📖 #تفکر_منفی
اگر میخواهید حال شما به یک حال خوب تبدیل شود ، باید بپذیرید که تفکرات منفی درباره خود و دیگران اشتباه است و باید آن را تغییر دهید.
باید خودتان را باور کنید.
شاید بگویید این جمله تکراری است اما واقعا برای رسیدن به هر هدفی در زندگی باید خود و توانایی هایتان را باور کنید
خودباوری کلید موفقیت در هر کاری است که می خواهید انجام دهید.
برای انجام هر کاری علاوه بر علاقه به آن ، باید باور داشته باشید در آن موفق خواهید شد. خودباوری سنگ بنای شروع هر کاری است.
بسیاری از ماها هنگام انجام کارهایی مثل آشپزی ، رانندگی یا صحبت در کلاس این ویژگی را داریم فقط لازم است آن را به کارهای دیگر نیز تعمیم دهیم. زندگیتون پر از باورهای خوب
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
اجازه بدهید دلخوری های گذشته از بین برود
یکی از بزرگترین مواردی که
اجازه نمی دهد توانمندی های ما آزاد شود خشم است.
خشم مثل این است که سم بخوریم و انتظار داشته باشیم که طرف مقابل بمیرد.
اجازه ندهید دیگران زندگی تان را به سمت تفکرات منفی هدایت کنند. گذشته در هر حال اتفاق افتاده است ، و آینده هم تضمین شده نیست، پس بر روی لحظه حال تمرکز کنید. اجازه ندهید گذشته آینده تان را رقم بزند
📖 #تفاوت_حرف_با_عمل
شخصی در مجالس سیدالشهدا علیه السلام خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند: حسین دارم چه غم دارم؟! مرحوم شیخ رجبعلی خیاط با دیدن این شخص در دل خود گفت: خوش بحال این شخص ، آقا سیدالشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم و غم های قیامت نجات خواهد داد. پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف ، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می فرمود: با خود گفتم : امروز روز توست ؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین علیه السلام به فرشته ای امر فرمودند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! از سخن آن حضرت تعجب کردم و پس از بیدار شدن جستجو کردم که شغل آن مرد چیست؟! و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد ، آزاد می فروشد
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما أكثَرَ العِبَرَ، و أقَلَّ الاعتِبارَ
چه بسيار است عبرت ها و چه اندك است عبرت گرفتن
#امامعلیعلیهالسلام
#نهجالبلاغهحکمت297
#مهم_نشرحداکثری
📖 #شهردار_ارومیه
اوایل انقلاب بود، گرگ و میش سحر برای خرید از خانه خود بیرون آمدم. چشمم به رفتگـر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود ، دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده. نزدیک رفتم دیدم او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود
کنجکاو شدم ، سلام کردم و متوجه شدم رفتگر امروز ما آقا مهدی باکری است! سوال کردم شما اینجا چه کار می کنید؟ اما آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم ، آقا مهدی شما شهرداری، رفتگر همیشگی کجاست؟ و شما رو چه به این کار آخه؟ اصرار کردم که جارو رو بدید به من ...
خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیرزبون آقا مهدی رو کشیدم. گفت زن رفتگر، مریض شده بود ؛ بهش مرخصی نمی دادن میگفتند اگه شما بری جایگزین نداریم؛ رفتهبود پیش آقا مهدی برای مرخصی ، بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش
اشک تو چشام حلقه زد هرچی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو بهم نداد ؛ از من خواهش کرد کـه سریع تر از آنجا بروم تا دیگران متوجه نشوند، رفتگر آن روز محله ما ، شهردار ارومیه بود
┈┈┈┈┈┈┈┈┈