گرفته
#سیدمهدی_شجاعی
@gharinalhosein
💚
یادت هست وقتی علی اکبر به دنیا آمد؟
عجیب بود این شباهت.
آنقدر که من به محض تولد او،
بوی پیامبر را در فضای حیاط استشمام کردم.
محمد بود، به واقع محمد بود!
هیچکس محمد را در آن سن و سال که من دیده بودم، ندیده بود. پنج سالگی پیامبر را کدامیک از اهل خانه دیده بودند؟
و این کودک پریچهر، مو نمیزد با آن محمد ماهرو.
در کوچه و خیابان های مدینه وقتی که می گذشت همه انگشت حیرت به دندان می گزیدند و ظهور دوباره پیامبر را به حیرت می نگریستند …
💚💚💚
📚 پدر، عشق، پسر
#سیدمهدی_شجاعی